شماره ۱۱۹۲ | ۱۳۹۶ سه شنبه ۱۷ مرداد
صفحه را ببند
فرج‌اله صبا، روزنامه‌نگار عاشق

نرگس جودکی| در دوماه‌ونیمی که در کلاسش نشستیم مشقمان این بود که ترجمه‌های مختلف شازده کوچولو را بخوانیم و ببینیم محمد قاضی وفادارتر بوده یا احمد شاملو، ابوالحسن نجفی شیرین‌تر نوشته یا .... درباره سووشون جوری حرف زده بود که آن لحظه همان‌طور که با ماژیک سیاه گوشه راست تخته نوشته بود توی ذهن ما ماند.

«چه نفرین شده است این حرفه که چون پایبندش شدی به هیچ حیله دامن از دستش رها نتوانی کرد. مثل آن دوالپای افسانه‌ای است که سوار کولت می‌شود و پایش را دور کمرت می‌شود و هی می‌زند که برو... برو... برو ... کجا؟ اصلا نه می‌داند و نه می‌دانی. بی‌صاحب‌مانده اعتیادش از هر مخدر و مکیفی گرفتارکننده‌تر است.»
صدر‌الدین الهی، روزنامه‌نگار پیشکسوت خوب‌تر از هر کس آنچه را که در وجود روزنامه‌نگار می‌جوشد به قلم آورده: «وقتی صبح می‌روی به اداره روزنامه و سرکارت و روزنامه را باز می‌کنی اول از همه پی اسم خودت بالای مطلبی که نوشته‌ای می‌گردی. چه حظی می‌کنی از این حروف که به هم چسبیده و نام تو را ساخته‌اند. بعد می‌خوانی آنچه را که نوشته‌ای و مثل خاله سوسکه قربان دست و پای بلورینش می‌روی. به این خوش و سرخوشی که حرف‌های دیروزت امروز چاپ شده و یک روز دیگر هم به حیات پرشوکت خویش افزوده‌ای. گمان کنم اگر روی سنگ قبرت هم اسمت را درشت و خوب و خوانا بکنند، کفن‌دریده برمی‌خیزی که آن را
تماشا کنی...»
همیشه میانه‌ تابستان داغ نوبت این حرف‌ها می‌شود و یادی از آنها که سودای نوشتن در روزنامه‌ها دارند و آنها که سروجان در این راه گذاشته‌اند و حالا به باد فراموشی سپرده‌‌ شده‌اند. میانه تابستان دوباره نگاهی ته جیب می‌اندازیم. میانه‌ تابستان جای خالی آدم‌ها بیشتر احساس می‌شود. میانه تابستان نه جای یک‌نفر که جای انجمنی خالی است.
«چه می‌توانم بگویم در حق قبیله‌ خودمان که حالا دیگر حتی خانه‌ای نئین هم ندارد که به عشق سوزاندن آن نفت‌اندازی همی آموزد. که جان سوخته‌اش فقط به اندازه‌ای است که پیش پای فردا را روشن کند. بی‌هیچ توقعی و هیچ انتظاری و هیچ... هیچ... هیچ... و این‌که تاریخ را بنویسد بی‌توقع این‌که از صدرنشینان روزهای دور تاریخ باشد.»

تصویری به دستمان داد از آدمی که کمر خم کرده بود زیر سنگینی جعبه جادو. مرد، لباس مردمی از قاره آفریقا به تن داشت. کمر را با ریسمانی بسته بود و در ناکجاآبادی که بی‌شباهت به سرزمین‌های آفریقا نبود سر فرود آورده بود. همه همتش را گذاشته بود که این بار گران را به مقصد برساند. فرج‌اله صبا با ته‌لهجه آذری روشنمان کرد که ذهنمان آزاد است که برای این تصویر هر چه از کاسه سر لبریز می‌شود به قلم بیاوریم و خیال را آزاد بگذاریم تا کار خودش را بکند.
سر فروبرده‌ بودیم در ادبیات و جزوه درست‌نویسی و او چراغ به دست پیش افتاده بود و هی می‌زدمان که حالا اینها که دانستید را چطور در کار روزنامه‌نویسی به کار بگیرید. و توضیح داده بود که برای روزنامه‌نویسی باید خوب ببینید و درست
 روایت کنید.
میانه مرداد که می‌شود دوباره برمی‌گردیم سر خط که اصلا روزنامه‌نگار کیست. این را علی‌اکبر قاضی‌زاده خوب در یادداشتی که برای شبکه ‌آفتاب نوشته توضیح داده است: «پیش از آن‌که روزنامه‌نگار چیزی بیاموزد، در کارهای نام‌آوران این حرفه دقیق شود، بخواند و تجربه کند، باید نخست در ذات خود خصلت‌هایی داشته باشد: روزنامه‌نگار برای انواع دانستنی‌ها ذهنی باز دارد. او، خود را در مسیر رویدادهای مهم جهان پیرامون نگاه می‌دارد. تحول‌های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، هنری و... البته ورزشی از میدان دید ما نباید دور بماند. زورگویی است اگر حکم دهیم روزنامه‌نگار باید همه‌ دانستنی‌های عالم را در محدوده‌ ذهن خود نگاه دارد. روزنامه‌نگار اما باید بداند آگاهی‌های لازم برای کار حرفه‌ای خود را کجا می‌تواند پیدا کند.»
شرط دیگری هم پیش پایمان می‌گذارد: سلامت تن و روان. «سلامت تن و روان. می‌دانم. جای اعتراض دارد. آخر روزنامه‌گزاری که قرار است زیر اسپیلت بنشیند، چای و هله‌هوله را کنار دست بگذارد و در خبرگزاری‌ها و سایت‌ها سیر کند، تا چیزکی تکراری، نخ‌نما، بی‌جاذبه، با نگارشی نادرست و بی‌رمق و در نتیجه، بیگانه با سپهر ذهنی مخاطب تحویل دهد، اگر علیل هم باشد، چه خیالی است؟ من اما درباره‌ روزنامه‌نگاری نظر می‌دهم؛ نه روزنامه‌گزاری. نوع کار دوم البته نیاز اندکی به این کارآیی‌ها دارد. نقصی در عزت و شرافت کسی که آسم دارد، دید کاملی ندارد، دچار مشکل حاد گوارشی است، دیابت نوع دوم دارد و... نیست. مهم این‌که مثل آدم‌های تندرست نمی‌تواند در میدان رقابت رسانه‌ای دقیق باشد، مشکلات را تحمل کند، طاقت آورد.» حالا که در میانه مرداد روزی به نام این قبیله خورده به جز گلایه مرور این توصیه‌ها و پندها جای دوری نمی‌رود. قاضی‌زاده می‌گوید: «لازمه‌های دیگری هم هست. توصیه می‌کنند اهل رسانه، غیر از تسلط به زبان ملی، بهتر است زبان دوم هم بداند، باید به بدوخوب دیگران اهمیت دهد، این حرفه را نردبان رسیدن به آرزوهای دور و دراز نداند، به افتخارات دو یا سه گزارش، مصاحبه یا یادداشت پیشین خود برای ابد مفتخر نماند، به آبروی حرفه‌ای خود ارزش گذارد و...»

در همه تماس‌های تلفنی حرف‌هایش پیوندی با نوشتن و روزنامه‌نگاری داشت و نشان می‌داد فرج‌اله صبا در بستر بیماری کهنه‌اش هنوز خط به خط مجله‌ها و نشریات و روزنامه‌ها را می‌خواند. در یکی از این گفت‌وگوها نهیب زده بود که دخترجان چرا در آخر این گزارش کلمه «عاشقیت» را به جای عاشق‌شدن یا عاشقی نوشتی؟ «ت» عربی را چرا این‌جا گذاشتی.
استاد غلط گرفته بود، من نشئه این بودم که او چطور در بستر بیماری نوشته مرا خوانده و به خاطر سپرده است. یک سالی است که استاد را گم کرده‌ام. آخرین کسی که تلفن را جواب داد گفت که آنها چندماهی است که از این خانه رفته‌اند. به نشریات و روزنامه‌نگاران هم‌دوره‌اش هم پیغام فرستادم. از او که دیرزمانی است با بیماری گذران می‌کند بی‌خبرند. من معلمی را گم کرده‌ام که کلاس درسش ناتمام مانده.
شاید این نوشته به دست آشنایی برسد و پیغام مرا در هرم مرداد بخواند. تا روز خبرنگار را تبریک بگویم و بابت همه کلمات و جملات اشتباهی که در این مدت داشته‌ام پوزش بخواهم و بگویم:   
«عاشقی را که چنین باده شبگیر دهند
کافر عشق بود گر نشود باده‌پرست»


تعداد بازدید :  919