شهرام شهيدي طنزنویس [email protected]
صفحه سیاسی گفت حسین فریدون هم بازداشت شد. صفحه فرهنگی نگاهش کرد. گفت ما یک فریدون میشناختیم اونم پوررضا بود که عمرشو داد به شما. صفحه موسیقی گفت: آسرایی، فریدون نیست؟ صفحه سیاسی گفت اما من دارم میگم فریدون بازداشت شد. انتگرال سرش را از گوشه صفحه علم درآورد. کمی چپ چپ به بقیه نگاه کرد و به عدد پی گفت: دلم گرفته. میخوام بار و بندیلم را ببندم بذارم برم از این شهر دود گرفته. جاده ماده نداری به کار من بیاد؟ رادیکال که گوشهای نشسته بود، گفت: منم خسته شدم از این همه فشار. پاییزها بهترتر نیست؟ نارنجی تره. کوتاه تره. مو هم کوتاش خوبه. روز هم کوتاش خوبه. آخه تا کی هر کی خودسری کرد و حرف حساب حالیش نشد اسم منو بذارن روش بگن رادیکاله؟ مریم که رفت یتیم شدیم دیگه. نمیشد چند تا میرزاخانی داشتیم به ما ارج و قرب میدادن باز؟ پاییز نشده بود که رفت. صفحه سیاسی گفت: چقدر سوسول. ما این همه تلفات داریم تو روز ککمون نمیگزه. اییییش! صفحه ادبی پشت چشم نازک کرد. اول کمی مکث کرد. آب دهانش را قورت داد و گفت من میفهمم حال ریاضیات چیه امروز. تو ادبیات هم داشتیم از این حالهای بد. مگه درگذشت بامداد نبود؟ صفحه سینما گفت: کیارستمی را نمیگی؟ غولی بود برا خودش. غولها چرا زود میرن؟ خبریه اونور؟ رادیکال گفت: فصل درو رسیده مگه؟ حالا کی دیگه منو درک میکنه؟ عدد پی سرفهای کرد و گفت: اووووو سخته قبول. اما بازم میان آدما. خوارزمی که رفت من گفتم دیگه مهر کسی نمیشینه به دلم. بعد خیام اومد. یک دل نه صد دل عاشقش شدم. خلاصه سردردت ندم. هی اومدن آدما تا رسید به این مریم خانم میرزاخانی که الحق ماه بود. رادیکال گفت: شاعرانه نبین. نیمه پر نداره لیوان. خالیه. هی میگی آدما اومدن. بگو آدما رفتن. خیام و خوارزمی و میرزاخانی رفتن. نیومدن که. صفحه آخر گفت: حالا کمپین راه بندازم که مجاب بشن اسم یک خیابون به نامش کنن؟ صفحه سیاسی گفت: قربونت مصدق را هم بذار تو نوبت. صفحه سینما گفت: اگه از این کارا بلدی واسه کیارستمی ما هم آستین بالا بزن. هندسه گفت: اگه اسم یک خیابون بزرگ را بذارن قبول. یهو برندارن اسم یک کوچه بنبست را عوض کنن بنویسن بن بست ِ میرزا... رادیکال پرید وسط حرفش و گفت: اگه به ایناست کوچه هم به نامش کنن میذارن کوچه فرار مغزها. صفحه سیاسی گفت: ما سیاسیها حواسمون به همه چی هست. الان دارن امضا جمع میکنن به دختر اون خدابیامرز تابعیت ایرانی بدن. تانژانت گفت: که چی بشه؟ که بیارنش ایران بعد کاری کنن فرار مغزها کنه؟ خب نمیشه به این بنده خدا کار نداشته باشن زندگیشو بکنه؟ مثلث متساویالساقین در را باز کرد اومد تو. رادیکال گفت: یکی به این بگه اینجا میاد باید حداقل ساپورت پاش باشه. مثلث گفت: پلیز به من راهنمایی کرد وِر ایز ریاضیهاوس؟ انتگرال گفت: ببین از بابی ساندز میری بالا اون قدر که برسی به احمد قصیر. همون بخارسته. بعد میرسی به میدون آرژانتین. از اونجا هم میندازی تو گاندی و... مثلث گفت: اوه مای گاد. من اومد درست؟ این هست آدرس در ایران یا فرنگ؟ شما اسم فارسی نداشت رو خیابون؟ رادیکال گفت: پاییزه اصلا. الان خود پاییزه لامصب!