| سعید اصغرزاده |
همیشه وقتی میشنیدم کارتنخواب، یاد پیرمردخنزرپنزری «بوفکور» صادق هدایت میافتادم. پیرمرد خِنزٍر پِنزِری یا پیرمرد قوزی شخصیتی بود زشت و درهم شکسته و بیروح؛ اما درحقیقت، پارههای تنِ راوی داستان بود و سرانجام نیز راوی پس از کشتن زن دلفریب قصه تبدیل به پیرمرد قوزی خنزر پنزری میشد. شاید به همین دلیل بود که از کارتنخوابها میترسیدم. شاید وجوهی از خود را در آنها میدیدم. شاید هدایت هم همین ترس را تجربه کرده بود آنجا که میگفت: رفتم جلوی آینه، ولی از شدتِ ترس دستهایم را جلو صورتم گرفتم ــ دیدم شبیه، نه، اصلاً پیرمرد خنزرپنزری شده بودم. موهای سر و ریشم مثل موهای سر و صورتِ کسی بود که زنده از اتاقی بیرون بیاید که یک مارناگ در آنجا بوده ــ همه سفید شده بود، لبم مثل لبِ پیرمرد دریده بود، چشمهایم بدون مژه، یک مُشت موی سفید از سینهام بیرون زده بود و روحِ تازهای در تنِ من حلول کرده بود. اصلاً طورِ دیگر فکر میکردم. طورِ دیگر حس میکردم و نمیتوانستم خودم را از دستِ او ــ از دست دیوی که در من بیدار شده بود ــ نجات بدهم... حالا هم من از وسوسه کارتنخوابها و خبرهای این روزهایشان نمیتوانم خودم را نجات دهم؛ با این تفاوت که کارتنخوابها دیگر پیرمرد خنزر پنزری درون ذهن من نیستند. حالا رزمنده و نویسنده و مترجم و دختران جوان هستند... در طی یکسال گذشته جمعیت کارتنخوابهای تهران 50درصد افزایش داشتهاند. حالا دیگر با آمار رسمی حدود ۱۵هزار کارتنخواب در پایتخت زندگی میکنند. قالیباف در تلویزیون گفته است که درمیان این افراد، کسانی هستند که چند کتاب ترجمه کردهاند، برخی فارغالتحصیل دانشگاههای دولتی هستند و برخی سابقه حضور در جنگ ایران و عراق را دارند.
اما این خبری نیست که میخواهم روی آن حرف بزنم. حتی با توجه به اسیدپاشیهای اصفهان که موجب شده موضوع خشونت نسبت به زنان در صدر توجه آسیبهای اجتماعی قرار بگیرد، به سراغ آمار زنان کارتنخواب و کاهش سن کارتنخوابی آنها به 17سال هم نمیروم و اینکه یک پنجم کارتنخوابهای تهران مونث هستند. حتی به موضوع خبرساز شکار کارتنخوابها در شب که سوژه روزنامهنگاران شده است و مبلغی که یک شکارچی برای آن دریافت میکند نمیخواهم بپردازم! میخواهم به موضوعی دیگر توجهتان بدهم. به خبری که نمیتوانستم به راحتی از کنار آن در این ستون که اختصاص به فعالیتهای داوطلبانه دارد، بگذرم.
عنوان خبر این بود: «ضیافت کارتنخوابهای پایتخت برای کارتنخوابهای مشهد!» لابد تعجب میکنید، اما همین هفته قبل یک مرکز فعالیت داوطلبانه به نام «موسسه طلوع بینام و نشانها» ۱۵۰ کارتنخواب را به سفری زیارتی فرستاد و برنامههایی برای آنان ترتیب داد ازجمله توزیع ۵۰۰ پرس غذا توسط کارتنخوابهای پایتحت میان کارتنخوابهای شهر مشهد، یا اینکه این 150 نفر قبل از تشرف به زیارت، خیابانهای اطراف حرف مطهر امام رضا (ع) را از «تهسیگارها» پاک کنند یا به نیت 5 تن از کارتنخوابهای مشهد که هیچکس را ندارند و در شهر خودشان هم غریب هستند، 5 کبوتر را در صحن امام رضا(ع) در قالب طرح «آهوان غریب» آزاد کنند و این کبوترها را بهعنوان ودیعهای نزد امام غریب شیعیان به امانت بسپارند و...
جالب است که بدانید فعالیت این موسسه با دادن غذا به کارتنخوابها شروع شد و اکنون سالها است که با هدف کمک به درمان و بازتوانی کارتنخوابها، اقدام به طبخ غذا و توزیع میان کارتنخوابها میکند. اما این تنها کارش نیست و برنامههای متعددی را در قالب گروههای نوعدوستانه طراحی و اجرا میکند. کاری که میتوانیم ما هم انجام دهیم. تازه شاید به هنگام توزیع غذا بین کارتنخوابها از نیچه و صدام و موج سوم فمینیسم هم با آنان حرف زدیم. شاید فرمولهای اقتصادی و اجتماعی جدیدی برای خروج از شرایط رکود اقتصادی را هم به ما آموختند. شاید...
بله باور کنید که کمک کردن، برنامه سفر گذاشتن، غذا دادن گشنگان به گشنگان، ته سیگار جمع کردن، پرنده آزاد کردن و... همه و همه لطافت طبع بشری را میرساند. این خیریه با جمعی که جمع نبود، بلکه با حرکتی یکنفره آغاز به فعالیت کرد و حالا جریانساز شده است. ما هم میتوانیم جریانساز شویم. شاید ایران مثل کانادا نباشد که هنرمندی مثل جیم کری داشته باشد که به واسطه کارتنخوابی و آشنایی با دردهای جامعه فرودست در گذشته خود، حالا هنرمندی توانا شده است. شاید ایران برعکس کانادا هنرمندانش دارند تازه کارتنخواب میشوند اما ایران دستهای مهربان ما را دارد.
کار داوطلبانه کم نیست. کمک به همین 9 نفری که به قول وزیر بهداشت از اول امسال مورد اسیدپاشی قرار گرفتهاند، ولو در حد دلجویی، کمک به دختران جوانی که مجبورند در خیابانها بخوابند ولو در حد دادن پوشاکی ابتدایی در آغاز فصل سرد، کمک به... شما الان میتوانید هسته کاری سترگ را بگذارید. امتحان کنید!