شماره ۱۱۶۲ | ۱۳۹۶ دوشنبه ۱۲ تير
صفحه را ببند
شکیبایی سخت است

مهدی بهلولی آموزگار

زندگی همیشه یک‌جور نیست؛ پستی و بلندی، و شکست و پیروزی دارد. همه چیزِ زندگی، باب میل ما نیست و رویدادهای بسیاری، خلاف پسند و خواست ماست. اما نکته مهم، اندیشیدن به زندگی و تجربه‌هایش و درس آموختن از آنهاست. اندیشیدن به زندگی، نوعی خود‌شناسی هم است؛ البته اگر واقع‌بینانه و منصفانه انجام پذیرد. یعنی اگر بتوانیم با وفاداری به واقعیت، نقش خود را در پیروزی و شکست‌ها روشن کنیم، در واقع به شناخت بهتری از خود دست هم یافته‌ایم. زندگی هر فردی، همچون دفتری است که بی‌گمان روزی به پایان خواهد آمد؛ چیزی در مایه‌های این شعر زیبا و زبانزد سعدی: «به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی/ به صد دفتر نشاید گفت شرح حال مشتاقی». و اصل هم همین مشتاقی و جویندگی است.
6 ماه پیش، با سه تن از دیگر همکاران، آمدیم در تلگرام، گروهی درست کردیم به نام «آموزش و اندیشه» و شروع کردیم به افزودن کسانی که می‌شناختیم و می‌دانستیم که کم یا زیاد دلبستگی به آموزش و به‌ویژه آموزش و پرورش دارند. تیم مدیریتی هماهنگی شکل گرفت و فضای خوبی پدید آمد. حدود 10 گفت‌و‌گوی تلگرامی شبانه برگزار کردیم و در روزنامه‌ها به انتشار رساندیم. گروه درباره آموزش بود اما «سیاست» دست‌بردار نبود. برخی از دوستان، بیش از این‌که به آموزش بپردازند، به سیاست علاقه نشان می‌دادند. سیاست به گفته‌ای مانند هواست و همه جا هست و نمی‌توان جایی رفت که نباشد اما همه‌کاره هم نیست و نباید به همه چیز تبدیل شود. مارکسیست‌ها- به‌ویژه شاخه ارتدوکس آن- اقتصاد را تنها زیربنای جامعه و زندگی می‌دانند و با این رویکرد نادرست، همه چیز و از آن میان سیاست و امکانات آن را نادیده می‌گیرند. حالا برخی از ما، گویا سیاست را زیربنا می‌دانیم و همه چیز زندگی را بازیچه دست سیاست می‌بینیم و گویا در اندیشه خود، تنها چیزی که برایمان مهم است، همین سیاست است؛ آن هم از نوع ساده سیاه و سپید آن. ما در گروه آموزش و اندیشه تلاش بسیار کردیم که میان سیاست و فرهنگ و اقتصاد و آموزش و... تناسبی برقرار کنیم و به‌ویژه کوشیدیم ماهیت آموزشی گروه، سراسر، از بین نرود و تا اندازه‌ای موفق هم شدیم اما کار آسانی نبود و برخی دلخوری‌ها پدید آورد. همین جا بد نیست به این نکته هم اشاره کنم که آنچه از گرایش سیاسی همکاران گروه نمایان بود، آشتی‌جویی و دوری از خشونت بود. با همه کم و کاستی‌های فرهنگی که ما ایرانیان از آنها در رنجیم، به گمانم بتوان ادعا کرد که ما، مردمانی خواستار جنگ نیستیم و به دنبال زندگی، آبادی، آبادانی، شادی و آشتی با جهان هستیم. گروه ما، خواستار این بود که قدرت به دستان کشور، تمرکز اصلی خود را به حل مشکل بیکاری و وضع نابسامان اقتصادی بگذارند و از آنجایی که بیشتر آن‌ها، آموزگار بودند، به‌ویژه خواستار توجه جدی به آموزش و پرورش بودند.
باری، تجربه خوبی بود و چیزهای زیادی آموختم. این‌که تا چه اندازه اندیشیدن سخت است و خیلی از ما بیشتر دوست داریم دیگران بیندیشند و حرف بزنند و ما تنها سخنان آنان را بفرستیم این‌ور و آن‌ور. این‌که چقدر سپید و سیاه ندیدن سخت است. این‌که چقدر ما عادت به کیش شخصیت داریم. این‌که چقدر دوست داریم با حمله به افراد، خود را مطرح کنیم و به‌ویژه این‌که چقدر شکیبایی در برابر دیگران و سخنان درست یا نادرست‌شان سخت است و در پایان آنچه آشکار بود، حضور اثرگذار شماری از بانوان توانمند بود که نشان می‌داد اگر فرصت بروز استعدادهای خود را بیابند، بی‌گمان توانایی‌های بسیار دارند.

 


تعداد بازدید :  420