نیره توکلی جامعه شناس
شاعر میفرماید:
آقایون با خیالند
هزار و هشتصد وپنجاه و هفت مشغله دارند!
خانما بی خیالند
از این دنیا اونا فاصله دارند!
یک صبح دلانگیز پاییزی، ساعت 6، بیخوابی زد به سرم. گفتم بلند شوم و قبل از ترافیک صبحگاهی، خودم را برسانم به اداره- زیرا هیچ روزی نمیشد مسیر 15 دقیقهای را زودتر از 2 ساعت طی کرد. من هم که سرپرست خانواده و در آستانه «برخورداری» از اخطارهای مکرر دیرکرد و کسر حقوق. چشمتان روز بد نبیند! خیابانها خلوت بودند. داشتم فکر میکردم چه نعمتی است این ترافیک تهران برای حفظ جان آدم. چون انگار توی خودروها فقط پدال گاز تعبیه شده و دیگر هیچ! اصلی، فرعی و... نداشت و سرعتها هم که الا ماشاالله. من که در خیابان اصلی تردد میکردم، از اولین فرعی و دومین فرعی سر راهم، با هزاران زحمت و با اعلام بوق و چراغ و حفظ «تقدم فرعی به اصلی!»، جان سالم به در بردم. اما سرانجام سرنوشت محتوم سر راهم قرار گرفت. سر سومین فرعی خودرویی به سرعت کوبید به در طرف شاگرد راننده. خوشبختانه، شاگرد راننده نداشتم که آسیب ببیند یا خدای ناکرده بمیرد. خودم هم، با وجود آمادگی و انتظار قبلی، دچار ضربه روحی و جسمی شدم، اما خوشبختانه نه مشهود بود و نه قابل اعتنا. بههرحال نمرده بودم. فقط در طرف شاگرد راننده به طرز مشهودی نابود شده بود، که آن هم فدای سرم و فدای سر راننده بیاحتیاط. پیاده شدم و به آقایی که از فرعی کوبیده بود به خودروام گفتم: «آخه، مرد حسابی، این چه جور رانندگی است. فرعیای گفتند، اصلیای گفتند.»
گفت: «ببخشیدا، خانم، ما مثل شما بیخیال نیستیم. هزار تا کار و گرفتاری داریم.»
دیدم بیراه نمیگوید. آدم که نمیشود هم برود سر کارش و هم به فکر چیزهای تجملی و بیخودی، مثل رعایت قوانین رانندگی باشد و دیگر اینکه حتما اگر خانمی صبح زود خواب را به چشم خود حرام کرده و دارد میرود سر کارش، جز محض تفریح، راهی خیابان شده باشد. یاد آن هموطنی افتادم که در روزگاران قدیم در «اقصای غور» راهی جبهه جنگ شده بود. او را زین و برگ کامل کردند. سپری و شمشیری. رفته و نرفته برگشت. او را همی پرسیدند: چگونه همی گشت که بدین تعجیل از میدان نبرد بازگشتی. صلا در داد: «یه دسِم سپر و یه دسِم شمشیر، با کدوم دسِم بجنگِم؟»
نتیجه یک: اصلا لازم نیست وقتی که مشغله فکری دارید، به هنگام رانندگی، به فکر رعایت قوانین راهنمایی و رانندگی نیز باشید. شرطی شدن ترمز و احتیاط و بقیه قواعد لازم نیست. زیرا برای آدمهای متفکر و بهویژه آقایان، اصولا فقط وجود پدال گاز خودرو کافی است. بقیه چیزها نظیر راهنما زدن و رعایت حق تقدم اصلی به فرعی و نیز عابر پیاده و چیزهای دیگری از این قبیل شما را تبدیل به اشخاصی بیخیال، مانند خانمها میکند، که لابد فقط محض تفریح و وقتگذرانی راهی خیابان میشوند. اصولا، رعایت قوانین راهنمایی و رانندگی مال آدمهای بیکار و بیعار است. ببخشیدها! بقیه کار دارند.
نتیجه 2: مرد که راهنما نمیزند!
نتیجه 3: مرد که کمربند نمیبندد!
نتیجه 4: عابر پیاده میاد، کدومه؟ گازشو بگیر بریم.
نتیجه 5: (از فرمودههای اینجانبان بیخیال): تو راهنما بزن، پول برقشو من میدم.
نتیجه 6: خودرو مرد فقط پدال گاز دارد و این قصه سر دراز دارد.