مزدک دانشور عضو انجمن جامعهشناسی ایران
میگویند صندوق بینالمللی پول رتبه اول را درباره خروج نخبگان( Brain Drain) به ایران داده است. میگویند سالانه 150 تا 180هزار نفر تحصیلکرده از ایران خارج میشوند. میگویند کانادا و آمریکا از این همه مهاجر تحصیلکرده و سختکوش بسیار بهرهمند شدهاند. حتی میگویند که 25درصد ایرانیان تحصیلکرده به جای اینکه در کشور خودشان زندگی کنند، در کشورهای توسعهیافته به کار و زندگی مشغولند. میگویند از رتبههای برتر کنکور و المپیادهای گوناگون هم که اصلا نباید نشانی در خانه گرفت. مسئولان نگرانند. متصدیان در وزارتخانههای مختلف از خروج این سرمایههای انسانی سخت مکدرند. هر روز راهکارهای برگشت نخبگان و تحصیلکردگان بررسی میشود و هفتهای نیست که خبری درباره آن نشنویم. اما این فقط یک سوی ماجراست. روزهای آخر تحصیل در یک دانشگاه معتبر خارجی را میگذرانی و شوقِ برگشت به وطن ورد زبانت است. اما استادت میگوید که کاری برایت گیر آورده است که میتوانی به راحتی از آن ارتزاق کنی. همکلاسیهای خارجیات برایت دل میسوزانند که داری به کشوری برمیگردی که هر روز در صدر خبرهاست و چه خبرهایی هم! همکلاسیهای ایرانیات تو را تشویق به پناهندگی و ماندن در آن کشور میکنند. کارکشتهها هم اما میگویند: «صبر کن گذرش به یک اداره بیفتد، بگذار مثل توپ فوتبال از این اتاق به آن اتاق پرتش کنند، بگذار پروندهاش یکبار گم بشود. بگذار گذارش به یک بانک برای گرفتن وام بیفتد و بخواهد که کارش را بیپارتی و پول راه بیندازدت...بگذار آن روز قیافهاش را میبینیم!.»
برگشتن اما شوق دیگری دارد. برمیگردی و کارهایت روی روال میافتد. دانشگاهی که از تو دعوت به کار کرده میگوید باید مدرکت را از طریق وزارت علوم ارزشیابی کنی. خیلی راحت در سایت وزارت علوم فرمهای مربوطه را مییابی. همه چیز به نظر منظم و مرتب میرسد. توی دلت به دوستان خارج نشینت میخندی. صبح زود همه مدارک را با اسکن و روگرفت (معادل فتوکپی که در سایت وزارت علوم به اصرار و تکرار آمده است) برمیداری. چندتا مدرک اضافی هم برمیداری. این نکته را مادرت میگوید: «همه چی بردار مادر، اینجا هیچ وقت نمیدونی چی ازت ممکنه بخوان!» خوشحال و شاد میروی به مرکز شهر. آدرس سرراست است. وارد یک ساختمان بلندمرتبه میشوی. یک میز گذاشتهاند اول در ورودی و چندتا کتاب رویش ریختهاند که یعنی نمایشگاه کتاب! هیچ نمودار و چارتی تو را راهنمایی نمیکند اما نگهبان به دادت میرسد: «برو اتاق شماره 100» در اتاق مذکور کارمندی پشت کامپیوترش نشسته است و در جواب سلامت سری تکان میدهد. وقتی میپرسی که تحویل مدارک آنجاست یا نه بدون اینکه چشم از کامپیوتر بردارد سری دیگر تکان میدهد و با بیحالی میگوید: «بعله فرمایش؟» سعی میکنی از رفتارش رنجیده نشوی و با آنکه اول صبح است آن را به حساب خستگی و حقوق کم و ...بگذاری. میگویی: من همه مدارکم آماده است فقط مدرکم را کنسولگری ایران در هلند مهر نکرده...راستش نمیدونستم که باید اینکار را بکنه...حالا چیکار کنم؟ و جواب میشنوی: پس مدارکت ناقصه...برو بده به کنسولگری تا مهر کنند! «و تو از اینهمه شوق و شور کارمند برای راه انداختن کارت غرق شعف میشوی و جواب میدهی: من که الان دسترسی به کنسولگری ندارم...راهحلی برای افرادی مثل من نیست؟» و جواب میشنوی: «من نمیدونم برو از رئیس بپرس!» رئیس که هیچ وقت نیست یا اگر هم باشد در جلسه است یا باید وقت طولانی بگیری. منشیاش لطف میکند توضیح میدهد: مدرک شما ممکنه تقلبی باشه! برای همین باید برید وزارت خارجه تا کنسولگری استعلام کنه!» تاکسی میگیری و در شلوغی مرکز شهر میروی وزارت خارجه، باغ درندشت و ساختمانهای قدیمی حالت را خوش میکند. در شلوغترین ساعات تهران اینجا آرام است و از صدای بوق خبری نیست. وارد ساختمان که میشوی مثل همیشه هیچ چارت و الگو ریتمی راهنمایی نمیکنند. نوبت میگیری و منتظر میمانی. نوبتت که میرسد، به متصدی پشت باجه علت مراجعهات را میگویی که راحت برمیگردد و میگوید: خب اشتباه کردی مهر نزدی و اومدی!» در جواب میگویی که خرج تحصیل و اقامتت را خودت دادهای و از قوانین بیخبر بودهای که در جواب با لحنی بیحوصله و درحالیکه میخواهد دکمه احضار نفر بعدی را فشار دهد، میگوید: «اگر میخواهی از طریق ما انجام بشه ممکنه چهار پنجماه طول بکشه!» چهارپنج ماه آزگار برای یک مهر کنسولگری؟ که شوکزده میگویی کار دیگری هم میشود کرد؟ راهنماییت میکند به یک ساختمان دیگر. در آن ساختمان دیگر بعد از رد شدن از ایست بازرسی، آدرس یک جایی را در ساختمان به تو میدهند و تو در راهروهای پیچ در پیچ راه خودت را مییابی و بهجایی میرسی که کارمندی بیحوصله با پیراهن و شلوار چروک خورده و کفش راحتی در یک اتاق کوچک و شلوغ نشسته و مسئول رسیدگی به فارغالتحصیلان خارج از کشور است. ماجرا را میگویی و او میپرسد: «کسی را نداری که کارها را برایت آنجا انجام دهد؟» در جواب میگویی که «نه! وزارتخارجه را دارم اما!» که میگوید: «آنکه به جای خود ولی اگر کسی را نداری که کارهایت را انجام دهد پنج شش ماهی طول میکشد!» استدلال میکنی که این کار به سه تا ایمیل نیاز دارد. اول از وزارتخارجه به کنسولگری در لاهه بعد از کنسولگری به دانشگاه و در صورت جواب مثبت دانشگاه اعلام به وزارت خارجه. اینکار حداکثر حداکثر یک هفته وقت میبرد. که در جواب میگوید: «نه روال کاری ما اینجور نیست... باید با پست سیاسی بفرستیم تا خود کنسولگری اقدام کنه»... پشیمان میشوی و مدارکت را پس میگیری و میگویی: «نه شیر شتر نه دیدار دوست!» که به طرف برمی خورد و میگوید: «شما خارج نشینان خیلی پرتوقعید!» راست میگوید خیلی پرتوقعیم که میخواهیم کارمان زود راه بیفتد. خیلی پرتوقعیم که عادت نداریم به کاغذبازی و بروکراسی، به خمیازه و بی حوصلگی کارمندهای ادارات، به بدوبدو در راهروها و ایستادن در صفهای طولانی...آری عادت نداریم کاری را که میشود با چندتا کلیک انجام داد، چند ماهه انجام بدهیم...آن دوست کارکشتهام راست میگفت: وطن که فقط قورمه سبزی مامان و مهمونی خانوادگی نیست... بگذار گذرش به یک اداره بیفته! خودش از برگشتن پشیمون میشه!»
راست میگفت؟