| ژوزه ساراماگو |
گفتوگو کوتاه بود. وزارتخانه نام افرادی را میخواست که روز پیش به مطب او رفته بودند، دکتر جواب داد که تمام جزییات در پروندهها ثبت شده است. نام، سن، وضع ازدواج، شغل، نشانیمنزل. در خاتمه پیشنهاد کرد همراه مامور یا ماموران جمعآوری آنها برود. در آن طرف سیم لحن چکشی بود: نیازی نیست. تلفن دست به دست گشت و صدای جدید گفت: عصر بخیر، وزیر صحبت میکند، میخواهم از طرف دولت از غیرت و حمیت شما تشکر کنم، تردیدی ندارم که به برکت همین سرعتعمل شما خواهیم توانست وضع را مهار و محدود کنیم، در این فاصله خواهش داریم لطف کنید و در منزلتان بمانید. کلمات آخر رسمی و مودبانه ادا شد اما روشن بود که جنبه دستوری داشت. دکتر گفت: بله آقای وزیر اما فرد آن سوی خط گوشی را گذاشته بود. چند دقیقه بعد باز هم تلفن زنگ زد. رئیسبیمارستان بود، هراسان و با کلمات درهم و برهم گفت، همین الان به من گفتند دو مورد کوری ناگهانی به پلیس گزارش شده، پلیس هستند؟ نه. یک زن و مرد. مرد در خیابان فریاد میزد کور شده و زن توی هتل بود که کور شد. از قرار با مردی بوده. باید ببینم آیا آنها هم از مریضهای من بودند یا نه. اسمهایشان را میدانی؟
برشی از رمان کوری