شماره ۱۱۵۷ | ۱۳۹۶ يکشنبه ۴ تير
صفحه را ببند
فلکه اول

| سیدجواد قضایی|  مامانم در نزده داخل شد. جلوی آینه دستشویی داشتم ریشم را می‌تراشیدم. از آخرین‌باری که خوشگل‌ترین دختر کلاس گفت ته‌ریش چقدر به من می‌آید 8 سالی می‌گذشت و در تمام این مدت حضور هرگونه وسیله برّنده و حتی کبریت را در جایی که حضور داشتم قدغن کرده بودم. اواخر کم‌کم سر موهای ریشم موقع راه رفتن زیر پایم می‌ماند و چند بار با سیم‌های برق و شارژر جوری به هم گره خوردند که مجبور شدم سیم‌ها را قیچی کنم تا از لای ریشم آزاد شوند. یادم رفته بود چطور از ژیلت استفاده کنم و گاهی روی همان زخم‌های دمل‌شده را ناخودآگاه دوباره می‌تراشیدم. خون، اشک و موهای ریز ریز شده، روی گونه تا زیر چانه‌ام را گرفته بود ولی حس رضایتی که از برچیده‌شدن لقب پشمک داشتم باعث می‌شد بی‌وقفه لبخند بزنم. مامانم در را که باز کرد اول اشهدش را خواند، چند قدم عقب رفت و قبل ازاینکه به سمت اتاق بدود و به پلیس تلفن کند، جیغ بلندی کشید. چند ثانیه بعد بابا جلوی در ظاهر شد. کارد توی دستش را به طرفم گرفت و پشت سر هم داد می‌زد برو بیرون، همان جمله را به چند زبان زنده دنیا فریاد کشید و کارد میوه‌خوری را توی هوا تکان داد. زبانم بند آمده بود. دستم را به نشانه تسلیم بالا آوردم. ژیلت هنوز توی دستم بود. بابا ناگهان کارد را زمین انداخت و گفت: من حتی یک بار هم به این داعشی‌های بی‌همه چیز فحش ندادم توروخدا مارو نکش. دوزاری‌ام افتاد. با لهجه غلیظی گفتم پول بده. بابا سریع رفت و هر چه پول توی خانه داشتیم برایم آورد بعد گفتم ماشین می‌خوام، بدون هیچ مقاومتی قبول کرد برایم علاوه‌بر ماشین، موبایل و لپ‌تاپ آخرین سیستم ولی همین که گفتم: با جواد مهربون باشین بهش گیر ندین، فهمید خودم هستم. دوباره خم شد و کارد را برداشت، می‌خواست به طرفم حمله کند که پلیس ضد شورش رسید و دستگیرم کرد. خیلی زود شناسایی‌ام کردند. هر چه التماسشان کردم که من را با خودشان ببرند زندان قبول نکردند. حتی با وجود این‌که گفتم مسئولیت همه شایعات، حملات تروریستی، سیل و زلزله را به عهده می‌گیرم، بیشتر بی‌خیالم شدند. مامان رو به بابا گفت: زنگ بزنم بهزیستی؟ بابا جواب داد: خودم آدمش می‌کنم!

 


تعداد بازدید :  488