پولاد امین – شهروند| چند سالی میشود که ترجمههای چندگانه اغلب ضعیف دست از سر ادبیات داستانی برنمیدارد. درواقع کافی است رمانی یا نویسندهای نامش در میان برندگان یکی از چند جایزه معتبر ادبی دنیا از قبیل نوبل، بوکر یا دوبلین و نظایر آنها بیاید. بعد از این اتفاق میتوانی مطمئن باشی که تا چند روز دیگر (باور کنید اغراق نیست!) بله تا چند روز دیگر در ویترین کتابفروشیها چشمت به جمال چندین و چند ترجمه متفاوت از آن رمان یا نویسنده روشن خواهد شد که اغلبشان در این خصیصه با هم مشترکند که بشدت شتابزده و با بیشمار اغلاط املایی و ترجمهای به بازار آمدهاند؛ و هر کدام نیز به تنهایی برای سیرکردن خواننده از برقراری هر نوع ارتباطی با آثار جدید ادبی کفایت میکنند. این اوضاع سالهای مدیدی است که این اندک خوانندگان باقیمانده ادبیات داستانی را از رمق و نفس انداختهاند.
یک زمانی این وضع و حال منحصر میشد به آثار سطح بالا و در بورسی چون آثار گابریل گارسیا مارکز یا کلاسیکهایی از قبیل داستایوسکی و تولستوی که تجدید ترجمهشان بعد از گذشت سالهای مدید و تغییر قواعد نوشتاری و گفتاری زبان فارسی در گذر زمان منطقی به نظر میرسید. به این دلیل هم الان در ویترینگردیهای جلوی دانشگاه دیدن نام مترجمان پرشماری پای آثاری چنین بزرگ و کلاسیک طبیعی به نظر میرسد. مشکل چندانی هم این قبیل ترجمهها باعث نمیشوند، البته. در چنین مواردی بزرگی نام نویسنده و عظمت و جایگاهش در تاریخ ادبیات به خودی خود و بدون هیچ قانون و قاعده بازدارنده دیگری مترجمان کارنابلد و بیتجربه را از نزدیکشدن به این آثار باز میدارد؛ چنانکه نمیشود مصداق بلبشو حاکم بر ترجمههای بد و گوناگون ادبیات داستانی امروز را در چنین آثاری نیز یافت؛ اما زمانی که نوبت به ترجمه آثاری کمتر شناختهشده از نویسندگانی تثبیتنشدهتر میرسد، اوضاع کاملا دگرگون
جلوه میکند.
میشود گفت همه چیز از زمانی شکل اغراقآمیز و کاریکاتوری فعلیاش را گرفت که مترجمان و ناشران برای انتشار سری هریپاترهای پرطرفدار که در این گوشه دنیا نیز بسان اروپا و آمریکا هواداران پرشوری یافته بودند، تن به مسابقه سرعت دادند؛ تا هر کدام که زودتر موفق به انتشار جدیدترین هریپاتر شوند، برنده این رقابت لقب گیرند. فراموش نکردهایم اتفاقات کمیکی را که در پی این رقابت پرشور حادث شده بود. وقتی از سومین هریپاتر منتشر شده یازده ترجمه مختلف در یک هفته به بازار عرضه شد، اگر زنگ خطر به صدا درآمده بود، شاید الان شاهد این وضع و حال عجیب نبودیم. اما آن زمان کسی فکر نکرد با این کار چه لطمهای به اعتماد همین اندک خوانندگان باقیمانده ادبیات داستانی وارد میشود. حتی بدتر؛ به بهانه بخشیدن شور و حال به بازار کساد ادبیات، این رویه غیرحرفهای تحسین و ترویج هم شد. فراموش نباید کرد که ترفند یکی از مترجمان نامدار برای ترجمه سریع تر -در قالب استخدام چندین و چند مترجم تازهکار که هر کدام ترجمه چند صفحه را برعهده میگرفتند و بعد مترجم نامدار یک ویرایش کلی روی آنها به انجام میرساند- چگونه مورد تحسین واقع شد و درباره رکورد ترجمه پنج روزه یک کتاب پربرگ توسط ایشان چه قلمفرساییها که نشد! حالا نتیجه این تحسینها و قند در دل آبشدنها را بابت ایجاد شور و حال در بازار نشر میبینیم: انبوه ترجمههای مشکلدار از یک اثر متوسط که خواننده برای انتخاب ترجمه مناسبتر باید ماهها منتظر بماند تا خبری یا تحلیلی درباره اینکه کدام ترجمه بهتر و به اصل نزدیکتر است به چاپ رسد؛ تا با خریداری نسخهای پرغلط و البته آزارنده وقت و پول و انگیزهاش را به بازی نگرفته باشد.
سال گذشته وقتی از کتاب و آوا در کوهها پیچید خالد حسینی بیش از بیست ترجمه مختلف به بازار آمد و جالب اینکه هیچکدام از آن بیست مترجم حتی در ترجمه عنوان کتاب نیز با هم، همنظر نبودند، چه رسد به بخشهای مشکلتر متن؛ این بحث یک بار دیگر رسانهای شد که چگونه باید جلوی این اتفاق را گرفت و اینکه چنین رخدادی چه آسیبهایی را برای بازار نشر به وجود میآورد. به نظر میرسید با موضعگیری مترجمان قدیمیتر و منتقدان به این اتفاق ناشران دیگر مترجمان را درگیر چنین رقابت بیهودهای نخواهند کرد. اما متاسفانه با نگاهی به بازار کتاب پیداست که این اتفاق هنوز که هنوز است نهتنها ریشهکن نشده که حتی شدت هم گرفته؛ و اگر سابق بر این، این اتفاق در مورد نویسندگان محبوبتر رخ میداد، الان بیشتر کتابها با این معضل درگیر نبودند.
از جمله آثاری که این روزها با استقبال ناشران روبهرو شده و ترجمههای مختلفی از آن صورت گرفته، میتوان به رمان مردی به نام اوه نوشته فردریک بکمن اشاره کرد. این اثر که فیلم ساخته شده بر اساس آن پارسال رقیب فیلم فروشنده در مراسم اسکار بود و پیشتر با ترجمههای محمد عباسآبادی از انتشارات کتابسرای تندیس و فرناز تیمورازف از انتشارات نون منتشر شده بود، بهتازگی با ترجمه حسین تهرانی از سوی انتشارات چشمه نیز راهی بازار کتاب شده و حتی شنیده میشود دو مترجم دیگر نیز برای انتشار در مروارید در حال ترجمه این رمان هستند.
ملت عشق که اولین ترجمه از آن را ارسلان فصیحی به انجام رسانده و دختری در قطار نیز ازجمله آثاری هستند که این روزها مشمول ترجمههای مکرر شدهاند یا میتوان به رمان پرطرفدار گیاهخوار اشاره کرد که سال گذشته جایزه من بوکر را به خود اختصاص داد. این کتاب که با ترجمه مرضیه ساداتهاشمینژاد به بازار عرضه شده بود، این روزها توسط انتشاراتی چون تندیس، چشمه و نیلوفر نیز به بازار کتاب خواهد آمد یا باید به ساحر زاغ نوشته نویسنده آفریقایی اشاره کرد که علاوه بر حسن جنت مکان که اولین ترجمه را از آن به عمل آورد، ترجمههایی دیگر نیز از آن در بازار به فروش میرسد که یکیشان توسط یک ناشر شهرستانی عرضه شده است.
در آسیبهایی که ترجمههای چندگانه برای ادبیات وارد میآورند، شکی نیست که به مواردی نیز در این مورد اشاره کردیم اما اینکه دلیل این اتفاق چیست و چگونه باید این معضل را از ادبیات و نشر ایران دور کرد، حرف و سخن بسیار است که البته بیشتر در موضوعی چون لزوم پیوستن به قانون کپیرایت به هم میرسند. درواقع باید گفت که از باور و نگاه موافقان پیوستن به کپیرایت، با پذیرش این قانون تنها یک ناشر میتواند با مالک مادی و معنوی اثر وارد مذاکره و قرارداد شود؛ و در این صورت توان مترجمان دیگر نیز صرف آثار متفاوت و جدیدتری خواهد شد و به این وسیله کتابهای نویسندگان دیگری نیز به اهل مطالعه معرفی میشوند. این تنها راهی است که پیش پای این معضل قرار دارد.