شماره ۱۱۵۴ | ۱۳۹۶ چهارشنبه ۳۱ خرداد
صفحه را ببند
کوچه دوم

| سیدجواد قضایی|  رفتم بانک. غیر از من 3 نفر دیگر آن‌جا بودند که همگی روی صندلی چرتشان گرفته بود. سرم را از سوراخ شیشه جدا‌کننده کارمند و ارباب‌رجوع باجه‌ای که لیوان دوغی هم روی میزش بود تا گردن داخل کردم و گفتم: نوبت منه! متصدی بانک سرش را از روی میز بلند کرد، کمی دوغ خورد و گفت: سیستم قطعه و دوباره خوابید. دست راستم را به سختی از بین فاصله گردنم با جداره سوراخ شیشه رد کردم و دوتا زدم پشتش و گفتم: داداش بعدش آروغ بزن دل‌پیچه نگیری. از دستم دلخور بود، پا شد و از بین کارمندانی که کف زمین پشت باجه‌هایشان توی لحاف و تشکشان خوابیده بودند، رفت به سمت اتاق پشتی. تمام بالاتنه‌ام را از سوراخ رد کرده بودم. داد زدم: یکی بیاد من فقط یه سوال دارم. یکی سرش را از زیر لحاف بیرون آورد و گفت: هییییس، هروقت صدات کردیم بیا. نیم‌ساعتی تقلا می‌کردم از توی سوراخ بیرون بیام. خسته شده بودم. سرم رو گذاشتم روی شانه‌ام و خوابم برد. 


تعداد بازدید :  341