شماره ۱۱۵۴ | ۱۳۹۶ چهارشنبه ۳۱ خرداد
صفحه را ببند
آقا فریبرز

جابرحسین‌زاده طنزنویس

 دومین جلسه‌ام بود و داشتم جلوی آینه باشگاه جلوبازو می‌زدم. پشت سرم هم یک بابایی ایستاده بود با تی‌شرت گشاد و قیافه درب و داغان. دوتا دمبل خالی گرفته بود دستش و رو به آینه داشت مشت می‌زد توی هوا. یک‌جوری انگار بوکس تمرین می‌کرد. وسطهاش هم الکی داد می‌زد. دیده بود بقیه زیر فشار وزنه‌ها داد می‌زنند، این هم داشت با دمبل خالی داد و بیداد می‌کرد. بعد کم‌کم به جای داد زدن، شروع کرد رو به خودش توی آینه فحش دادن. انگار داد زدن به نظرش کافی نمی‌آمد. فحش‌های ناجوری می‌داد. هر مشتی که می‌زد یک فحش ترکیبیِ دو کلمه‌ای از دهانش خارج می‌شد و ناگهان فحش‌ها تبدیل شدند به جمله‌هایی که فاعلش خودش بود و مخاطب فرضی را فلان و بهمان می‌کرد. نگاه کردم ببینم نکند دارد به من فحش می‌دهد. برگشتم و نگاهش کردم. انگار من را نمی‌دید. غرق شده بود توی تصویر خودش در آینه. گفتم داداش چیزی شده؟ این را که گفتم تمام بچه‌های باشگاه خشکشان زد. وزنه‌هایشان را گذاشتند زمین و پچ‌پچ کردند. خوششان آمده بود که بالاخره یکی پیدا شده جلوی این دیوانه بایستد. ایراد مردم ما همین است. هیچ‌کس پیشقدم نمی‌شود برای اصلاح ایرادات. همه منتظرند مشکلات خودشان حل بشود و عادت کرده‌اند همه چیز را بیندازند گردن مسئولان و ارگان‌ها. ته تهش بلدند با موبایلشان فیلم بگیرند و روی فیلم هم یک چرتی بگویند: «... این وضع ماست الااااان... هیچ‌کس هم پاسخگوووو نیست. این فیلم رو گرفتم واسه شبکه...» صدایم را کلفت‌تر کردم و گفتم: «داداش فحش می‌خوای بدی برو جلو آینه حموم. این‌جا باشگاس.» این را که گفتم، مدیر باشگاه با آن گردن کلفت و بازوهای نیم‌متری از توی اتاقک شیشه‌ای‌اش پرید بیرون و آمد طرفمان. کار طرف تمام بود. الان بود که دمش را بگیرند و مثل موش پرتش کنند بیرون. مدیر آمد و رو به دیوانه فحاش نیمچه تعظیمی کرد و گفت: «آقا فریبرز من شرمنده‌ام. این بچه تازه جلسه اولشه. شناس نیست. یه خرده هم شیرین میزنه بنده خدا. شما بزرگواری کن ببخش. جوونی کرد.» آقا فریبرز دیوانه همچنان داشت رو به آینه فحش می‌داد و کم‌کم داشت لگد هم می‌پراند توی هوا. ‌هاج و واج مانده بودم که دیدم مدیر آمد پشت گردنم را گرفت و هلم داد طرف خروجی. همان‌طور که از پله‌های زیرزمین هلم می‌داد بالا، داد می‌زد: «میری گم میشی دیگه هم این طرف‌ها پیدات نمیشه‌ها.» گفتم چی شد یک‌دفعه؟ من که هزینه سه ماه را داده‌ام. داد زد: «آقا فریبرز بزرگواری کرد بخشیدت. بزن به چاک جاده ببینم.» وقتی رسیدیم توی کوچه، صدایش را آورد پایین: «الاغ! فریبرز رو نمی‌شناسی؟ شرور اول تهرانه. دیه کامل می‌گیره فقط واسه دوتا انگشت قطع کردن. واسه انداختن دست از بازو دوتا دیه کامل میگیره.» گفتم نه بابا! مدیر جواب داد: «زهرمار. تو واقعا خلی، چیزی هستی؟... خودم باهاش رفتم یه‌بار. موتور رو برداشتم و فریبرز نشست ترکم. رفتیم دم پارک ملت. یارو که به نامزدم تیکه انداخته بود رو نشونش دادم. قرار بود بترسوندش فقط. فریبرز گفت من پیاده میشم، دستشو از آرنج میندازم، تو سریع بیا دست رو بردار که نتونه ببره پیوند بزنه، بعد بیا اون‌ور خیابون سوارم کن. 10 دقیقه قسمش دادم تا بی‌خیال شد. فقط از بغل یارو رد شدیم و با دسته قمه زد توی سر پسره. همون‌جا خوابید زمین. «یک هفته شب‌ها خواب نداشتم. رفتم باشگاه. یک نفر گولاخ‌ِ تازه‌وارد داشت رو به آینه اسکات می‌زد و موقع نشستن مثل گاو نعره می‌کشید. فریبرز هم سر جای همیشگی‌اش داشت با دمبل‌ها گرم می‌کرد و هنوز به مرحله فحش دادن نرسیده بود. رفتم جلو و یه لگد زدم به گولاخ و پرتش کردم زمین. نیم‌نگاهی کردم به فریبرز و گفتم: «مخلص آقا فریبرز.» بعد رو به تازه‌وارد داد زدم: «از مادر نزاییده کسی جلو آقا فریبرز صداشو ببره بالا.»


تعداد بازدید :  479