شماره ۱۱۵۳ | ۱۳۹۶ سه شنبه ۳۰ خرداد
صفحه را ببند
بن بست

| شهاب نبوی  |  چند باری خواستم خودم رو بکشم و راحت کنم، اما هربار مشکلی پیش اومد. یک‌بار رفتم پشت‌بوم. همین که پریدم پایین و بین زمین و هوا معلق بودم، دیدم این طلبکارام دست تو دست هم حلقه اتحاد تشکیل دادند. گرفتنم. بعد هم مستقیم بردنم کلانتری. دفعه بعد، مقدار زیادی سنتی و صنعتی رو قاطی کردم و داشتم می‌مردم که از طرف بانک اومدند و گفتند: «دوساعته و نیمه قسط وامت عقب افتاده. بلند شو بریم.» یک دفعه هم تو مترو این‌قدر قرص خورده بودم که تقریبا مرده بودم، اما ایستگاه پانزده خرداد که رسیدیم، جوری از عقب و جلو بهم فشار آوردند که علایم حیاتیم گفتند: «داداش شرمنده. فشار خیلی زیاده. ما دیگه داریم بلند می‌شیم.» دفعه آخر هم تو تاکسی رگم رو زدم و تو خلسه بین مرگ و زندگی بودم که راننده تاکسی دید ماشینش به گند کشیده شده. زد بغل، عین‌ هاپو این‌قدر کتکم زد که بلند شدم، با سرعت یوسین بولت شروع به فرار کردم. واقعا خودکشی هم دیگه داره به یک آپشنِ با کلاس برای قشر مرفه تبدیل می‌شه...


تعداد بازدید :  497