شماره ۱۱۵۳ | ۱۳۹۶ سه شنبه ۳۰ خرداد
صفحه را ببند
زندگی سیدعبدالله انوار، روایت یک‌صد سال تاریخ ایران
28 مرداد مردم غافلگیر شدند
پایه‌گذاری مدرسه‌های دخترانه گامی در راستای حرکت به سوی توسعه بود نظم حرف نخست خانه‌های رجال ایرانی عصر مشروطه بود ورود متفقین به ایران با شیوع تیفوس و قحطی همراه بود

ماهرخ ابراهیم‌پور- خبرنگار حوزه تاریخ| گاهی از زندگی پاره‌ای نام داران و بزرگان، در واقع بازخوانی تاریخ یک سرزمین است؛ به ویژه اگر آنان از نعمت عمر دراز برخوردار بوده باشند. سیدعبدالله انوار اینچنین است؛ حکیم و نسخه‌شناس شهیر و پژوهشگر تاریخ تهران، اکنون در 94 سالگی، خاطره‌هایی بسیار از دگرگونی‌های ایران و زندگی مردمان آن در 8 دهه گذشته بدین‌سو دارد. درک بسیاری از دگرگونی‌های سیاسی و اجتماعی ایران در هشتاد سال دهه گذشته، دو دهه حضور در بخش نسخه‌های خطی کتابخانه ملی، دوستی پایدار و هم‌نشینی با بسیاری از فعالان و نامداران عرصه‌های فرهنگ، اجتماع و سیاست همچون ایرج افشار، جلال آل احمد، خلیل ملکی و بالیدن در محضر پدری به تعبیر خودش «عمامه‌به‌سر»، سیدیعقوب انوار، که در زمره وکلای برجسته مجلس شورای ملی در عصر مشروطه و پهلوی به شمار می‌آمد، موجب شده است او آگاهی دست اول از آن دگرگونی‌ها داشته باشد. دانسته‌ها و خاطره‌های سیدعبدالله انوار از رخدادهای این برهه زمانی، در جایگاه تاریخ شفاهی می‌تواند یافته‌هایی ارزشمند در دسترس پژوهشگران و علاقه‌مندان تاریخ معاصر جای دهد. انوار با علاقه بسیار به تحصیل در ریاضی، فلسفه، حقوق و ادبیات، خود را دامن دانش رهانید. او تا به امروز نیز از این آموختن فراغت نیافته است. در یکی از عصرهای بهاری سراغ استاد انوار رفتیم تا از دریچه بازخوانی زندگی خصوصی وی، به قلمرو تاریخ این سرزمین در یک سده گذشته راه یابیم. سیدعبدالله انوار بر اساس آنچه در کتاب بزرگداشت وی از سوی انجمن مفاخر و آثار فرهنگی آمده است«در سال ۱۳۰۳ خورشیدی در تهران متولد شد. پدرش سیدیعقوب انوار شیرازی از فعالان مشروطه‌خواه و نماینده مجلس بود و در حوزه علمیه نیز تدریس می‌کرد. نسب خانواده انوار به فقیه نامدار عصر صفوی سید نعمت‌الله جزایری می‌رسید و نام خانوادگی انوار نیز از کتاب وی انوار نعمانیه گرفته شده است. مادرش دختر عموی میرزا علی‌خان امین‌الدوله بود».

سیدعبدالله انوار در چه محیط خانوادگی زاده شد و رشد یافت؟
من در یک خانواده مذهبی و سیاسی به دنیا آمدم. پدرم قبل از اینکه به جانبداری از مشروطه بپردازد، یکی از مجتهدان جامع‌الشرایط بود و به کار تدریس اشتغال داشت. وی پس از مشروطه از پایه‌گذاران آن شد، در این راستا کوشید و با ورود به  وادی مبارزه برای استقرار مشروطه و سرانجام با پیروزی آن جنبش، چند دوره بر کرسی وکالت مجلس شورای ملی نشست. من در شش سالگی به دبستان سیروس رفتم؛ مدرسه‌ای که ‌کلاس‌های ابتدایی را دایر می‌کرد و سه کلاس متوسطه هم داشت. پس از دو سال که به این مدرسه رفتم، کلاس‌های متوسطه منحل شد و تنها کلاس‌های ابتدایی در آن پابرجا ماند. نام این مدرسه که در خیابان شاه‌آباد بود سپس به امیر معزی دگرگون شد. بعدها تصدیق ششم را گرفتم و شاگرد اول تهران هم شدم.
پیش از این که در مدرسه به  آموزش رسمی مشغول شوید، در خانه به شما آموزش می‌دادند؟
بله، به موازات آموزشی که در مدرسه می‌دیدم، پدرم نیز در منزل، دروس حوزوی را آموزش می‌داد که البته در این آموزش بسیار سخت‌گیر بود و فشار می‌آورد.
شما تنها فرزند خانواده بودید؟
خیر، جز من فرزندان دیگری هم بودند. من دو خواهر و دو برادر داشتم که برادارانم هم‌اکنون بازنشسته رتبه استادی دانشگاه آکسفوردند؛ یکی آیرودینامیک تدریس می‌کرد و دیگری انگل‌شناسی معروف است. هر دو اکنون در آکسفورد زندگی می‌کنند. همچنین دو خواهر داشتم که هیچیک در قید حیات نیستند؛ یکی از خواهرانم خیلی زود ازدواج کرد. دیگری اما به تحصیل روی آورد و استاد دانشکده کتابداری دانشگاه تهران شد. وی زبان فرانسه و انگلیسی را به خوبی فراگرفت. وی در مدرسه آمریکایی‌ها که قدیم در تهران بود، زبان انگلیسی آموخت و از زنان فرهیخته زمان خودش بود.
مادرتان از یک خانواده قاجاری و دیوان‌سالار بود. مادر در خانواده در آن روزگار چه جایگاهی داشت؟
مادرم برخلاف پدرم، خانواده دولتی داشت و دخترعموی میرزا علی‌خان امین‌الدوله، صدراعظم مظفرالدین شاه، زنی مذهبی و خانه‌دار بود. حدی در دوران قدیم میان روابط مادر و پدر و فرزندان بود و خانواده ما هم از این اصل برکنار نبود. امروزه این دسیپلین از میان رفته است. مادرم امور خانه را به درستی انجام می‌داد و برای ما مادری خوب و شایسته بود؛ زنی مذهبی که کمتر صدایی از وی شنیده می‌شد و پنج کودک را به خوبی اداره می‌کرد، گرچه پدرم چون وکیل درجه یک بود، در خانه خدمتکار و آشپز هم داشتیم. رابطه میان برادران و خواهران در آن روزگار بسیار نزدیک بود. پس از آمدن از مدرسه به انجام تکالیف مشغول می‌شدیم و گاهی با هم بازی می‌کردیم اما در کل در خانه ما نظمی بسیار حاکم بود. زندگی در آن زمان به خانه و مدرسه محدود می‌شد و حضور به‌هنگام در خانه و احترام به والدین از اوجب واجبات بود.
در تعطیلات مدرسه چه می‌کردید؟
در آن زمان باغی در شمیران داشتیم که وقتی هوا گرم مدرسه‌ها تعطیل می‌شد به آنجا می‌رفتیم و در باغ بازی و تفریح می‌کردیم.  
روابط پدر و مادرتان چگونه بود؟
رابطه بسیار خوبی داشتند اگرچه نمی‌توان روابط آنها را با زوج‌های امروز مقایسه کرد. پدرم صبح بیرون می‌رفت و به اصطلاح آن زمان در بیرونی بود و شب‌ها می‌آمد تا با هم شام بخوریم.
در دوره رضاشاه چند سال داشتید و چه مساله‌ای از آن دوره به خاطر دارید؟
دوران کودکی من با دوره حکومت رضاشاه هم‌زمان بود؛ دورانی که ایران وارد عصر نوسازی یا مدرنیزاسیون شد. 17 سالم بود که رضا شاه از ایران تبعید شد. دولت ایران در آن روزگار با همه انتقاداتی که به شخص شاه وارد است اما عصر گسترش شدن آموزش و به گونه‌ای دایر شدن مدارس جدید به ویژه مدرسه‌های دخترانه بود. خواهرم در سال 1308 که می‌خواست وارد دوره ابتدایی شود، در تهران 5 یا 6 مدرسه دخترانه وجود داشت که بسیار هم شلوغ بود و خواهرم به سختی ثبت‌نام شد. تقریبا دو هزار مدرسه ابتدایی دخترانه اما در پایان دوره پهلوی اول در ایران تاسیس شده بود. دایر کردن مدارس ابتدایی دخترانه قدمی در راستای حرکت جامعه به سوی توسعه بود. با این حال رضا شاه در اواخر سلطنتش اقدامات نامناسبی انجام داد و نسبت به برخی مسائل ساده سخت‌گیری‌هایی ناروا کرد، از جمله کشف حجاب یا برکناری و قتل بعضی از رجال سرشناس سیاسی. در کنار برخی مسائل یکسری اقدامات نامناسب هم انجام شد اما درباره کشف حجاب، بسیاری از ولنگاری‌ها در زمان محمدرضا صورت گرفت. البته کشف حجاب در زمان رضاشاه با سخت‌گیری بسیار همراه شد. آنگونه که به یاد دارم کلاس چهارم ابتدایی بودم ما را به دانشسرای مقدماتی، دانشگاه کنونی خوارزمی بردند. رضا شاه نیز با همسر و دخترش به دانشسرا آمدند و رضاشاه گفت من دلم می‌خواست که نصف مردم ایران هم عین نصف دیگر مردم ایران شوند. بعد از این نطق هم بر شدت سختگیری بر نپوشیدن چادر بیشتر شد و از آنجا که مادرم مذهبی و محجبه بود، در زمان ممنوعیت پوشیدن چادر اصلا نتوانست از خانه بیرون بیاید و ناچار شدند که در منزل برایش حمام بسازند تا برای حمام‌رفتن ریسک خروج از خانه را به جان نخرد. البته از سختگیری ممنوعیت استفاده از چادر برای بانوان در دو سال پایانی حکومت رضا شاه کاسته شد، زیرا بعضی از بانوان به روال عادت کردند.
تصور می‌کنم 17 ساله بودید که نیروهای متفقین تهران را اشغال کردند. چه تصویری از آن روزی دارید که متفقین وارد پایتخت شدند؟
روز سوم شهریور بود و خانه ما در دزاشیب قرار داشت. یکی از دوستان پدرم آمد و گفت صبح امروز قشون روس و انگلیس وارد ایران شدند. ورود متفقین تغییری در شرایط کشور صورت نداد، گرچه تا 25 شهریور اوضاع کشور به هم ریخت و زنگ رفتن رضا شاه به صدا درآمده بود. محمدرضا شاه بدین‌ترتیب به سلطنت رسید. قشون روس و انگلیس در این میان در کشور جولان می‌دادند و بعدا آمریکایی‌ها نیز به آنها ملحق شدند. ایران در این میان مانند پلی بود که از طریق مرزهای آن به مناطق مورد نظر متفقین اسلحه می‌فرستادند. تسلیحات آمریکایی‌ها به بنادر کشور می‌آمد و متفقین از آنجا با بهره‌گیری از جاده‌ها و راه‌آهن ایران به مرزهای شمال می‌بردند و از آنجا نیز سربازان روسی اسلحه‌ها را تحویل می‌گرفتند.
ورود متفقین به ایران چه تغییری در وضعیت زندگی مردم ایجاد کرد؟
ابتدا تغییری چندانی در زندگی مردم نداشتند اما اقامت آنها پس از سرد شدن شعله‌های جنگ طولانی شد. این زمانی بود که در تهران نان به آسانی پیدا نمی‌شد، چون آردها را سربازان متفقین می‌بردند. مردم به مضیقه افتادند و برخی بیماری‌ها از جمله تیفوس شیوع پیدا کرده بود. به ما می‌گفتند مواظب لباستان باشید که دچار تیفوس نشوید. اما در این میان اینگونه شایع بود که روس‌ها سیلوهای گندم ایران را خالی کرده بودند.
وضعیت روزنامه‌ها در زمان اشغال ایران از سوی متفقین به چه شکل بود؟ شما به چه روزنامه‌هایی دسترسی داشتید؟
روزنامه اطلاعات تا پیش از اشغال ایران منتشر می‌شد. روزنامه کیهان نیز بعد از به تخت نشستن محمدرضا شاه درآمد. می‌توانم بگویم روزنامه‌ها تا بعد از دوره دکتر مصدق در انتشار بسیاری از اخبار آزاد بودند، همچنین بر تعداد آنها نیز افزوده شد.
در دهه بیست، حزب توده تشکیل شد، رابطه شما و هم‌سالان‌تان با این حزب چطور بود؟
برخی از رفقای ما عضو حزب توده شدند و من با بسیاری از آنها رفت‌و‌آمد داشتم. اما بعدا این حزب انشعاب پیدا کرد و بعضی از آنها جدا طرفدار روس‌ها بودند.
شما با کدام‌یک از افراد حزب توده مراوده داشتید؟
من با بسیاری از آنها دوست بودم اما بعدا با جلال آل‌احمد و خلیل ملکی مراوده بیشتر پیدا کردم. افرادی که سوسیالیست بودند اما می‌گفتند ما تابع روسیه نیستیم.
خلیل ملکی، چگونه فردی بود؟
ملکی یکی از افرادی بود که به سوسیالیسم ایمان داشت. او همچنین نویسنده و سیاستمداری خوب بود. وی در زندگی ناراحتی‌های بسیار کشید و مدتی در زندان بود. ملکی در حزب توده مقامی بالا داشت اما به دلیل تابعیت حزب از سیاست‌های روس‌ها، کنار کشید؛ او به همین دلیل مورد حمله و انتقاد آنها قرار گرفت. خلیل روزنامه‌ای را به چاپ رساند و به اتهاماتی که بر وی وارد کردند، پاسخ داد. او بسیار خوش‌قلم بود.
شما صادق هدایت را از نزدیک دیده بودید، خاطره‌ای از وی دارید؟
استادی زنده‌یاد به نام بهجت داشتم. او از بزرگ‌ترین ریاضیدان‌های وقت بود و با من کار می‌کرد. بهجت از جمله کسانی بود که رضا شاه در سال 1304 آنها را به بلژیک فرستاد تا مهندس راه شوند. صادق هدایت و خسرو هدایت از جمله افرادی بودند که در این سفر حضور داشتند، اما صادق در میانه راه نتوانست درس را ادامه دهد و بعد از این گروه جدا شد. به همین دلیل هدایت با استاد من رفیق بود و به منزل استاد می‌آمد و من در آنجا وی را می‌دیدم. گاهی نیز در کافه فردوس وی را ملاقات کردیم.   
از دهخدا چه خاطراتی دارید؟ با توجه به این که در لغت‌نامه با وی کار کردید.
دهخدا ابتدا مرد سیاست بود و بعد هم به کارهای ادبی پرداخت. دهخدا در عرصه سیاست، فعال بود و از زمان مشروطه وارد این حیطه شده و با پدر من نیز که مشروطه‌خواهی معروف بود، آشنایی داشت. وی بعدها به دلیل مسائلی که پس از کودتای 28 مرداد به وقوع پیوست از سیاست کناره گرفت و عمرش را برای لغت‌نامه دهخدا گذاشت. این لغت‌نامه هنوز هم یکی از بهترین کتاب‌های لغت است. می‌دانید که به دلیل اشتغال وی به امور سیاسی و دوستی با مصدق، بودجه لغت‌نامه قطع شد و دهخدا با مضیقه‌ای که برایش ایجاد کردند، به دشواری توانست آن را به چاپ برساند، افرادی هم که در لغت‌نامه کار می‌کردند مزدی ناچیز می‌گرفتند، هرچند گاه آن مزد هم نمی‌رسید. بنابراین لغت‌نامه با بودجه‌ای ناچیز برای دولت تمام شد و به چاپ رسید. محل لغت‌نامه ابتدا در مجلس بود و بعد به دانشسرای عالی منتقل شد.   
در دهه بیست وارد دانشگاه شدید. در چه حوزه‌هایی فراگیری دانش را آغاز کردید؟
در دوره متوسطه دروس حوزوی را نیز کامل خوانده بودم. امتحان نهایی دادم و ششم متوسطه را هم گرفتم. پس از آن در تابستان فکر کردم بنشینم و برای دانشگاه بخوانم. تصمیم گرفتم شعبه ادبی را انتخاب کنم زیرا هم عربی می‌دانستم هم انگلیسی به خوبی بلد بودم، چون در مدرسه آمریکایی‌ها درس خوانده بودم. از طرفی زبان فارسی و قواعد آن را نیز به خوبی می‌دانستم. کتاب«نظریه‌های شخصیت یا مکتب روانشناسی» تالیف دکتر علی‌اکبر سیاسی را خواندم و کنکور ششم ادبی را دادم و قبول شدم. باید یادآوری کنم آن زمان یگانه دانشگاهی که کنکور داشت، مدرسه حقوق بود. زیرا در آن زمان هم تعداد افراد تحصیل‌کرده در دوره متوسطه اندک بود و هم دانشکده‌ها کنکور نداشتند. در کنکور مدرسه حقوق یک‌هزار نفر شرکت کردند که از میان آنها تنها 30 نفر را پذیرفتند.
استادان شما در مدرسه حقوق چه کسانی بودند، از آن‌ها خاطره یا نکته‌ای به ذهن دارید؟
بیشتر رجال سرشناس ایران در این مدرسه درس خوانده یا تدریس کرده بودند، معظمی، شایگان، موسی عمید، سیدحسن امامی، امام‌جمعه تهران نیز بود. بزرگانی بسیار باسواد، استادان مدرسه حقوق را تشکیل می‌دادند. ضوابط و تحصیل در دانشکده حقوق بسیار دشوار و دیسیپلین و سخت‌گیری بسیار بر آن حاکم بود. من البته بعدا لیسانس ریاضی هم خواندم.
چه خاطره‌ای از دکتر سیاسی دارید؟
سیاسی، رئیس دانشگاه تهران بود و به خوبی ایفای نقش ‌کرد. زمانی قرار شد بعضی از استادان دانشگاه را اخراج کنند، وی گفته بود اگر دست مرا ببرید حکم اخراج هیچ استادی را نمی‌نویسم. وی علاوه بر این، در زمان ریاستش مورد احترام همه استادان و دانشجویان بود.
شما هم‌زمان که حقوق خواندید در رشته فلسفه هم تحصیل کردید. فلسفه را کجا آموختید؟
استادی به نام دکتر محمود صناعی داشتیم که بعدها روان‌کاو شد. وی معلم ما در کلاس چهارم متوسطه در دبیرستان البرز بود و چون فارسی من بسیار خوب بود، خیلی به من لطف داشت. با راهنمایی وی، ابتدا شروع به خواندن سیر حکمت در اروپا کردم و بعد چندین کتاب فلسفی که به زبان انگلیسی بود، هم خواندم. در کنار خواندن، اگر مشکل یا مساله‌ای داشتم، وی برطرف می‌کرد. البته دانستن زبان در آموختن فلسفه جدید بسیار موثر بود.
فلسفه اسلامی را کجا خواندید؟
یکی از کتاب‌های آن را با استاد مرتضی مطهری خواندم، تقریبا 60 سال پیش و زمانی که مطهری تازه ازدواج کرده بود و حقوقی که در قم به وی می‌دادند، کم بود برای همین در تهران نیز شروع به تدریس کرد و برای تدریس ماهی 100 تومن می‌گرفت. وی فردی بسیار فهمیده بود.
در اواخر دهه بیست قضایای ملی شدن نفت در دولت دکتر مصدق رخ داد. در آن زمان چه می‌کردید و چه گرایشی داشتید؟
از افرادی بودم که نهایت حمایت را از ملی شدن صنعت نفت انجام دادم. در تمام تظاهرات‌ها حضور داشتم و گاهی مقالاتی در حمایت از ملی شدن صنعت نفت ترجمه می‌کردم. به نظرم دوره‌ای بسیار پربار برای ایران بود. در این زمان در آزمون استخدام بانک ملی شرکت و رتبه برتر را کسب کردم و با توجه به داشتن تحصیلات حقوق می‌پنداشتم در بخش حقوقی مشغول به کار شوم که اینگونه نشد و پشت‌باجه مسئول دریافت و پرداخت شدم. یک سال و نیم ماندم و بعد از آنجا بیرون آمده، در جایی دیگر مشغول شدم.
هنگام کودتای 28 مرداد کجا بودید؟ رخدادهای آن روز را دیدید؟
یک کودتای کاملا آمریکایی بود و همه دیدند که آمریکایی‌ها چطور از این کودتا حمایت کردند. آن زمان پنج ماه بود که سربازی من به پایان رسیده بود و در کتابخانه مجلس حضور داشتم. ساعت 12 کتابخانه را تعطیل کردند که آمدیم بیرون و هیچ سروصدایی نبود. بنابراین ناهار را مهمان دوستی شدم که آن زمان ستوان یک ارتش و استاد دانشکده افسری سلطنت‌آباد بود. بعد از ناهار از منزل دوستم بیرون آمدیم و خیابان‌ها شلوع نبود، به سمت منزل دکتر مصدق رفتیم که با هجوم نظامیان به منزل دکتر مواجه شدیم. آن‌ها منزل دکتر را به توپ بستند که هنوز آثار این حملات هست.
در بسیاری از خاطرات ذکر شده که برخی از مردم وسایل خانه دکتر مصدق را بردند. شما در این میان چیزی دیدید؟
مردم این کار را نکردند. خود دکتر مصدق نیز در دادگاه اشاره کرد برخی اوباش بودند که در چنین مواقعی فرصت را مغتنم شمرده، به غارت دست می‌زنند. وقتی ما آنجا بودیم دیدیم حتی شیرآب را هم بردند. بعدها در اسناد و خاطرات سیاستمداران و اطرافیان مصدق نیز تاکید شد آن اوباش، برای غارت منزل دکتر مصدق پول گرفته بودند.
در خاطرات شعبان جعفری و بعضی منابع دیگر ذکر شده که وی در زندان بوده و در غارت منزل دکتر مصدق حضور نداشته است؟
شعبان جعفری همان روز از زندان آزاد شد. او در خیابان‌های تهران فریاد می‌زد و اوباش دیگر را رهبری می‌کرد. بنابراین مردم در غارت منزل دکتر مصدق نقشی نداشتند. بعضی اوباش همچنین بعدا بیان کردند که نظامی‌ها منزل دکتر را مورد چپاول قرار دادند. نظامی‌های مهاجم به منزل دکتر حمله کردند و موجب خسارت بسیاری به منزل مصدق شدند.
به نظرتان چرا مردم در روز کودتا واکنشی نشان ندادند؟
شاید بتوان گفت مردم غافلگیر شدند. کسی باور نمی‌کرد دولت مصدق به وسیله کودتاچیان سرنگون شده است. همچنین، کودتا در گام نخست یعنی در 25 مرداد شکست خورده بود. آمریکایی‌ها برای جبران مافات وارد صحنه شدند و با برنامه از پیش تعیین‌شده به کمک دربار آمدند و دولت مصدق را برانداختند.


تعداد بازدید :  531