شماره ۱۱۴۷ | ۱۳۹۶ سه شنبه ۲۳ خرداد
صفحه را ببند
در بیاتِ غم!

صادق رضازاده| آقای بیات 16 سالش بود که آمد تهران. یک جایی زندگی‌ می‌کردند که مامونیه اسمش بود و از تهران که حرکت می‌کردی به ساوه نمی‌رسید. وقتی از آنجا رد می‌شد نگاهش را به بیرون که می‌انداخت هواپیما می‌دید و باندِ هواپیما و یک مشت خدمه. آقای بیات را همه می‌شناختند در آن محله. وقتی هم پسرش به دنیا آمد یک شوق و ذوق عجیبی در محله به راه افتاده بود. بچه یک اسم و فامیلی خیلی دراز داشت: «علی حسین بیات زرندی مطلق». خودش وقتی بزرگتر شد زرندی را برداشت و شد بیات مطلق و یک اسم مستعار هم برای خودش انتخاب کرد به نام بابک. دیگر همه می‌دانستند باید او را بابک بیات صدا بزنند. همیشه می‌زد به دل خاطراتی که داشت. آنقدر از گذشته می‌گفت و تعریف می‌کرد که حوصله‌ نزدیکانش را سر می‌برد گاهاً. از محله‌های جنوب شهر تهران می‌گفت. بعد از آن شروع می‌کرد از سرآسیاب دولاب، خیابان شهباز، شکوفه، کرمان، و آن همه خاطره از خانه محقری که حتی کوچکترین صدایی به گوش همسایه‌ها می‌رسید، آخر وقتی شروع کرد به ساختن آهنگ در همین خانه‌ کوچک زندگی می‌کرد. او از دبیرستان گوش و دهان خودش را با موسیقی آشنا ساخته بود. همه‌جا همراهش بود. زمزمه کردن هنگام رفتن به دبیرستان با کفش سوراخ و ساختن ملودی تازه، در حالی که سرمای طاقت‌فرسا از سوراخ کفش تمام وجودش را فرا گرفته بود. میدان ژاله، چهارراه آب‌سردار و راه مدرسه و پدرش که دوست داشت او یک ورزشکار شده، به دانشگاه افسری برود و زندگی نظامی را در پیش گیرد. اما بابک نه به حرف و مشی پدر بود و نه به هوایِ درس و این چیزها. موسیقی را دنبال کرد آن هم بدون حمایت پدر. اما غم، به یکباره تمام وجود بابک را فرا گرفت. وقتی شنید که: «مانی رفت». مانی برای همیشه از پیشِ پدر، از پیش بابک رفت. تنها پسر او. زود مرد. خیلی زود. تنها و مغموم پرده را کنار می‌زد و هوای غم‌آلود بیرون را کمی تنفس می‌کرد. کمی‌ مرگ. اما نمی‌توانست با چشمانی اشک‌آلود بنشیند و به سقف و مهتابی خیره شود. دوباره کار آمد سراغ بابک یا او به سراغ کار رفت. موسیقی «ولایت عشق» را ساخت و همیشه دوست داشت درباره‌ آن حرف بزند. می‌گفت: واقعاً این قصه و این سریال و خود امام اثری كه روی من گذاشت بی‌دریغ عرض كنم من را زیر آب برد. وقتی سریال تمام شد و سرم را از زیر آب در آوردم و از آن دنیای خیالی خودم بیرون آمدم، نه به خانواده رسیده بودم، نه به زندگی خودم. تمام وقتم صرف ساخت موسیقی این سریال شده بود. حتی فیلم‌های سینمایی كه مثلا برای سال بعدش قرار داد بسته بودم، همه را پس دادم و به ساخت موسیقی سریال پرداختم. آدم همیشه مادیات را به دست می‌آورد اما وقتی موقعیتی دارد كه می‌تواند اثر گذار باشد، توی مملكت‌اش، توی موسیقی‌‌اش، و آن وقت اگر از کارش كم بگذارد فكر می‌كنم كه مدیون خواهد بود. تمام جسمم را، تمام تن‌ام را و تمام احساس‌ام را به كار گرفتم و می‌توانم ادعا كنم غیر از یک مبلغ خیلی خیلی ناچیز، تمام پولی كه برای قرارداد گرفته بودم خرج نوازنده و خرج استودیو كردم. یك آهنگساز وقتی قرارداد می‌بندد، قسمتی از قرارداد را برای مخارج زندگی‌اش كنار می‌گذارد و قسمتی را خرج می‌كند. من اصلاً این حساب‌ها را نكردم. یعنی خرج كردم، خرج كردم تا آنجایی كه بتوانم آبروی خودم و آبروی سریال را حفظ کنم و چیزی کم نگذارم. من همه انرژی‌ام را به كار گرفتم.
23 خرداد (1325)، سالروز تولد
بابک بیات، آهنگساز و نوازنده

 


تعداد بازدید :  528