شماره ۹۲۹ | ۱۳۹۵ پنج شنبه ۴ شهريور
صفحه را ببند
گفت‌وگو با جمشید مشایخی مرد سپید موی سینمای ایران
هنرمند از رئیس خوشش نمی‌آید

علی نامجو| موهایش سپید بود و هست اما حالا دیگر تنش نحیف شده است. جمشید مشایخی را می‌گویم. «مرد سپیدموی سینمای ایران» که از سال‌ها پیش به سپیدی موهایش عادت داشتیم و خاطرات خوشی هم برایمان رقم زده اما گویا «پیری» او را احاطه کرده است. مردی که روزی رفت اما وقتی آمد خاک ایران را بوسید و گفت: نوکر مردم ایرانم. اشک می‌ریخت و وقتی این جمله را می‌گفت هیچ شکی در دلت باقی نمی‌گذاشت که با اعتقاد کامل این حرف را می‌زند! جمشید مشایخی، کمال‌الملک سینمای ایران است. رضا تفنگ‌چی است. شازده احتجاب است. «سوته‌دلان»ش هنوز که هنوز است تماشا دارد. «گل‌های داودی‌«اش نخشکیده، «خانه عنکبوت»ش هنوز پابرجاست و «گاو» هنوز گاو است.
او حدود صد فیلم در کارنامه خود دارد. کارنامه‌ای که سریال‌های تلویزیونی، تله‌فیلم‌ها و تئاترها از آن کسر شده است. همه اینها علی‌القاعده باید باعث شود وقتی قرار باشد مقابل او بنشینید، در چشمانش خیره شوید و از سینما بگویید، بدانید که با چه کسی روبه‌رو شده‌اید. اینها به معنای شیفتگی نیست، بلکه به معنای این است که باید حق کسوتش رعایت شود. مشایخی آن‌طور که از اوضاع و احوال ظاهری‌اش هم مشخص است، پای در سن پیری گذاشته و کمی ناتوان شده است. او 82‌سال دارد. از تئاتر شروع کرده و در سینما مانده است. حالا در کنار او به مرور سینمای ایران نشسته‌ایم. وقتی می‌گوید: بیکارم و در خانه نشسته‌ام، دل‌مان می‌گیرد. وقتی می‌گوید: ناتوان شده‌ام، سخت آزرده خاطر می‌شویم که عضو «کمیته مجازات» را در این حال‌‌و‌هوا می‌بینیم. مشروح گفت‌وگوی «شهروند» با کمال‌الملک سینمای ایران در ادامه آمده است:  

 

اخیرا در سینما و تئاتر نسل جدیدی وارد شده‌اند که فضا را تغییر داده‌اند، شما این نسل جدید و کارهایشان را هم پیگیری می‌کنید؟
بله. بعضی وقت‌ها من را دعوت می‌کنند و با وجود ناتوانی می‌روم و کارشان را می‌بینم. بچه‌ها استعداد و ذوق دارند و به سالن کوچک هم اکتفا می‌کنند، سالنی که 60 تا 70 نفر بیشتر  جای نمی‌گیرد اما عشق‌شان کار هنر است و همین جمعیت برای آنان خیلی مهم است و ارزش دارد. بچه‌های تئاتری خیلی زحمت می‌کشند، خودخواه و مغرور هم نیستند و به دنبال شهرت نمی‌گردند و قصدشان خدمت از راه هنر است، به همین دلیل من کتف آنان را می‌بوسم و برایشان ارزش زیادی قائلم. امیدوارم همیشه پیروز باشند.
الان به چه کاری مشغول هستید؟
من الان بیکار هستم و در خانه نشسته‌ام...
شما به‌عنوان یک هنرمند باسابقه وضع تئاتر و سینما را در دهه‌های قبل نیز دیده‌اید، اگر بخواهید شرایط سینما، تئاتر و تلویزیون در این روزگار را با گذشته‌اش بسنجید چه نتیجه‌ای می‌گیرید؟
ما در رشته‌های مختلف هنری هنرمندان قابلی داریم که از نسل جوان هستند، باید راه را برای این جوانان باز کرد. چیزی که مرا آزارم می‌دهد این است که با پتانسیل داخلی ما در زمینه سینما و تلویزیون اما باز هم می‌بینیم که شبکه‌های ماهواره مخاطب بیشتری دارند، آن هم با برنامه‌هایی که هیچ چیزی برای نوجوان ما ندارد. ما هنرمندان زیادی داریم که می‌شود بیایند و فیلم و سریال بسازند. این هنرمندان باید معلمان امروز ما باشند و افتخار می‌کنم که معلم من باشند، چون اگر چنین نباشد تکامل معنی ندارد، تکامل وقتی اتفاق می‌افتد که فرزندم از من جلوتر باشد و به این افتخار هم می‌کنم. جوانانی که جلوتر از ما باشند وجود دارد و من به آنها افتخار می‌کنم اما باید راه برایشان باز شود. ما الان شاهد این هستیم که برنامه‌های تلویزیون آن کیفیت لازم را ندارد که مردم بنشینند و برنامه‌های تلویزیون‌های خودمان را تماشا کنند، بلکه بیشتر سراغ شبکه‌های دیگر می‌روند. من از متصدیان و مسئولان خواهش می‌کنم راه را برای جوانان باز کنند و به آنها میدان دهند...
هنر ما تغییر کرده، حداقل از لحاظ کمی خیلی با گذشته فرق کرده و وسیع‌تر شده است، به نظرتان تئاتر و سینمای ما به چه چیزی نیاز دارد؟
خب آنچه در تئاتر اتفاق می‌افتد خیلی محدود است، الان سالن‌های کوچکی وجود دارند که بیش از 70نفر را نمی‌توانند در خود جای بدهند ولی بچه‌ها به این هم راضی‌اند و کار می‌کنند اما این رضایت نباید دلیل بشود تا ما از بهبود شرایط غافل شویم. ببینید در این دوران جمعیت تهران چندبرابر‌  چندسال پیش شده است، ما زمانی در لاله‌زار چندین سالن تئاتر داشتیم که بعد‌ها اینها به انبار تبدیل شدند. ما الان نباید فقط به سالن‌های دولتی اکتفا کنیم، بلکه باید سالن‌های دیگری هم داشته باشیم، هم سینما و هم تئاتر. در بعضی از شهر‌های ما سینما نیست اما بچه‌های بااستعدادی در آن‌جا وجود دارند، آنها باید چه کنند، نه کلاس آموزشی دارند، نه جایی برای فیلم دیدن. وقتی فردوسی حکیم طوس می‌گوید همه جای ایران سرای من است، دیگر فرقی نمی‌کند کجای ایران را آباد کنیم. جوانانی هستند که در نقاط دور از مرکز زندگی می‌کنند اما امکاناتی ندارند، باید این امکانات برای آنان فراهم شود تا بتوانند به آرزوی‌شان برسند. اینها یک واقعیت است و شما بهتر می‌دانید چقدر جوان و نوجوان بااستعداد داریم که برای آنها در شهرشان امکانات نیست. همه که نمی‌توانند به تهران بیایند، تهران الان تبدیل به یک کشور شده و دیگر شهر نیست، در شهرستان‌ها هم باید به ساختن سالن تئاتر اقدام بشود و سینما‌ها مورد توجه قرار بگیرند. من برای این جوانان دلم می‌سوزد و با خودم می‌گویم در ایران میلیون‌ها نوه دارم که همه آنها تهران نیستند، این امکاناتی که در تهران هست باید برای آنان هم فراهم شود. این استعدادها باید چه کنند؟ اخیرا الشتر رفته بودم که بچه‌های آن‌جا می‌آمدند و در مورد کارهایشان صحبت می‌کردند، شما  نمی‌دانید چه جوانان بااستعدادی دیدم. جوانان شاعری بودند که شعر می‌گفتند آن هم به چه زیبایی اما می‌بینم که با این همه استعداد به هیچ‌چیز دسترسی ندارند و هدر می‌روند، نتیجه‌اش هم این می‌شود که دل آدم بسوزد و غصه بخورد...
این صحبت‌های شما مسأله‌ای است که بار‌ها از جانب بزرگان مطرح شده اما وقتی به مسئولان منتقل می‌شود می‌گویند اقداماتی در دست اجراست! به‌نظر شما برای درست‌کردن این شرایط باید از کجا شروع کرد؟
 به اعتقاد من هر کسی باید در کارش عاشق باشد، اگر عاشق باشد و آن کار را بلد باشد آن وقت است که پیروز می‌شود. ما در مورد هنر این را یاد گرفتیم که یک اثر هنری باید برای اکثریت مردمی که از لحاظ شعور در سطح متوسطی هستند قابل‌فهم باشد، مبتذل نباشد، تز یا فلسفه جدیدی ارایه داده و امیدوار‌کننده باشد. در مورد کسانی که می‌خواهند به هنرمند کمک کنند هم نیاز است تا آن افراد عمیقا عاشق آن حرفه باشند، آن کار را بشناسند و با تمام وجود به دنبالش بروند. به آن مقام و میز اکتفا نکنند و تحت‌تأثیر آن جایگاهی که به آنها داده‌اند، قرار نگیرند! من بار‌ها گفته‌ام که هنرمند از رئیس خوشش نمی‌آید. زمانی که مسئول اداره تئاتر شدم به بچه‌ها گفتم از من درجه‌ام را گرفته‌اید و خدمت‌گزار شما شده‌ام، یعنی باید کاری بکنم که بتوانید تئاتر به روی صحنه بیاورید. من در آن جایگاه، رئیس نیستم و اصلا معنی آن را نمی‌دانم. مسئول چنین کارهایی باید عاشق آن حرفه باشد و در مورد آن حرفه شناخت داشته باشد، اینها باعث می‌شود تا فردی پیروز شود وگرنه این‌که کسی که نمی‌داند هنر چیست و از عرصه هنر دور است، شغلی بگیرد که به هنر ربط داشته باشد، نمی‌تواند کاری از پیش ببرد. انسان باید عاشق کارش باشد و  با خود فکر کند، باید کاری کند تا حداقل نامی از او بین هنرمندان بماند.
در دهه‌های اخیر باوجود این‌که رؤسای صداوسیما تغییر کرده‌اند و اخیرا هم این تغییرات بیشتر شد اما به‌نظر می‌رسد تلویزیون داخلی از قبل ضعیف‌تر شده و مردم دیگر آن را نمی‌بینند و به شبکه‌های خارجی مراجعه می‌کنند، حتی سریال‌های داخلی هم دیگر نمی‌تواند آنان را جذب کند. فکر می‌کنید این جابه‌جایی‌ها در بهبود کیفیت تلویزیون تاثیری دارد؟
به هرحال باید تاثیرگذار باشد و باید بدانند چرا این اتفاقات افتاده. من در جریان کار این عزیزان نبوده‌ام که بدانم چرا این اتفاقات رخ می‌دهد. مدیری به من می‌گفت صداوسیما پول ندارد اما خب به نظرم کلی انسان ثروتمند صاحب سرمایه هستند که می‌توانند بیایند و هزینه‌های سریال‌ها و برنامه‌ها را تأمین و از قبل آن نیز برای خودشان یا تولیدات‌شان تبلیغات کنند. اگر تلویزیون پول نداشته باشد چنین گزینه‌هایی وجود دارد، پس چرا محقق نشده؟ سرمایه‌گذار هزینه‌ها را تأمین و از طرفی برای خودش هم تبلیغ می‌کند، اشکالی هم ندارد چون او هم نمی‌تواند بدون چشمداشت و سود کاری بکند. الان در شبکه‌های فارسی‌زبان ماهواره هر روز دارد فیلم‌های سینمای ما تبلیغ می‌شود، آیا واقعا تهیه‌کنندگان ما هر روز دارند پول می‌دهند تا برای آنان تبلیغات پخش شود؟ چنین چیزی امکان ندارد، چون حتما با این حجم تبلیغ فیلم‌ها هزینه آن سر به فلک می‌کشد، اگر هم هزینه‌ای باشد ناچیز است. حالا تلویزیون ما فیلم‌های خودمان را تبلیغ نمی‌کند! چرا؟ فیلم‌هایی که درحال اکران است  دایم در شبکه‌های خارجی تبلیغ می‌شوند اما صداوسیمای ما به سینمای داخلی هیچ‌توجهی ندارد و این برای من خیلی عجیب است.
اخیرا گسستی بین سینما و تلویزیون رخ داده که آنها از هم فاصله گرفته‌اند، به نظر همین اختلافات باعث چنین رویکردهایی می‌شود...
بله، حتما این اتفاقات دلایلی دارند اما نباید فراموش کنیم که ما در یک کشور و هم‌خونیم، بنابراین نمی‌شود گفت تلویزیون و ارشاد باید با هم اختلاف داشته باشند. چرا باید چنین چیزی باشد؟ برای من قابل‌قبول نیست، چون همان‌طور که امروز دو نفر از بزرگان سینما جایزه گرفته‌اند و ما خوشحالیم، اگر تلویزیون برنامه خوبی دارد ارشاد باید خوشحال باشد و اگر ارشاد فیلم خوبی را اکران کرد، تلویزیون باید حمایت و تبلیغش کند. ما جدا از هم نیستیم اما رفتار‌ها جوری است که انگار ارشاد مال یک کشور دیگر است و صداوسیما جایی دیگر...
شما فکر می‌کنید مدیریت جدید باید چه کند تا کیفیت برنامه‌ها و خصوصا سریال‌های این سازمان بهتر شود؟
در مورد این مسأله  در جلسه‌ای صحبت شد که آقای کشاورز و چند نفر دیگر از هنرمندان هم حضور داشتند. گفته شد به تلویزیون کمک مالی شده است، امیدوارم این صحت داشته باشد و این کمک‌ها بتواند باعث شود تلویزیون فیلم‌ها و سریال‌های باکیفیت و ارزشمند بسازد. می‌شود به چنین چیز‌هایی امیدوار بود، چون الان مردم می‌روند و سریال‌هایی که دوست دارند را می‌خرند، خب به نظرم این خیلی ارزشمند است و باید چشم آنان را بوسید که می‌روند و این سریال‌ها را می‌خرند و کپی نمی‌کنند. با این کار تهیه‌کننده می‌تواند کار بعدی‌اش را هم بسازد. این‌که می‌شنوم مردم برای یک سریال هزینه می‌کنند برایم لذت‌بخش است و باید باور کنیم که مردم چنین انسان‌هایی هستند و بسیار بامعرفتند، ما باید قدر آنان را بدانیم اما خب برای آنان چه کرده‌ایم؟ چه کسی به ما درجه و جایگاه می‌دهد؟ همین مردم! چه کسی به ما درس می‌آموزد؟ همین مردم! پس با این اوصاف باید برای آنان ارزش و اعتبار قایل باشیم.
یعنی به نظرتان همه مشکلات صداوسیما مالی است و ما الان باید منتظر سریال‌های خوب باشیم؟
یکی از مهم‌ترین دلایل همین مورد است و مسأله دیگر سانسور است! باید آن را کمتر کرد. ما از واقعیت می‌توانیم مردم را به حقیقت برسانیم، اگر واقعیت را ندانند چطور می‌توانند به حقیقت برسند. مگر ما داریم در مدینه فاضله زندگی می‌کنیم؟ خیر، بروید و صفحه حوادث روزنامه‌ها را باز کنید تا ببینید چه اتفاقاتی درحال رخ دادن است! اینها که سیاه‌نمایی نیستند، بلکه صفحه حوادث روزنامه‌هاست که به‌طور مستند حرف می‌زنند و آدم با خواندن‌شان غصه می‌خورد. این موضوعات در جامعه ما خیلی مهم است و از طریق هنر می‌شود در جامعه اثر گذاشت. ما  جوانان زیادی داریم که در جامعه بیکاراند، تحصیل‌کرده‌اند اما کاری برایشان نیست. من چند وقت پیش آژانس سوار شدم و راننده جوانی بود که می‌گفت فوق‌لیسانس دارد اما کاری برایش نبوده و مجبور شده سراغ این کار بیاید. نمی‌خواهم بگویم کسی که رانندگی می‌کند، کار  بی‌ارزشی انجام می‌دهد، خیر، اما فردی که تحصیل‌ کرده برای کار دیگری آموزش دیده که در آن بیشتر موفق خواهد بود و ثمر خواهد داد. اینها واقعیاتی است که آدم در جامعه می‌بیند و غصه می‌خورد، جوانان دنبال کار می‌گردند و تلاش هم می‌کنند اما کاری برایشان نیست. باید بگذارند هنرمندان حرف‌شان را بزنند و از درد مردم صحبت کنند، مردم را متوجه یک دنیای دیگری بکنند که خوبی و بدی و زشتی و زیبایی با هم مخلوط‌اند. هنر باید مخاطبش را به چنین جایگاهی برساند و وقتی که نتواند در مورد آنچه که هست، صحبت کند، در هدفش هم موفق نخواهد بود. مردم باید واقعیت را ببینند و حس کنند، آن وقت می‌توانند آن چیزی که وجود ندارد، یعنی حقیقت را بفهمند، این وظیفه هنرمند است که مخاطبش را به حقیقت برساند اما وقتی نتواند واقعیت را بگوید، حقیقت هم دیده نمی‌شود...
به‌نظر شما رسم پهلوانی که این روزها کمرنگ شده  را چطور می‌توان دوباره در جامعه احیا کرد؟
ما از قبل از اسلام زورخانه داشتیم و بعد از اسلام نام مولا علی(ع) با زورخانه همراه شد، این رسم پهلوانی و گذشت همواره با ایرانیان بوده است. آقای قمشه‌ای در افتتاح یک سالن کشتی حضور داشتند و حرف جالبی زدند، ایشان حکایت آن جوانی را تعریف کردند که با پوریای ولی کشتی گرفت، مادر آن جوان می‌آید و خانه پوریای ولی را پیدا می‌کند و به مادر پوریای ولی می‌گوید ما وضع زندگی‌مان خوب نیست می‌شود شما کاری کنید پسرتان در این مسابقه بازنده شود؟ شب وقتی پوریای ولی به خانه می‌آید، مادرش مسأله را به او می‌گوید و از او می‌خواهد فردا در مسابقه و جلوی چشم همه مردم بازنده شود! پوریای‌ولی می‌گوید من سال‌ها تمرین کردم و سختی کشیده‌ام تا به این جایگاه برسم حالا بیایم و جلو چشم همه آن هم خودخواسته ببازم؟ مادرش به او می‌گوید: زمانی تو جهان پهلوانی که حرف مادرت را گوش کنی و به خواست او عمل کنی، پوریای ولی هم چنین می‌کند و فردایش کشتی را می‌بازد. اینها مسائلی است که در تاریخ به ما گفته شده اما به آن توجهی نداشته‌ایم و حالا فراموش شده. در عرصه هنر هم چنین اتفاقی افتاده و همه داریم پز می‌دهیم و مغرور شده‌ایم اما نباید این کار را بکنیم، بلکه باید خاک پای مردم باشیم. از بچگی به ما گفته‌اند درخت هر چه بارش بیشتر است، سر به زیر‌تر خواهد بود، اینها برای ما درس است اما به آن بی‌توجهیم. هنرمندان برای جامعه الگو هستند و باید انسان‌های درستی باشند، چون جوانان آنان را می‌بینند و روش‌شان درس است. اگر پهلوانی بخواهد بیاید و از موفقیت‌هایش لذت ببرد و به رخ دیگران بکشد، کار درستی نکرده است. الان وقتی تیم فوتبالی برنده می‌شود می‌آیند و همدیگر را بغل می‌کنند و می‌بوسند، چرا این کار را می‌کنند؟ باید بروند آنان که شکست خورده‌اند را ببوسند، اینها درس‌هایی است که ما باید از تربیت ایرانی‌مان بگیریم. باید قهرمان بودن و این عناوین را رها کنند و بروند تیم بازنده را دلداری بدهند و به آنها احترام بگذارند. یکی قرمز است و یکی آبی، چرا می‌روند سر این چیزها به جان هم می‌افتند و برد و باخت را مهم می‌دانند.   فراموش کردن اهمیت مطالعه در جامعه‌مان آسیب‌های بسیاری به ما زده است. پدری بود هر کاری می‌کرد پسرش به راه راست هدایت نمی‌شد و به او گفت تو آدم نمی‌شوی، پسر رفت و سال‌ها پیدایش نشد. سال‌ها بعد پدر را به دربار حاکم احضار کردند، او هم که حالا پیر شده بود به آن‌جا رفت و وقتی وارد شد سلام کرد. حاکم که بر تخت نشسته بود گفت مرا شناختی؟ پیرمرد گفت نه چشمم ضعیف است اجازه بدهید جلوتر بیایم، حاکم گفت حالا چطور؟ پدر گفت بله شناختم تو پسر من هستی. حاکم گفت: دیدی حرف‌هایت الکی بود و من حاکم شدم. پدر گفت من هم نگفتم حاکم نمی‌شوی گفتم آدم نمی‌شوی!  
پس به نظرتان می‌شود تمام این کمبود‌ها را که در جامعه رخ می‌دهد ناشی از ندانستن و سطح پایین مطالعه دانست؟
به هر تقدیر کتاب خیلی ارزشمند است و وقتی انسان از کتاب دور می‌شود و فاصله می‌گیرد با چیزهای دیگری قاطی می‌شود که دیگر آن‌قدر مفید نیستند و می‌توانند مضر هم باشند، من یکبار در یکی از مصاحبه‌هایم گفتم وقتی من نشریه بخارا را می‌خوانم و در آن با مطلبی از شفیعی‌کدکنی مواجه می‌شوم سراغ او می‌روم و می‌خواهم برای من توضیح دهد، چون نفهمیده‌ام. این درگیرشدن با مسأله خیلی مهم است که قطعا آنچه شما با آن سروکار دارید مشخص می‌کند با چه چیزی درگیر خواهید بود. من بیتی از حضرت حافظ را تقدیم می‌کنم: چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد/ من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک
از جوانان می‌خواهم هیچ‌وقت ناامید نشوند و با درس خواندن و تلاش به آرزوی‌شان برسند.

 


تعداد بازدید :  305