روزنامه شهروند کد خبر: 186433 تاریخ خبر: ۱۳۹۹ يکشنبه ۸ تير گزارش «شهروند» از فعالیت داوطلبانی که در تلاشند به کار کودکان در کارگاه‌ها پایان دهند کارگران کوچک به خانه برمی‌گردند مدیر موسسه قلب سفید: مادران را توانمند می‌کنیم تا کودکان به مدرسه بروند و در خانه بمانند؛ تعدادی از کودکان کار به دلیل درآمدزایی مادران‌شان خانه‌نشین شده‌اند بسیاری از کودکان در مناطق 18 و 19 در کارگاه‌های تولیدی یا تعمیرگاه‌ها و مغازه‌ها کار می‌کنند، دراین مناطق کودکان چهارراهی کم است [زهرا جعفرزاده] <<خانم ما سر کار می رفتیم، خانه نماندیم، حتی وقتی که همه در خانه بودند باز هم همه مان سر کار می رفتیم.>> رسولِ سیزده ساله و سه برادرش کارگرند؛ کودکان افغانستانی که خانه شان در یکی از محله های فقرنشین سعیدآباد تهران است و هر روز چشم شان به دستمزدهای روزانه صاحب کار است. کرونا که آمد کسب وکار آنها هم کمرنگ شد، از رونق افتاد. رسول می گوید مردم کمتر سفر می روند و ماشین هایشان هم کمتر خراب می شود. پس گذرشان هم کمتر به تعمیرگاه می خورد: <<کارمان کمتر شده اما صاحب کار پولم را می دهد. مرد خوبی است.>> رسول کارش را از هشت سالگی در تعمیرگاه شروع کرد، آن موقع شاگرد جلوبندی سازی بود، مدتی هم در مُهرسازی و موتورسازی کار می کرد در محله ای که بیشتر کودکانش سر کار می روند؛ مثل فرید که گچ کار است و از دوازده سالگی نان آور خانه شده است. فرید حالا هجده ساله است و در شهرک ولیعصر گچ کاری می کند و دو سه ماه گذشته سفارش های قبلی مشتریان را انجام می داد. وقتی که همه مغازه ها تعطیل شدند و کسب وکارها خوابید، فرید یک روز در میان راه کارگاه را می گرفت و کار می کرد. خانه منتظر پول او بود: <<این طور نبود که مدام سر کار بروم، وقتی هم می رفتم سفارش های قبلی را انجام می دادم. سفارش جدید نداشتیم.>> آنها کودکان محله های مناطق 18 و 19 تهرانند. کودکان اینجا، جای آنکه صبح ها با چشمان خواب زده به مدرسه بروند و ظهرها صدای بازیگوشی شان در راه خانه داد همسایه را درآورد، آفتاب نزده راهی کارگاه ها می شوند و در تیرگی شب خسته تر از یک آدم بزرگسال نان آور، میان تاریکی کوچه قدم برمی دارند به سمت خانه. خانه جای قشنگی نیست، مادر خسته است و پدر دلخسته، اما باز هم آنجا رنگی تر از کارگاه های نمور و پرصداست که هیچ جایش با دنیای کودکی آنها همخوانی ندارد. صاحب کار آنها را دستگاه های کوچک مکانیکی می بیند که تنها باید مشغول به کار تولید باشند؛ مُهر بسازند، ساده دوزی کنند، ورقه های گچی ببُرند، تراشکاری کنند، در مغازه ها، میوه و سبزی بفروشند، در تعمیرگاه ها روغن عوض کنند، پیچ و مهره ها را باز و بسته کنند، رد سیاه روغن سوخته کف مغازه را بشویند. آنهایی هم که راه خیابان ها و چهارراه ها را می گیرند، از ترس کارفرمایان در سایه دستمال می فروشند، اسپند دود می کنند و شیشه ماشین ها را می شویند. اسفند که آمد، کار و بارشان به هم خورد. کارگاه ها تولیدشان کم شد و روزهای مانده به تعطیلات کودکان منتظر انعام و عیدی چشم شان به دست مشتریان خشکید. کرونا خیابان ها را خلوت کرد و تعمیرگاه ها را بی مشتری. رسول و خیلی از بچه های دیگر آن روزها بیکار ماندند اما همان موقع آدم هایی در تلاش بودند تا کودکان را خانه نشین کنند، مادران را به کار گیرند و پدران را سر کار بفرستند. درست مثل چهار سال قبلش که با هزار سختی بچه ها را به کلاس های درس فرستادند و مادران را به کارگاه ها. چهار سال پیش رامین دستفروش ثابت امام زاده حسن(ع) بود، مرتضی کارگر مکانیکی بود و فرشاد روزش را در بازار آهن شب می کرد، حالا همین کودکان، در کلاس های درس، سال های دوم و سوم ابتدایی را گذرانده اند و منتظر کلاس های بالاترند. کودکان در خانه بمانند، مادران سر کار بروند زهرا حسینی موسس و مدیرعامل موسسه مردمی قلب سفید است. او یکی از کسانی است که این بار در محله ای دورتر از شوش و مولوی و دروازه غار که سال هاست به عنوان کانون کودکان کار شناخته می شود، تیمش را جمع کرد و برای این کودکان ساز و کاری چید. تلاش مددکاران داوطلب این گروه توانمندکردن کودکان و مادران شان است. آنها دست های کودکانه را می گیرند از پشت دستگاه ها بلندشان می کنند و سر کلاس های درس می نشانندشان. بیشتر این کودکان افغانستانی اند، هر چند که در میان شان ایرانی ها هم کم نیستند: <<60 درصد بچه ها افغانستانی اند و حدود 40 درصد ایرانی. خانواده این کودکان برخلاف برخی از خانواده کودکان کار در منطقه شوش و مولوی، معتاد و بزه دیده نیستند، اینها مشکلات شدید اقتصادی دارند، آنها در کارگاه ها و کوره های آجرپزی کار می کنند و به همین دلیل هم کمتر از بچه های کار دیده می شوند، آسیب شان هم بیشتر است.>> 700 نفر ازجمله 300 کودک تحت پوشش این موسسه مردمی و داوطلبانه اند؛ کودکانی که بیشترشان در کلاس های درس مدارس رسمی آموزش وپرورش جایی ندارند و حالا همین مددکاران داوطلب سواد یادشان می دهند. یافت آباد، شادآباد، امامزاده حسن (ع) و محله های اطراف منطقه تحت حفاظت <<قلب سفید>> است. فعالیت شان بیشتر در منطقه 18 متمرکز شده هر چند در مناطق 17 و 19 هم فعالیت می کنند؛ در هر سه منطقه تلاش شان برای کارآفرینی در محله است: <<ما با کارآفرینان کار می کنیم تا مادران توانمند شوند و کودکان به مدرسه بروند یا در خانه بمانند. مادران استعدادیابی می شوند، فرزندان شان هم به کمک می آیند، مهارت آموزی در اولویت آنهاست.>> حسینی می گوید وقتی مادر شاغل نیست نمی توان به طور مستقیم کار را از کودک گرفت، اول باید مادر را شاغل کرد و در مرحله بعد به تدریج کار کودک را کم یا حذف کرد: <<تعدادی از بچه های ما دیگر سر کار نمی روند؛ چون مادران شان به درآمدزایی رسیده اند.>> این منطقه در مشت گروهی است که چندین سال است خانواده ها را به استثمار کشیده اند، کارهای سنگین منجوق دوزی و خیاطی و... را با قیمت های بسیار ارزان سفارش می دهند و خانواده های تنگدست هم می پذیرند: <<مثلا برای منجوق دوزی کامل روی لباس تنها سه هزار تومان می دهند. خانواده چند روز کار می کند تنها برای چند هزار تومان ناچیز.>> همین هم شد تا برایشان کلاس های حقوقی برگزار شود و آنها با حق و حقوق شان آشنا شوند، اینکه چطور باید از کارفرما حقوق شان را پیگیری کنند، در همین کلاس ها به آنها آموزش داده شد. کار داوطلبان استعدادیابی کودکان است، در همین مدت هم تعدادی از این کودکان به انجام هنرهایی مثل موسیقی، دکوپاژ و کاشی شکسته و... مشغول شده اند، حسینی می گوید که کودکان کار محله هویت جداگانه ای جز درآمدزایی برای خودشان تعریف نکرده اند: <<یکی از کودکان به ما می گفت اگر من قدم بلند شود، چطور می توانم باز هم فال بفروشم، آنها فراموش کرده اند که کودک هستند و به چیزی جز پول درآوردن فکر نمی کنند.>> زندگی های جمعی و غیربهداشتی در گاراژ همین مادران که قرار است بار سنگین نان آوری را از دوش کودکان بردارند، در بحران شیوع خودشان هم درگیر کرونا شده بودند: <<یکی از مادران که مبتلا شده بود با بچه هایش سر خیابان ها دستمال می فروخت. این زن مادر سه پسر است که خیابان خواب بودند، همسر رهایش کرده و پدر که زن دیگری گرفته، آنها را از خانه بیرون کرده بود. زن بیچاره آواره کوچه و خیابان شده بود و درست در اوج بحران کرونا سه نفری توانسته بودند تنها سه دستمال کاغذی بفروشند. آخر سر هم مادر بیمار شد. انجمن آنها را شناسایی کرده است.>> با اوج گرفتن کرونا برای خانواده ها کلاس های آموزشی برگزار و بسته های ضدعفونی توزیع شد، مددکاران قرص های ویتامین را به دست خانواده ها می رساندند و برای پیشگیری از بارداری در دوران قرنطینه به مادران آموزش هایی می دادند. خیلی از مادران تولید کننده ماسک شدند تا بیکار نمانند و مددکاران حمایت هایشان را از خانواده های آسیب دیده بیشتر کردند: <<کاری که ما می خواهیم انجام دهیم این است که محیط خانه را امن کنیم، به همین دلیل هم مدل حمایتی ما متفاوت از سایر مراکز است.>> خیلی از خانه های محله دوش و شیلنگ ندارد، بچه ها تا همین چند سال پیش مایع دستشویی ندیده بودند و نمی دانستند چطور باید از آن استفاده کنند. دختران دچار مشکلات بهداشتی و عفونت های زیادی می شدند؛ زیرا نحوه استفاده از برخی وسایل بهداشتی را نمی دانستند: <<خانه های این خانواده ها از نظر بهداشتی وضع بدی دارد، تعداد قابل توجهی از کودکان در کنار خانواده هایشان در گاراژ بزرگی در شادآباد زندگی می کنند، پدران شان اغلب در کار بازیافت و زباله گردی اند، به همین دلیل زباله هایی که اغلب پلاستیک است، گونی گونی در حیاط خانه قرار دارد، بهداشت این گاراژ به شدت پایین است، یک عالم خانواده تنها یک دستشویی و یک حمام دارند، بوی بدی در محوطه وجود دارد، تا قبل از این بچه ها اغلب دچار عفونت های چشمی و ناراحتی های شدید قارچی می شدند. حالا کمی شرایط شان بهتر شده و بهداشت رعایت می شود.>> ناهید زینالی یکی از مددکاران انجمن است که ارتباط نزدیکی با این کودکان دارد، او می گوید که محیط خانه غیربهداشتی است و بیرون از خانه شرایط خطرناکی دارد، وقتی هم که کرونا شایع شد، بسیاری از کلاس های مهارت آموزی تعطیل شد، به همین دلیل هم گروهی از این کودکان که خانواده هایشان به شدت دچار مشکلات اقتصادی شده بودند، ناچار به ادامه کار شدند: <<از قبل از عید، بررسی وضع بهداشتی کودکان و خانواده هایشان را چند برابر کردیم، قبلا پزشک به طور مرتب این افراد را معاینه می کرد و از دو سه ماه پیش هم به صورت آنلاین با پزشکان در ارتباطیم تا سلامت این کودکان به خطر نیفتد.>> او می گوید که نمی توان این بچه ها را به یک باره از چرخه کار بیرون آورد؛ زیرا آنها بخشی از هزینه خانه را به دوش می کشند، به همین دلیل در قدم اول روی آموزش مهارت و کم کردن ساعت کاری این کودکان تمرکز شد. اما این فعالیت ها با شیوع کرونا و شدت گرفتن آن مختل شد.>> بخشی از این کودکان در اوج تب کرونا در خیابان ها بودند یا سر از کارگاه ها درآوردند. زینالی می گوید گزارشی از ابتلای کودکان به کرونا ندارند، اما خبر دارند سه نفر از مادران مبتلا شده اند: <<وقتی بچه ها سر کلاس های درس ما هستند، چند ساعتی از محیط خانه و خیابان دور می شوند، برخی از این کودکان شرایط خانوادگی خوبی ندارند و وقتی بیرون از خانه اند، آرامش بیشتری دارند، با شیوع کرونا اما بچه ها در خانه ماندند و فشار روانی بیشتری را تحمل کردند. هم فشار اقتصادی از نبود درآمد و کار و هم فشار روانی از ماندن در خانه و تحمل شرایط سخت.>> به گفته مددکاران، شرایط آن قدر برای این خانواده ها سخت شد که حتی توانایی پرداخت کرایه خانه را نداشتند و انجمن شروع به توزیع ارزاق و کمک به پرداخت کرایه آنها کرد و در همان شرایط مددکاران توانستند حدود 70 تا 80 درصد کودکان را خانه نشین کنند حالا اما شرایط مثل قبل است: <<تا سه چهار هفته قبل خیلی از بچه ها در خانه بودند، اما از وقتی بازگشایی ها انجام شد، آنها به کارشان برگشتند و ما هم مراکز کارآفرینی را فعال کردیم.>> 40 دانش آموز بازمانده از تحصیل در این مرکز آموزش می بینند و از وقتی خیابان ها شرایط قبل از کرونا به خود گرفته و مغازه ها و مراکز آموزشی باز شدند، مرکز قلب سفید هم درهایش را به روی بچه ها باز کرد. کودکان حالا به نوبت وارد موسسه و در کلاس های آموزشی حاضر می شوند. کارگران خیاطی و تراشکاری به اتاقک های نمور برگشتند، میوه فروشان کوچک دوباره پشت چرخ دستی ها ایستادند. فال فروشان و اسپنددودکنان هم دوباره سر کارشان که چهارراه های شهر است، حاضر شدند و آنها که کارگر زمین های کشاورزی و کوره پزخانه ها بودند، دوباره آستین ها را بالا زدند؛ کار دوباره اولویت زندگی شان شد به جبران کرایه های نداده و نسیه های پرداخت نشده.