فاضل ترکمن
طنزنویس
دستهای حسن روحانی به طرز بندریواری میلرزید. اسحاق جهانگیری گفت: «حسن! چه وضعشه؟! نکنه پارکینسون گرفتی؟!» حسن روحانی گفت: «آخه دروغ گفتنشم گازانبریه!» اسحاق جهانگیری گفت: «خون خودتو کثیف نکن! من آچمزش کردم دیگه!» حسن روحانی گفت: «چی صدات کنم تو رو؟/ تو که از گُل بهتری...» اسحاق جهانگیری گفت: «من نباشم کی میاد ناز نگاتو میخره/ کی میاد دنبال تو، تو رو تا خورشید ببره/ کی میگه حقها همیشه با توئه/ واسه خاطر تو جون میده پشت پنجره/ من اگه نباشم.../ من اگه نباشم...» حسن روحانی گفت: «تو را از بین صدها گل جدا کردم/ تو سینه جشن عشقت رو بهپا کردم/ برای نقطه پایان تنهایی/ تو تنها اسمی بودی که صدا کردم/ عشق من.../ عشق من.../ عشق من.../ عشق من...» و بعد درهمین لحظه سیدمصطفی هاشمیطبا که بشدت تحتتاثیر دیالوگهای عاشقانه حسن و اسحاق قرار گرفته بود، هدفونش را از گوشش درآورد و آهنگ لاواستوری را پخش کرد تا دستهجمعی فیض ببرند. محمدباقر قالیباف که حسابی عصبانی شده بود، گفت: «وقت استراحته! تو وقت استراحت لااقل قربونصدقه همدیگه نرین. البته من به خاطر مردم گفتم استراحت کنیم، وگرنه کم نیوورده بودم که...!» اسحاق جهانگیری گفت: «گازانبری! فازا ماذا؟! رنگ موهات چی میگه؟!» حسن روحانی گفت: «به اون مو قشنگ بگین/ سربهسرم نذاره/ برای هرکی رو داره/ جلوی من کم میاره/ همه ایران میدونن/ که من کلیدِ خونهم/ هرچی گازانبریه/ به چالش میکشونم!/ به چالش میکشونم!» محمدباقر قالیباف گفت: «من دهنم خشک شده بود. واسه این گفتم، به آقای حیدری زنگ تفریح بذاره که برم آب بخورم، وگرنه کلی نمودار کشیده بودم که جوابتون رو بدم.» اسحاق جهانگیری گفت: «یه چیزی که درباره تو واسم جالبه، اینه که مخلوطی از شکستخوردهترین سیاستمداران ایران هستی. مثلا مثل احمدینژاد نمودار میکشی و خالی میبندی و پدیده هستی که جلوی دوربین دو دوتا رو میگی هشتتا یا اینکه مثل محسن رضایی هر دوره شرکت میکنی و رأی نمیآری یا اینکه...» حسن روحانی گفت: «اما خداوکیلی گازانبری فقط صفت خودشه!» و بعد با اسحاق جهانگیری بلندبلند خندیدند. ابراهیم رئیسی گفت: «نخندید! نخندید! مگر نمیدانید من چقدر سختی کشیدم؟! من پول نداشتم تو مشهد یه فلافل لبنانی ساده بخورم. تازه مثل ژان والژان هم بیدین و ایمون نبودم، برم نون بدزدم. دزدی گناهه. اما گشنگی گناه نیست. فقر گناه نیست. پس به جای خندیدن، گریه کنین. یالا. گریه کنین.» اسحاق جهانگیری که آنقدر خندیده بود، اشک از چشمانش بیرون زده بود، گفت: «آقای رئیسی من واقعا موندم به حال شما گریه کنم یا آقای میرسلیم!» سیدمصطفی میرسلیم گفت: «ای بابا! با من پیرمرد چی کار دارین؟! نشستم یه گوشه ساکت دارم بازیتون رو نیگا میکنم. اصلا برین دم خونه خودتون بازی کنین. مراعات من پیرمرد و که نمیکنین. سنی ازم گذشتهها...» سیدمصطفی هاشمیطبا گفت: «علی دایی خیلی چاق شده!» محمدباقر قالیباف گفت: «الان مشکل ما شکم علی داییه آخه؟!» حسن روحانی گفت: «حالا لااقل این بندهخدا دغدغه ورزشی داره، تو چی میگی که تنها دغدغهت گازانبره!» اسحاق جهانگیری گفت: «تو فقط یه شهردار سادهای که برای یه کوچه بنبست، مجوز برجهای دوقلو میدی!» ابراهیم رئیسی گفت: «شماها گشنه نموندین که بفهمین گشنگی یعنی چی! میدونین بزرگترین آرزوی من چیه؟! اینکه برای یهبار هم که شده، تو مشهد یه پرس چلوکباب پدیده شاندیز بخورم، این یعنی دغدغه نه این سیاسیکاریهای شما!» اسحاق جهانگیری با نیشخند گفت: «خب! جناب رئیسی! کافیه به این همشهرتون قالیباف بگی، یکی از املاک نجومی شهرداری رو میده که تو کوچه خودتون یه شعبه پدیده شاندیز بزنی!» محمدباقر قالیباف که حسابی خسته به نظر میرسید و عرق میریخت، گفت: «بسه دیگه! زنگ تفریحه! به خاطر مردم بذارین استراحت کنیم!» حسن روحانی گفت: «راستی باقر! خبر داری پاساژ مهستان هم آتیش گرفته؟!» و بعد بوی سوختگیهای مختلف اعضا و جوارح درفضای انجمن پخش شد.