خوب و بد جشنواره در یک نگاه
 
فرهادی و تلویزیون می‌تازند...
 

 

امین فرج‌پور|‌ جشنواره فیلم فجر در چند روز نخست برگزاری‌اش نه‌تنها به هیچ عنوان نشان از وعده‌های داده‌شده در روزهای پیش از آغازش نداشت که حتی می‌توان گفت گام‌های بلندی نیز به عقب برداشته بود؛ و این در دیاری که روند امور «سال به ‌سال دریغ از پارسال» را تبدیل کرده به ضرب‌المثلی پرکاربرد، چندان هم غیرمنتظره نمی‌تواند باشد.
اینکه در تمام یک جشنواره نشود چند فیلم خوب، بله فقط چند فیلم خوب را پیدا کرد؛ اینکه نظم وعده داده شده در حد یک شعار توخالی جلوه و بروز یابد؛ و اینکه سینما تنها عنصر غالب در اغلب فیلم‌های جشنواره باشد، نکاتی نیست که به این سهولت بتوان نادیده‌اش گرفت و چشم بر آنها بست. اینها معلول علتی بسیار بزرگ‌تر و بنیانی‌تر هستند که می‌توان آن را در ضعف‌های ساختاری سینمای ایران و به تبع آن جشنواره ریشه‌یابی کرد.
تماشای چندین و چند فیلم از میان فیلم‌های به نمایش درآمده در جشنواره امسال این سوال که معیارهای انتخاب آثار برای شرکت در جشنواره چه بوده؛ و این آثار چه داشتند که فیلم‌های دیگر که راه به جشنواره نجسته‌اند فاقد آن بوده‌اند، نخستين چیزی است که به ذهن می‌رسد. یک مشت فیلم که در بهترین شکل ممکن می‌توان آنها را آثار متوسط تلویزیونی نامید، پشت سر هم ردیف شده و تحت نام جشنواره فیلم روی پرده می‌آیند و مردم بیچاره هم صف بسته و بلیت می‌گیرند تا این فیلم‌ها را که در زمان عادی در تلویزیون و به رایگان نیز تماشاگر نخواهند یافت، تماشا کرده و دل‌شان خوش باشد که فیلم‌های جشنواره را داغ داغ و پیش از بقیه دیده‌اند. آیا این رسمش است؟
فیلمی مثل ایتالیا ایتالیا که اتفاقا جزو فیلم‌هایی است که پیداست زحمت کمی برای ساخت آن کشیده نشده، واقعا چه رنگ و طعمی از سینما در خود دارد؟ فیلمی چون بن‌بست وثوق چه؟ آیا کسی می‌تواند حتی تصور نکته‌ای به این کوچکی را داشته باشد که ضرورتی ممکن است کارگردان را به فکر الزام ساخت چنین فیلمی انداخته باشد؟ او یا خانه اصغر یوسفی‌نژاد در قیاس با فیلم‌های سوپر هشت انجمن سینمای جوان دهه‌های شصت و هفتاد چه چیزی اضافه بر آنها دارد؟ آباجان‌هاتف علیمردانی که اتفاقا یکی- دو فیلم خوب نیز در کارنامه‌اش دارد، چرا اصلا باید ساخته شود؛ فیلمی که در داستان، شخصیت‌پردازی و حتی روابط و تک‌صحنه‌ها نیز تکرار بی‌تردید کوچه بی‌نام است و فقط بازیگران آن تغییر کرده‌اند؟ با فجایعی چون دعوتنامه و آزاد به شرط... کاری ندارم که حتی به‌عنوان آثار تلویزیونی نیز نمی‌توانند و نباید واجد معیارهای زیبایی‌شناختی لازم برای روی آنتن رفتن قلمداد شوند؛ اما فیلمی مثل نگار چه؟ رامبد جوان که در خوشفکری‌اش تردیدی نیست، چگونه دل به سناریوی این فیلم بسته و با چه دلخوشی به ساخت آن دست زده است؟ در اینکه نگار سر و شکل خوب و ظاهر کار شده‌ای دارد، تردیدی نیست. اما یک فیلمساز نباید به این فکر کند که در یک فیلم معمایی باید گره‌گشایی از معماها در راستای روند معقول و منطقی حوادث باشد و نه مثلا با واسطه روح بازی کاراکتر اصلی فیلم- که هر وقت ملات برای ادامه داستان کم می‌آید، ناگهان نگار خانم غیب شده و با شکست زمان به محل وقوع رخدادها رفته و اصل جریان را شاهد شده و در جهت حل آن اقدامات لازم را مبذول می‌فرماید! چنین جملاتی را درباره پشت دیوار سکوت جعفری جوزانی و یک روز به‌خصوص همایون اسعدیان نیز می‌توان به کار برد.
اصغر فرهادی نمایی، ابد و یک روز سازی و نیز کارگردانی تلویزیونی آسیب مشترک اغلب فیلم‌های روزهای اول جشنواره هستند. فیلم مازیار میری ناگهان باید با اتفاقی غیر منطقی پایان یابد تا تم موفق اصغر فرهادی جلوه و بروز پیدا کند- شاید که جشنواره‌ها بپسندند. سد معبر که فیلمنامه‌نویسش سعید روستایی بوده و به همین دلیل نیز کنجکاوی زیادی ایجاد کرده بود، نگاه کهنه و دمده اجتماعی‌اش را پشت ظاهر واقعگرایی پنهان می‌کند تا دوراهی اخلاقی پیش پای قهرمانش را با گره‌گشایی از جنس کلید اسرار بنجل ترکی بدل کند به بیانیه‌ای در باب تأثیرپذیری جامعه از عقده‌ها و بی‌اخلاقی‌های افراد- بی که ساختار شکل‌دهنده خشونت و قانون‌گریزی را که فیلم در نیمه اولش توان بالقوه‌ای برای تحلیل این جنبه از اتفاقات نشان داده بود، حتی در اندازه سر سوزنی مورد اشاره قرار دهد. یا فیلمی چون بدون تاریخ بدون امضا که خیلی هم هواخواه و عاشق سینه چاک یافته، باید به پایانی تحمیلی و باسمه‌ای برسد تا بزنگاه اخلاقی قهرمان واضح‌تر جلوی چشم تماشاگر آید. قهرمان فیلم که آشکارا به این نتیجه رسیده كه در مرگ رخ داده در فیلم بی‌تأثیر بوده، باید خودخواسته خود را مقصر قلمداد کند تا با پول دیه که از جیبش می‌دهد، خانواده‌ای را از خاک بلند کند. آیا واقعا این منطقی است؟ این نوع اخلاقگرایی واقعا آیا تفاوتی با رویاسازی‌های گنج قارون و فیلم‌های مشابه دارد که در آنها نیز فردایی روشن نوید داده می‌شد؟
در میان آن همه فیلم یک ماجرای نیمروز را داریم، یک قاتل اهلی را که به‌رغم اینکه جزو آثار شاخص و حتی متوسط کیمیایی نیست، اما باز هم آبروی سینما را در فستیوالی مالامال از آثار درجه دوم تلویزیونی حفظ می‌کند. البته ویلایی‌های کم ادعا و خوش سر و شکل و خوش پرداخت نیز فراتر از انتظار عمل می‌کند؛ و نیز رگ خواب حمید نعمت‌الله با اینکه در سطح دیگر ساخته‌های این کارگردان متفاوت اجتماعی‌نگر نیست، اما با همین سر و شکل نیز از بیش از 90‌درصد آثار جشنواره بالاتر می‌ایستد. اشاره‌ای کوتاه به مادری رقیه توکلی نیز بد نیست؛ فیلمی که با روایت روابط میان افرادی که تنیدگی میان آنها پیچیدگی انسانی به این روابط بخشیده، به سهولت می‌تواند بدل شود به بهانه‌ای برای تحلیل روانشناختی و حتی جامعه‌شناسانه مسائلی فردی از جنس روابط عاطفی و عاشقانه.نگاهی کوتاه داریم به این چند فیلم که تنها آثاری هستند که حداقل استانداردهای اولیه را رعایت کرده‌اند. ماجرای نیمروز وقایع‌نگاری بی‌قضاوت رخدادهای سال‌هایی است که آغاز فاز مسلحانه سازمان مجاهدین (منافقین) باعث شد؛ قاتل اهلی  نگاه اجتماعی خاص و شخصی کیمیایی است به مفاسد اقتصادی که عادت کرده‌ایم در سال‌های اخیر اخبارش را در تیتر اول روزنامه‌ها بخوانیم و ویلایی‌ها نیز نگاهی زنانه است به جنگ، مصایب جنگ و البته بیشتر و عمیق‌تر از همه: مصایب زن بودن در جنگ...درباره بقیه فیلم‌ها نیز در روزهای بعد خواهیم نوشت. فعلا همین!


 
http://shahrvand-newspaper.ir/News/Main/91571/فرهادی--و-تلویزیون -می‌تازند