| آتوسا اسکویی | روزنامهنگار|
زمانی را به یاد میآورم که با دو نفر از دوستانم، هر چند قبل از ظهر بود ولی به سختی توانسته بودیم جای خوبی در وسط سینمای فلسطین بگیریم تا فیلم بهرام بیضایی (وقتی همه خوابیم) را به تماشا بنشینیم، او آمد با دو نفر از عوامل اصلی فیلم، دو بار از پایین تا بالای سینما به دنبال جای خالی برای نشستن گشتند و مسئولین سالن چند بار به سمتی هدایتشان کردند ولی هربار ناموفق از یافتن صندلی خالی و عجبا از این جماعتی که نشسته بودند تا فیلم او را ببینند ولی خودِ او را نمیدیدند یا به هر دلیل ندیده میگرفتند! به جرات میتوانم بگویم اکثر بزرگان نقد و سینمای امروز در آن سالن حاضر بودند، ما اما خدا را شکر متفاوت بودیم و اینقدر استقلال داشتیم که مجبور به رعایت ملاحظاتی خاص نباشیم و بدون نیاز به مشورت هر سه برخاستیم و جایمان را به بیضایی و همراهانش دادیم. البته مسئولین سالن سینما فلسطین نیمکتی را از سالن انتظار به سالن نمایش آوردند و ما هم فیلم را نشسته دیدیم ولی آن روز هم شد یکی دیگر از خاطرات فراموش نشدنی جشنواره. البته که خاطرات جشنوارهای یکی دوتا نیستند، در همان سال در سینما فلسطین بین سردبیر یک مجله سینمایی و یک منتقد دعوای کلامیای درگرفت و هنوز که هنوز است رعب و وحشت ناشی از شنیدن آن پشتم را میلرزاند، در کنار درک واقعیتی بسیار تلخ که یک محیط فرهنگی چقدر میتواند از فرهنگ به دور باشد، اتفاقی که البته در سالهای بعد و حتی در چندین جلسه مطبوعاتی کاملاً رسمی در برج میلاد نیز تکرار شد و وا اسفا که دیگر عادی شده بود و آنقدرها ترسناک به نظر نمیرسید...
در تمام این سالها لذت کشف یک فیلم خوب برایم فرقی نمیکرد که در کدام جشنواره اتفاق بیفتد، اگر آن فیلم خوب یک فیلم کوتاه بود یا مستندی در سینما حقیقت یا انیمیشنی عالی در جشنواره دوسالانه پویانمایی یا به ندرت فیلم بلندی در جشنواره فجر، واقعاً تفاوتی نداشت و همیشه قدردان خالقان آن آثار به یادماندنی بوده و هستم، ولی افسوس که به تدریج و سال به سال با دیدن تعداد کمتر و کمتری از فیلمهای خوب این عشق و علاقه دچار قلب ماهیت شد. یک نمونه از این تغییر ماهیت شاید گله داشتن از هئاتهای انتخاب جشنوارههاست که به نظر میرسید در بعضی موارد امکان نداشته باشد حتی دقایقی از آن فیلم انتخابیشان را دیده باشند و باز بتوانند انتخابش کنند.
البته لازم به یادآوری است که در جشنوارههای اخیر کوتاه و مستند به دلیل ازدحام بیش از حد جمعیت که به نظر میرسید عامدانه برای پراستقبال جلوه دادن این جشنوارهها، کوچکترین سالنهای نمایش را در پردیس چارسو برای بخشهای ملی در نظر میگرفتند تا علاقهمندان ناگزیر شوند حتی از جدارهای دیوار سالن هم آویزان شوند تا فیلمها را ببیند آن هم در حالی که سالن بزرگ شاید به زحمت 20 نفر تماشاچی را در خود جای داده بود، که خب جز برگشتن به خانه و ندیدن فیلم و نهایتاً تأسف خوردن در طول راه دیگر کاری برای نگارنده باقی نمیماند. حالا که داغ دلم تازه شد گفتم این را هم جزو خاطرات جشنوارهام بگویم.
رم دادن صید خود از آغاز غلط بود
حالا که رماندی و رمیدیم، رمیدیم
بله درست است، این عشق و علاقه به دیدن فیلمها و لذت کشف اثری خوب و تازه هرچقدر هم که با ناملایمات مواجه شود، هرگز از بین نمیرود، فقط از حالتی به حالت دیگر در میآید. سینمای مطبوعات نشد، چه بهتر میروم سینمای نزدیک خانه و شاید همان پیاده رفتن باعث شود تا سهم خودم را در آلوده نکردن هوا ادا کنم، هرچند اکثر فیلمهایی که میخواستم ببینم جزو راه نیافتگان جشنواره امسالاند!
*وحشی بافقی