پلاسکو دستفروشِ چهارراه استانبول
| مسعود ریاحی| روانشناس |
پلاسکو میسوزد تا ما بیلباس بمانیم. او چنگ میاندازد به تنِ ما و شهر تا لباسمان را تکهتکه کند، تا مگر در این عریانی، تصویرِ بدنِ مجروحمان را در آینهای ببینیم و در خویشتنِ خود حضور یابیم و برایِ آن بگرییم. همه لباسهای ما سوخته است تا این بار نتوانیم چیزی را پشت آن پارچهها پنهان کنیم. ما برای این عریانیِ ویرانگر است که چنین مغلوب و غمگینیم. این عریانی دامنگیرِ در خیابانها و کوچهها، در اخطاریههای بیخطر، در دلسوزیهایِ فقط مانده در اتاقِ شورایِ شهر، در تمامِ تمرکزِ شهرداری بر جمعکردنِ دستفروشانِ بیخطر، پیدا و ناپیداست. پلاسکو سالهای سال بود که تصمیم خود را برای خودسوزی گرفته بود و احتمالا به دنبال دی ماهی سرد میگشت تا لباسهای ما را از تنمان در بیاورد و سردمان شود از این سرمایِ خانمانِسوز. ما برای این سرماست که به خود میلرزیم و دیگر لباسی نیست تا به تن کنیم و خلاص شویم از این ماجرا. او همه چیز را به آتش کشیده است، تا در این بیحجابی، ما بیدفاعی خود و شهر را بنگریم و بر آن بگرییم. او به بهانه خاموشکردن و نجات دادنش، همه ما را به سمت خودش میکشد تا ساعتها به شهر و به ما بنگرد و بسوزد و بلند و رسا بگوید که این ما هستیم که باید به فکر نجاتِ
خود باشیم. پلاسکو تصمیم گرفته بود که به «فقط اخطار» گرفتنش خاتمه دهد و آوار شود روی سرمان. او زمانی را برای مردن و فروریختن انتخاب میکند که همه ما نزدیکش شدهایم و چشمهایمان را به او دوختهایم. پلاسکو میسوزد و همراه با خاکستر و دودهاش فرو میریزد تا سیاه کند رویِ همه ما را که فقط چشم به او دوختهایم که فقط دلمان بیخود و بیجهت برایش سوخته است که فقط هنگامی که نباید در خیابان باشیم، هستیم و هنگامی که باید، خیر. پلاسکو نه استعاره است و نه نماد، او به جسمیت درآوردنِ عریانی است. پردهای فولادی آتش میگیرد و در خود فرو میریزد تا هر چیزِ پنهانِشدهای آشکار شود تا این بار نشود او را همچون دیگر اتفاقات به ابتذال کشید. پلاسکو لباسهای ما را میسوزاند و تلی از خاکستر و دوده بر بدنها و صورتهایمان میپاشد که نتوانیم بدونِ خجالت به یکدیگر نگاه کنیم. حال چندین روز است که پلاسکو همچون دورهگردِ دستفروشی، غریب و حیران در خیابان نشسته است و لباسهای نیمهسوخته ما را میفروشد، لباسهای عیدمان را، تا مگر شهرداری به بهانه سدِ معبر هم که شده، به سراغش بیاید و پلاسشدنش روی زمین را جمع کند. او از همه چیز این شهر با خبر است، از بس که بلند بود و چشم داشت درون سرش، از بس که ماجراهای این شهر را دیده است از قدیم تا به حال و از بس که پوشانده است لباس و حجابی بر آنچه که پیدا و ناپیداست در نهانِ شهر.
پلاسکو شدهایم
| نفیسه قانیان| روزنامه نگار |
خبرهای بد یکی بعد از دیگری از راه میرسد. تقدم و تأخرش چه اهمیتی دارد؛ دوبچه کارگر، دو کودک کار که پدرشان بعد از مدتها کار پیدا کرده، زندهزنده در انبار زباله میسوزند، گورخوابهای دردناک معاصر بیخ گوشمان اتفاق میافتد، قطارها بر اثر سهلانگاری یک اپراتور به هم میخورند و خانوادههای زیادی داغدار میشوند و اینبار آتشگرفتن پلاسکو، ساختمان قدیمی و نوستالژیک تهران و... فرو میریزد جلوی چشممان، جلوی جماعت موبایل به دست، این واقعیت دردناک عصر ماست. مضمحل، رو به ویرانی، فروریخته از درون، کلونی هویتهای فروپاشیده، اجتماع خشمگین، شهرهای بیهوا، انسانهای آلوده، درمحاصره زامبیهایی که به خودروی آتشنشانی راه نمیدهند، به هشدارهای پلیس برای نیامدن به محل حادثه و عکسنگرفتن گوش نمیکنند که پلاسکو شدهاند... به آنها میگویند که جنگ بعدی بر سر آب است که به زودی زلزله خاموش نشست خاک زیر پایشان از راه میرسد و بحران آب آنها را خواهد بلعید اما گوششان بدهکار نیست، گویی که به نابودی خود برخاستهاند و آنقدر که به شارژ گوشی همراهشان توجه میکنند، به نبود آب و کیفیت هوایی که نفس میکشند، اهمیت نمیدهند.
آتشگرفتن ساختمان پلاسکو نماد فروریختن بدنه فرهنگ اجتماعی است که به ترمیم نیاز دارد؛ نماد رفتار غیرمسئولانه مردم و مقاماتش است. مردمی که پلیس برای دورکردن آنها از محل حادثه و بازکردن راه امدادرسانان به زور متوسل میشود، آن هم درشرایطی که کسری از ثانیه، اهمیتی به اندازه نجات یک زندگی دارد.
آتش به ساختمانهای کناری کشیده میشود، اجتماع و فرهنگ ما به مرز بیتفاوتی هولناکی رسیده است، به فلج احساسی... خبرهای تکاندهنده یکی بعد از دیگری از راه میرسد و تکانمان نمیدهد. ما کپسولهای خالی و دکوری ساختمان پلاسکو هستیم.