مسعود غفاری، روانشناس و مشاوره
در ابتدا باید گفت موضوع بالارفتن سن ازدواج را باید با یک نگاه چند عاملی به آن نگریست. به عقیده بنده در این میان نخستین پدیدهایکه به چشم میخورد مسأله مالی است، بعد از آن بهترتیب ازدیاد طلاق در جامعه، معاشرت آسان دختر و پسر، رسانههای همگانی، (نگاه نه، علتزدایانه حکومتی) و... این موضوع را دربرمیگیرد که نگاه نه، علتزدایانه یعنی به دنبال علت نیستند و تنها به دنبال ازدیاد تولیدمثل و ازدواج هستند و متاسفانه آنچه برای یک ازدواج پویا و پایا لازم است را فراهم نمیکنند. درحالحاضر خانوادههایی که فرزندانشان در سن ازدواج هستند، ازدواج آنها از آرزوهایشان است. اما با نگاهی به حداقلهای زندگی روزمره متوجه هزینههای بالایی میشویم که جوانان پس از ازدواج متحمل میشوند. با گذری از جشن عروسی و حواشی آن هزینههایی چون رفاهی، بهداشتی، درمانی، تفریحی و... را دربرمیگیرد که باعث ممانعت جوانان از ازدواج میشود. مهمتر از این عوامل بحث بیکاری را در پیشرو داریم، زیرا بخش زیادی از فارغالتحصیلان ما در بیکاری بهسر میبرند. بسیاری از جوانان بیکار شده و تعداد کمی دوباره مشغول به کار میشوند. یعنی اگر شرایط بهگونهای نسبتا دلخواه برای جوانانمان رقم بخورد، باعث ترغیب جوانان به سمتوسوی ازدواج میشود، البته باید دانست این موضوع تنها منحصر به جوانان نیست و شامل حال افراد سالمند نیز میشود، زیرا زندگی به تنهایی دلپذیر نیست و در بسیاری از موارد افسردگی، نگاه منفی به زندگی، ایجاد ترس و... را به وجود میآورد. باید دانست یکی از نیازهای انسانی تشکیل خانواده است، زیرا در کنار خانواده امنیت، آرامش و پشتوانه داشتن احساس میشود. امروزه دستکم یک مراسم ساده عقد و عروسی هزینه گزافی را میطلبد و حداقل رفاه نسبی لازمه هر زندگی مشترکی است. به همین جهت باید تفاوت بین عمرکردن و زندگیکردن را شناخت. عمرکردن یک جریان افقی است که از زمان تولد تا هنگام مرگ سپری میشود، در صورتی که زندگیکردن یک جریان عمودی است. به عقیده بنده زندگی فرآیندی را تشکیل میدهد که باید ما را به امنیت، آرامش، رشد و نشاط برساند و یکی از امنیتها، امنیت خانوادگی را دربرمیگیرد که لازمه حفظ این امنیت داشتن امنیت جانی، روانی، شغلی و مالی است. کسی که از این امنیتها برخوردار نباشد، مسلما اقدام به ازدواج نمیکند. در حال حاضر بسیاری از کسانی که ازدواج کردهاند که به آن فضای تحمل میگویند و این فضا بیشترین فراوانی را در تهران دارد، به خاطر مسائل مختلف این فضا را پذیرفتهاند. به عقیده بنده تحمل شایسته کسانی است که ناتوان، ناچار، ناامید و نادان باشند. زندگیکردن نیازمندیهایی دارد که به عقیده بنده با نادیدهگرفتن مسأله مالی و درنظر گرفتن کمترین میزان درآمد برای یک زندگی ساده و بیآلایش در تهران 5میلیون تومان است. باید در مملکت کار تولید شود و پدر و مادر نباید به زندگی فرزندانشان بپردازند، زیرا زندگی زیبایی پیشرو نخواهند داشت. جامعه باید آن طراحی را داشته باشد که بتواند بنا بر توانمندی هرکس برایش کار تعیین کند. به عبارتی هر که در جایگاه خود ایفای نقش کند «هر که را از بهر کاری ساختهاند، مهر او را در دلش انداختهاند». هرکس برای کاری ساخته شده است اگر اینگونه پیش برویم و کار تولید شود، دیگر نیازی به شعار کافی نداریم. با نگاهی به جامعه متوجه میشویم سازمانهای دولتی دیگر کسی را استخدام نمیکنند و در شرکتها کار وجود ندارد، حتی ما شاهدیم که بسیاری از شهرستانها به تهران آمدهاند، آن هم برای مسافرکشی، اما این شغل هم پاسخگوی آنان نیست. همچنین باید دانست کار به فرد احساس سودمندبودن میدهد. با نگاهی به کشورهای پیشرفته متوجه این پدیده مهم میشویم که کودکان از سنین کم از پدر و مادرها جدا شده و کمکم به استقلال میرسند اما در جامعه ما این رویه به شکلی دیگر است و با تکیه بر خانواده از ازدواج و کار فاصله گرفتهاند.