مجید زارع، امدادگر مشهدی که از ورزش جودو به هلال‌احمر رسیده است
 
نزدیک بود یکی از قربانیان زلزله بم شوم
 

 

مرضیه کاویانی| مجید زارع20‌سال است که در هوای هلال‌احمر نفس می‌کشد! این امدادگر مشهدی 36ساله، در 16سالگی با عضویت در تیم جودو هلال‌احمر با این جمعیت آشنا و از همان موقع به‌قدری به حوزه‌های امدادی علاقه‌مند شده که حالا یکی از مربیان باسابقه هلال‌احمر خراسان‌رضوی است. مجید در دانشگاه هم مدیریت امدادونجات در سوانح خوانده و چند وقتی می‌شود که در همین حوزه در جمعیت هلال‌احمر خراسان رضوی استخدام شده است. این مربی پرتلاش به غیر از تخصص در رشته‌های آوار، سیلاب و کمک‌های اولیه، در رشته‌های غواصی و پاراگرایدر هم تخصص دارد و چند سال است که در مسابقات کشوری رفاقت مهر در سازمان جوانان هم عضو گروه داوران است.
اما غیر از امدادگری، در زندگی مجید زارع یک نقطه روشن دیگر هم وجود دارد. نوری که به زندگی او برکت بخشیده و آن افتخار خادمی حرم امام رضا علیه‌السلام است که یک روز در هفته نصیب این امدادگر خراسانی می‌شود و به قول خودش همین یک روز در هفته، تمام زندگی شخصی و کاری او را بیمه کرده است.

از آشنایی‌تان با هلال‌احمر برای‌مان بگویید.
آشنایی من با هلال‌احمر از ورزش جودو شروع شد. من از نوجوانی به‌صورت حرفه‌ای جودو کار می‌کردم و در ‌سال 77 به‌عنوان ورزشکار جمعیت هلال‌احمر در لیگ دسته یک عضو تیم جودو هلال‌احمر خراسان‌رضوی شدم. بعد از آن و با بودن در محیط هلال‌احمر به واسطه همین فعالیت‌های ورزشی، به حوزه‌های امدادی علاقه‌مند شدم و تصمیم گرفتم دوره‌های امدادی را بگذرانم. همین شد که از ‌سال 78 به‌عنوان امدادگر وارد حوزه امداد و با گذراندن دوره‌های تخصصی در پایگاه‌های امدادی مشغول به کار شدم.
هلال‌احمر برای شما فقط یک تیم ورزشی بود! چه شد که در این عرصه ماندگار شدید؟
من از وقتی به‌خاطر دارم به بحث‌های امدادی علاقه داشتم. شاید خدا می‌خواست که با عضویتم در تیم ورزشی هلال‌احمر، علاقه اصلی‌ام را پیدا کنم. مخصوصا بعد از اینکه دوره‌های امدادی را گذراندم علاقه من به این حوزه بیشتروبیشتر شد، طوری که دوره‌های نجات را تا رده‌های بالا طی کردم و درحال حاضر مربی سه رشته آوار، سیلاب و کمک‌های اولیه هم هستم.
در این 20‌سال از کار امدادی خسته نشده‌اید؟
همه عملیات‌های امدادونجات سخت هستند. این‌که در سرما و گرما، در بی‌آبی و بی‌غذایی و در شرایط سخت دوری از خانواده به عملیات می‌رویم، در ظاهر خیلی سخت هستند اما تفاوت این سختی در کار امدادونجات این است که باطن شیرینی دارد و همه آن سختی‌ها و خستگی‌ها با نجات جان یک نفر تبدیل به شیرینی می‌شود و خستگی را از تن انسان درمی‌آورد. احساس وصف‌نشدنی تمام‌کردن یک عملیات موفقیت‌آمیز را تنها یک امدادگر می‌داند و همین موفقیت‌ها انگیزه ما امدادگران را برای ادامه کار بیشتروبیشتر می‌کند.
شنیده‌ایم که شما یک کلاس آموزشی امدادی در خانواده‌تان تشکیل داده‌اید!
بله! با توجه به شعاری که جمعیت هلال‌احمر دارد و می‌گوید که برای هر خانواده یک امدادگر لازم است، ما تصمیم گرفتیم این شعار را از خانواده خودمان شروع کنیم. به‌خاطر علاقه و انگیزه‌ای که خانواده همسرم در زمینه امداد و کمک‌های اولیه داشتند، تصمیم گرفتیم با گروهی از افراد علاقه‌مند در فامیل جمع شویم و دو روز در هفته را با مربیگری من کلاس برگزار کنیم. اتفاقا این کلاس‌ها با نظم و جدیت خوبی دنبال شد و همه اعضای کلاس توانستند بحث امداد و کمک‌های اولیه را به‌صورت کامل یاد بگیرند، باید بگویم این کلاس اثرات خیلی خوبی هم داشت. مهم‌ترین اثر آن نجات بعضی از اطرافیان شاگرد‌هایم بود که به‌خاطر اطلاعاتی که در همین کلاس‌ها کسب کرده بودند توانستند جان انسانی را از مرگ نجات دهند.
پیشنهادی برای بهبود عملکرد هلال‌احمر دارید؟
من فکر می‌کنم نجاتگران و امدادگران ما باید بیشتر مورد توجه قرار بگیرند. مثلا آنهایی که سال‌ها در جمعیت زحمت کشیده‌اند و حالا در شرایط خاصی از زندگی خود هستند و می‌خواهند تشکیل زندگی بدهند و یک امنیت شغلی داشته باشند، باید توسط عزیزانی که در رأس جمعیت هلال‌احمر کشور هستند، حمایت بیشتری شوند. با این حمایت، تعهد آنها هم به جمعیت بیشتر می‌شود و می‌توان گفت تلاش‌ها و زحمت‌هایی که هلال‌احمر صرف آموزش آنها کرده است، از بین نمی‌رود. البته اقداماتی که به‌تازگی درخصوص آزمون استخدامی انجام شده، بسیار ستودنی است، با برگزاری این آزمون خیلی از امدادگران باسابقه توانستند جذب جمعیت شوند. امیدوارم این تلاش‌ها ادامه‌دار باشند تا امدادگران باسابقه و متعهد ما بتوانند در جایگاهی که باید باشند ادامه مسیر بدهند.
نزدیک بود یکی از قربانیان زلزله بم شوم
زمانی که زلزله بم اتفاق افتاد، من جزو تیم‌های اولی بودم که در هیأت امدادگران هلال‌احمر به منطقه زلزله‌زده اعزام شدم. محله‌ای که ما فعالیت می‌کردیم، در بافت قدیمی شهرستان بم قرار داشت که به‌عنوان شروع کار به خانه بزرگ و ویلایی زنی رفتیم که یک قسمت آن به کلی ویران شده بود. زن که بچه‌های خودش را در خانه ویران‌شده گم کرده بود، حال آشفته و غریبی داشت و مدام وسایل خانه‌اش را که در حیاط ریخته بود، زیرورو می‌کرد و دنبال بچه‌هایش می‌گشت. او در تمام مدت حضور ما در آنجا، دست از جست‌وجو برنمی‌داشت و وقتی دلیل کارش را از او پرسیدیم، گفت دو تا از بچه‌هایش در خانه هستند و او منتظر آمدن آنهاست. زن نمی‌خواست مرگ آنها را قبول کند و به‌خاطر ترس از مواجه‌شدن با حقیقت به داخل خانه پا نمی‌گذاشت. حال روحی او آن‌قدر وخیم بود که ما تصمیم گرفتیم هرطور شده به خانه برویم و بچه‌هایش را پیدا کنیم. چند ساعتی گشتیم اما اثری از بچه‌ها نبود، تا این‌که تصمیم گرفتیم به داخل زیرزمین خانه برویم که تنها راه ورودی آن یک پنجره کوچک بود. من و چند تا از دوستانم به داخل زیرزمین رفتیم اما موقع بیرون آمدن از آنجا، وقتی همه دوستانم از زیرزمین خارج شدند و من به‌عنوان نفر آخر می‌خواستم با کمک دوستم از داخل پنجره بیرون بیایم، پس‌لرزه شدیدی اتفاق افتاد و کل زیرزمین زیر آوار رفت. نمی‌دانم چطور شد که من همراه آوار به پایین سقوط نکردم؛ فقط وقتی به خودم آمدم دیدم که دستان دوستم را محکم گرفته‌ و از مرگ نجات پیدا کرده‌ام. می‌توانم بگویم که نجات من در آن وضع یک معجزه بود و می‌دانم که دعاهای آن مادر داغدار برای ما که در تمام طول کار به گوش‌مان می‌رسید، علت زنده‌ماندن من بود. دعاهایی که از سوز درونش برمی‌آمد و من هرگز آن صدای حزن‌آلود را فراموش نمی‌کنم.


 
http://shahrvand-newspaper.ir/News/Main/87804/نزدیک-بود-یکی-از-قربانیان-زلزله-بم-شوم