حسن ذوالفقاری استاد ادبیات
مثل معروف تو نیكی میكن و در دجله انداز، برگرفته از اشعار سعدی است كه در پایان مثنویاتش آمده است:
تو نیكی میكن و در دجله انداز
كه ایزد در بیابانت دهد باز
كه پیش از ما چو ما بسیار بودند
كه نیك اندیش و بدكردار بودند
بدی كردند و نیكی با تن خویش
تو نیكو كار باش و بد میندیش (كلیات سعدی، ص1095)
اما ماجرا چیست؟ چرا باید نیكی و احسان را در دجله افكند؟ داستان این مثل مشهور را ابوالمعالی كیكاووس بن وشمگیر در قابوسنامه چنین میآورد:
در روزگار متوكل، «فتح» فرزند خوانده او میخواست شنا بیاموزد، اما هنگام آموزش در دجله گم شد، پس از 7 روز او را سالم یافتند و به گمان آن كه گرسنه است آب و غذا برایش بردند؛ اما اظهار سیری كرد و گفت: هر روز 20 نان بر طبقی نهاده روی آب میرسید و از آن سیر میشدم، بر هر نانی هم نوشته بود: «محمدبن الحسین الاسكاف». متوكل فورا برای یافتن فرد مزبور جایزهای مقرر كرد، سرانجام او را یافتند و دلیل كارش را پرسیدند، او نیز چنین گفت: «یكسال است كه نان در آب میافكنم، زیرا شنیدهام: نیكی كن و به رود انداز كه روزی بر دهد.» متوكل نیز گفت: «اكنون ثمره آن نیكی یافتی» سپس 5 روستا را در اطراف بغداد به او بخشید. (قابوسنامه، ص 30)
اگر چه مؤلف قابوسنامه در صحت این داستان اظهار میدارد كه فرزندان این مرد را در بغداد دیده، ولی در صورت عدم صحت هم، از اهتمام فراوان گذشتگان ما به كار خیر و عمل نیك نشان دارد.
صائب تبریزی با استفاده از این مضمون میسراید:
میكند نیكی و در آب روان میافكند
هركه نقد جان نثار تیغ قاتل میكند
نیكی از آب روان چون تیغ برمیگردد زسنگ
زیر تیغ یار صائب میتوان جان باختن...
چو بر میگردد از آب روان نیكی، همان بهتر كه در سرچشمه شمشیر نقد جان برافشانیم.
اوحدی مراغهای در كتاب جامجم بیان میكند كه اگر نیكی را در چاه هم بیفكنی، اثرش به تو باز میگردد:
نیكی كن ای پسر تو، كه نیكی به روزگار
سوی تو بازگردد، اگر در چه افكنی
شاعر خوش ذوق معاصر نیز از منظری طنز به این موضوع نگریسته و چنین سروده است:
نیكی بكن و به دجله انداز
صدبار شنیدم این نصحیت
نیكی بنمودم و ندیدم
جز شر ز بشر، بدی ز ملت
این است سزای نیكی من
ای بر پدر تو دجله لعنت! (یغما، سال اول، شماره 4، ص 174)
«حبلهرودی» در «جامع التمثیل»، مثلی با مضمون «تو نیكی میكن و در دجله انداز»
آورده: «نیكی، راه به صاحبخانه خود میبرد» (جامعالتمثیل حبلهرودی، ذیل نیكی)
یا در همان جا میخوانیم:
نیكی كنی به جای تو نیكی كنند باز
ور بد كنی به جای تو از بد بتر كنند (جامعالتمثیل حبلهرودی، ذیل نیكی)
این نكته در میان اشعار شاعران فارسیسرا ازجمله توصیههای رایج اخلاقی است:
نیكویی بر دهد به نیكوكار
باز گردد بدی به بدكردار(تاریخ گزیده، به نقل از لغتنامه دهخدا)
یا: هرچه ورزش كنی همانی تو
نیكویی ورز، اگر توانی تو (اوحدی مراغهای)
یا: یكی با سگی نیكویی گم نكرد
كجا گم شود خیر با نیكمرد؟ (سعدی)
كرم كن چنان كت برآید ز دست
جهانبان در خیر بر كس نبست (بوستان، باب دوم، احسان، ص 85)
و: انبیا تو را گفتند نیك باش و نیكی كن
تا كه نیكویی بینی از اماثل و اقران (بهار)
پروین اعتصامی نیز چنین میسراید:
خون یتیم دركشی وخواهی
باغ بهشت و سایه طوبا را
نیكی چه كردهایم كه تا روزی
نیكو دهند مزد عمل ما را
دانشآموز و تخم نیكی كار
تا دهد میوههای خوبت بار (اوحدی مراغهای)
از این رو است كه همواره شاعران به نیكوكاری توصیه كردهاند:
همه نیكویی باد كردار ما
مبیناد كس رنج و تیمار ما(فردوسی)
بیا تا بردباری پیشه سازیم
بیا تا تخم نیكویی بكاریم(باباطاهر)
خیز تا رخت دل بر اندازیم
وز پی نیكویی سر اندازیم(خاقانی)
شكر آن را كه دگر باز رسیدی به بهار
بیخ نیكی بنشان و ره تحقیق بجوی (حافظ)
تو را باد پیروزی از آسمان
مبادا به جز داد و نیكی گمان (فردوسی)
بیا تا همه دست نیكی بریم
جهان جهان را به بد نسپریم(فردوسی)
بكوشیم تا نیكی آریم یاد
خـنك آن كه پند پدر كرد یاد(فردوسی)
به نیكی گراییم و فرمان كنیم
به داد و دهـش دل گروگان كنیم(فردوسی)
به نیكی گرای و به نیكی بكوش
به هر نیك و بد پند دانا نیوش(فردوسی)
در ادب فارسی، نیكوكاری از مضامین رایج و محوری است بهطوریكه در بسیاری از اشعار شعرای بنام، به صفاتی چون سودمندی، كارآمدی، نیكاندیشی، آفرینندگی، سازندگی و آبادسازی، دستگیری از مردم و غمخواری نسبت به حال آنان توصیه شده است. سعدی معلم اخلاق با لحن آرام، مهربان و پدرانهاش، پیش از هر شاعر دیگری بدین موضوع پرداخته است. ازجمله در بوستان میخوانیم: وقتی «اتابك تكله» بر تخت مینشیند، به عدل و مردمداری حكومت میراند. روزی به صاحب دلی میگوید: «اكنون میخواهم به كنجی رفته و عبادت كنم». دانای روشن ضمیر بر میآشوبد كه:
طریقت به جز خدمت خلق نیست
به تسبیح و سجاده و دلق نیست(ر.ك گلستان خزائلی، ص 101)
میتوان به حكایت ابراهیم خلیل اشاره كرد: حضرت ابراهیم خلیل، پیرمرد رنجوری را به خانهاش دعوت و از وی پذیرایی میكند، چون درمییابد كه گبر و كافر است او را به خواری میراند؛ اما از سوی خدا به او وحی میشود كه:
منش داده صدسال روزی و جان
تو را نفرت آمد از او یك زمان؟
گر او میبرد پیش آتش سجود
تو واپس چرا میبری دست جود؟
از نظر سعدی«كرامت» به معنای نان دهی، جوانمردی و نیكوكاری در حق مردم است، نه شطح، طامات، فریب و ریای صوفیان مردم فریب. به قول شیخ شبستری:
رها كن تُرهات و شطح و طامات
خیال نور و اسباب كرامات
كرامات تو اندر حق پرستی است
جز این، كبر و ریا و عُجب و مستی است(بوستان، باب دوم، ص 81. 10)
سعدی نیز از «كرامت» حقیقی حكایتها میكند، ازجمله:
پیری است كه در راه حجاز «به هر خُـطوِه كردی دو ركعت نماز»، سرانجام بر عبادت خویش فریفته شده،
اتفی از غیب بر او بانگ میزند:
به احسانی آسوده كردن دلی
به از الف ركعت به هر منزلی(گلشن راز، ص 86 )
در فرازی دیگر میخوانیم: سعدی و چند سالك دیگر به دیدار پیری در روم میروند. پیر همه را به عزت و تمكین میپذیرد؛ اما با وجود ثروت و مكنت، فاقد بخشندگی است. آنگاه سعدی میگوید:
به ایثار، مردان سـبـق بردهاند
نه شب زنده داران دل مردهاند
كرامت، جوانمردی و نان دهی است
مقالات بیهوده طبل تهی است(بوستان، باب دوم، ص84 )
باز داستان كوری را میخوانیم كه به واسطه نیكی در حق سائلی بیناییاش را بازمییابد:
فرد مغروری در به روی سائل میبندد. سائل دل شكسته در كنجی نشسته، نابینایی بر او میگذرد و از حالش خبر میگیرد و سائل را به خانه برده، مینوازد و بر اثر این خدمت بیناییاش را باز مییابد، ماجرای بازیافتن بیناییاش در شهر پراكنده میشود و به گوش مرد مغرور میرسد و از مرد بینا شده میپرسد چگونه چنین شد؟ پاسخ میشنود:
به روی من این در كسی كرد باز
كه كردی تو بر روی وی در فراز
آن گاه سعدی چنین توصیه میكند و هشدار میدهد:
الا گر طلبكار اهل دلی
ز خدمت مكن یك زمان غافلی
خورش ده به گنجشك و كبك و حـمام
كه یك روزت افتد همایی به دام(همان، باب دوم، ص89)
این حكایات همه بر بازگشت نتیجه و اثر نیكوكاری بر فرد نیكوكار تاكید دارند. دیگربار در بوستان میخوانیم: فردی صحرای محشر را در خواب میبیند، چون مس گداخته و مردم در خروش. در آن میان شخصی را خفته در زیر سایه درختی مییابد و از او میپرسد: شفیع تو در وصول به این مقام كه بوده است؟ پاسخ میشنود: این از اثر دعای خیر نیكبختی است كه روزی در سایه باغ من آرمیده بود!
آن گاه سعدی چنین زبان اندرز میگشاید:
برانداز بیخی كه خار آورد
درختی بپرور كه بار آورد(همان، باب دوم،
ص 94 )
و این درخت بارآور همان نیكوكاری و احسان در دنیا است.
احسان و نیكوكاری حتی حیوانات را سپاسگزار آدمی میسازد. در حكایتی از بوستان میخوانیم: گوسفندی در پی جوانی دوان بود. كسی بر جوان ایراد كرد و گفت: این ریسمان است كه گوسفند را به دنبال تو میكشاند. جوان بی درنگ، ریسمان باز كرد؛ و گوسفند بازهم در پی جوان روانه شد:
نه این ریسمان میبرد با منش
كه احسان كمندی است بر گردنش
به لطفی كه دیده ست پیل دمان
نیارد همی حمله بر پیلبان
بدان را نوازش كنای نیك مرد
كه سگ پاس دارد، چو نان تو خورد ( بوستان، باب دوم، ص 97 )
حكایاتی از بوستان با موضوع نیكوكاری:
پارسایان نیك كردار حتی در حق بدكاران نیز نیكی میكنند؛ چنان كه پارسایی تبریزی، شبی میبیند كه دزدی كمند افكنده و از بامی بالا میرود. فورا بانگ برداشته، دزد درمانده میگریزد. مرد پارسا چون دزد را محروم مییابد از راهی دیگر به نزد او رفته، میگوید: «من نیز از همدستان تو هستم. بیا تا مكانی را به تو نشان دهم تا بیمزاحمت مردم به خواسته خود برسی. آن گاه دزد را به خانه خویش هدایت كرده، مشتی كالا در دستان او میگذارد و فورا با فریاد خویش او را فراری میدهد. چون دزد میگریزد، زاهد جوانمرد تبریزی آرام مییابد:
دل آسوده شد مرد نیك اعتقاد
كه سرگشتهای را بر آمد مراد
خبیثی كه بر كس ترحم نكرد
ببخشود بر وی دل نیكمرد
عجب ناید از سیرت بخردان
كه نیكی كنند از كرم با بدان
در اقبال نیكان بدان میزیند
اگر چه بدان اهل نیكی نیند(بوستان، باب دوم، ص88)
غرض سعدی نه هموارساختن راه بر دزدان كه نمایش نوعی رفتار مهرآمیز، انسانی، بزرگوارانه و كریمانه است. سعدی شاعر دوستی، عشق، صفا و آرامش و بوستانش عالم ایثار، انسانیت، تسامح و نیكوكاری است و روح انساندوستی شرقی را در نكتههای نغز خویش منعكس میسازد. داستان دیگری در بوستان از بازگشت نتیجه احسان به شخص نیكوكار حكایت میكند:
جوانی با مبلغی ناچیز دل پیرمردی را به دست میآورد. جوان مدتی بعد گرفتار خشم سلطان و به اعدام محكوم میشود. پیرمرد كه شاهد بر دار كردن جوان است، برای نجات او شایعه میكند كه سلطان مرده است. مأموران با شنیدن این خبر به دربار باز میگردند، اما شاه را زنده مییابند و در بازگشت جوان را گریخته. پیرمرد را دستگیر كرده و به دربار میبرند. پادشاه علت كارش را میپرسد. پیرمرد در جواب میگوید: «تو با دروغ نمردی؛ اما جوانی نجات یافت». از آنسو، كسی از جوان نجات یافته، میپرسد: «تو چگونه نجات یافتی؟» جوان پاسخ میدهد: «با دانگی پول كه به دیگران بخشیدم».
آنگاه سعدی چنین نتیجه میگیرد:
یكی تخم در خاك از آن مینهد
كه روز فروماندگی بردهد
جوی باز دارد بلایی درشت
عصایی شنیدی كه عوجی بكشت
حدیث درست آخر از مصطفی است
كه بخشایش و خیر دفع بلاست(بوستان، باب چهارم، ص 131 )
سیف فرغانی نیز هم صدا با سعدی، دعای نیكوكاران را نگهبان آدمی و باعث دفع حوادث ناگوار میداند:
نیكویی كن كه نیكوكاران به دعا
از حـوادث نگاهبـان تـوانـد
آری احسان و نیكویی، اجابت دعا و رفع بلا و گرفتاری را به دنبال دارد. در كتاب «پند پیران»، حكایاتی در اینباره نقل شده است، ازجمله زن كشاورزی كه به واسطه دادن لقمهای نان به مردی فقیر، بازی شكاری كودك او را از چنگال گرگ نجات میدهد، باز شكاری علت این كارش را عمل خیر و احسان هر چند اندك زن فقیر میداند. (بوستان، ص 97-96 )
یا زنی كه لباس فرزند شیرخوارهاش را به تن كودك برهنه درویش میپوشاند، در همان حال پیراهنی از آسمان فرود آمده و تن نوزاد را میپوشاند. پیراهن چنان است كه تا پایان عمر بر تن اوست و هیچ گاه به پیراهنی دیگر نیاز پیدا نمیكند. اگر به جنبه نمادین داستان نیز توجه كنیم در مییابیم كه احسان و نیكوكاری هرچند اندك دنیایی، موجب بازگشت احسان به صاحب آن در همین دنیا و نه به همان اندازه بلكه چندین برابر خواهد بود. در همین كتاب به داستان زیبای دیگری برمیخوریم: امیر ظالمی مردم شهر را از دادن صدقه به درویشان منع و دست صدقهدهندگان را نیز قطع میكرد. درویشی به خانه زنی رفته و از او كمك خواست. زن دو قرص نان به او بخشد. امیر شهر با خبر شد و دستور داد تا دستهای زن را قطع و او را به همراه كودك خردسالش از شهر بیرون كنند. زن كه آواره بیابان بود، به آبگیری رسید و خواست آبی بنوشد؛ اما كودك از گردنش رها شده و به درون آب افتاد. دو مرد وی را دیدند. زن شرح حال خود باز گفت. یكی از آن دو مرد كودك را از آب نجات داد و دیگری دستهای زن را به او باز گرداند. زن چون از كیستی آن دو مرد پرسید، گفتند: «ما همان دوقرص نانیم!» (پند پیران، ص 164 )
حكایت معروف انوشیروان با پیرمرد گردوكار نیز مشهور است. وقتی انوشیروان دهقان پیری را میبیند كه درحال كاشتن گردو است، شماتت میكند كه عمر تو طی شده چرا هنوز آزمندی؟ دهقان بیدرنگ پاسخ میدهد: «كشتند و خوردیم، كاریم و خورند». انوشیروان پاداشی در خور به او میدهد. دهقان میگوید: «كدام نهال است كه به این زودی به نتیجه برسد. ببین كه چگونه در مدت كوتاهی ثمرش را دیدم.» انوشیروان دو برابر آنچه داده بود به او زر میبخشد! (پند پیران، ص 104 مقایسه كنید با مرزباننامه، ص 292-291)