بیایید "باحال" باشیم
 

 

|دکتر مجتبی دلیر   |   متخصص روانشناسی و مدرس دانشگاه|

رفتارهای ما انگیزه‌های گوناگونی دارند. گاهی از ترس، دست به‌کاری می‌زنیم که پیامد مطلوبی ندارد. برای مثال، ترس از آینده. آینده خود یا عزیزان‌مان. آینده‌ای که ممکن است هیچ‌وقت رخ ندهد. ممکن است والدین به‌خاطر تجربه‌های سختی که از نظر مالی و معیشتی داشته‌اند، بخواهند فرزندان‌شان در آینده که بزرگ شدند با این مسائل درگیر نباشند. البته هیچ عقل سلیمی مخالف دوراندیشی نیست اما در این میان تناقضی وجود دارد. بله. چه‌کسی از یک آدم تحصیلکرده، پولدار، خوش‌تیپ، خوش‌لباس، خوش‌بیان، خوش‌مشرب، خوش‌خنده، خوش‌اندام، خوش‌هیکل، مرتب و منظم، تمیز و باهوش و... بدش می‌آید؟ ولی گاهی پرورش این ویژگی‌های خوب با کمی زیاده‌روی تبدیل به نیاز به صفات عالی و برتر در فرد می‌شود. برای مثال، خوش‌تیپ‌ترین، پولدارترین، تحصیلکرده‌ترین و باهوش‌ترین و مشکل از همین‌جا آغاز می‌شود. البته معمولا کسی به فکرش هم خطور نمی‌کند که دارد به خطا می‌رود تا وقتی‌که پیامدهای منفی رفتارش را ببیند. حال، سوال این است که کسب این برتری‌ها به چه قیمت؟ هزینه موفق‌شدن چقدر است؟ پاسخ منطقی این است که باید دید چه‌چیزی را فدای موفقیت می‌کنیم؟ آیا برای موفقیت و برترشدن لازم است سلامت جسم و روان را بدهیم؟ باید ببینیم که کدام ارزش، اولویت اول ما است؟ سلامت یا موفقیت؟ آرامش یا ستایش از جانب دیگران؟ ترس رنج احتمالی در آینده ممکن است باعث شود که ما لحظه حال را برای خود و کودک‌مان قطعا رنج‌آور کنیم بنابراین امروز را به بهای آینده‌ای واهی خراب کنیم! وظیفه فرزندپروری برعهده والدین است و پرورش شخصیت وسواسی در کودکان بدترین چیزی است که والدین می‌توانند به فرزندشان بدهند. فرد مبتلا به شخصیت وسواسی، کسی است که هیچ‌موفقیتی برایش رضایت‌خاطر نمی‌آورد. او همواره در آینده زندگی می‌کند. درواقع امیدوار است که در آینده با پیداشدن شرایط آرمانی‌اش بتواند زندگی‌کردن را شروع کند! پروفسور فیلیپ زیمباردو در نظریه دیدگاه‌های زمانی خود می‌گوید، مشکل از آن‌جا شروع می‌شود که افراد به‌سوی یک دیدگاه زمانی، بیشتر متمایل می‌شوند و بیشتر به آن مشغول می‌گردند. اکثر ما و به‌ویژه والدین ایرانی از نظر زمانی، «آینده‌گرا» هستیم و این یک آسیب است! این‌که ما همه زمان حال را فدای کسب موفقیت در آینده کنیم، درست نیست. درواقع ترتیب زمان به‌صورت خطی از گذشته تا حال و به‌سوی آینده درمورد وجود انسان صادق نیست. به‌علاوه، ترتیب به‌هنجار اولویت زمانی باید چیزی شبیه به اولویت زمان حال، سپس آینده و درنهایت گذشته باشد و تعادلی میان تمرکز بر هر کدام با توجه به شرایط موجود فراگرفته شود. ما باید تعادل را به کودکان‌مان بیاموزیم. برای مثال، یک کودک 7ساله نباید تمام روزش را در فکر فراگیری مهارت پس‌اندازکردن برای 70‌سال بعدی زندگی‌اش باشد! سوال این است که موفقیت و رفاه مالی و اقتصادی در آینده را برای چه می‌خواهیم؟ برای لذت‌بردن و آرامش‌داشتن؟ خب! از چه طریقی؟ با از بین‌بردن آرامش امروز به امید رسیدن به آرامش در آینده‌ای که قطعی نیست؟! سال‌ها دل طلب جام‌جم از ما می‌کرد و آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می‌کرد. پس، فراگیری تعادل مهم است. ما باید بتوانیم بین سرمایه‌گذاری روی زمان حال، آینده و گذشته تعادل‌سازنده‌ای ایجاد کنیم. متاسفانه، ما هیچ تضمینی برای رسیدن به آینده نداریم! مرگ در کمین است! گذشته درگذشته و آینده موجود نیست! آنچه واقعا وجود دارد، لحظه حال است. اهمیت زمان حال به‌قدری زیاد است که در ادبیات و فرهنگ عامه همواره حضور دارد اگرچه ممکن است از آن غفلت کنیم. آیا تاکنون کسی از شما پرسیده است که آینده‌تان چطور است؟! یا مثلا گذشته‌تان خوب است؟! معمولا می‌پرسیم «حالتان» چطور است؟ «حالتان» خوب است؟ ماندن در گذشته و زندگی در توهم آینده هردو «حال»‌مان را خراب می‌کند؟ آنچه مهم است و آنچه واقعا وجود دارد، زمان حال است و تکلیف ما این است که حال‌مان خوب باشد. پس بیایید با، حال باشیم تا «باحال» باشیم! اگر به فرض هم ما با برنامه‌ریزی دشوار برای امروز فرزندان‌مان باعث شویم آنها در آینده از نظر مالی موفق باشند اما حال‌و‌روز خوبی نداشته‌باشند آیا واقعا می‌توانیم ادعا کنیم که افراد موفقی تربیت کرده‌ایم. موفقیت اجتماعی اغلب با رنج‌کشیدن حاصل می‌شود؛ هرموفقیتی مستلزم حذف لذتی است. اگر موفقیت اجتماعی صرفا برای دیگران باشد و خود فرد از آن لذت واقعی را نبرد و کسب آن موفقیت اهمیت زیادی برایش نداشته باشد که برای دیگران زندگی کرده است. موفقیت در اجتماع و موفقیت در زندگی‌شخصی اغلب متعارض‌اند. فردی که در جامعه برتر می‌شود، نفر اول می‌شود، اغلب نمی‌تواند برای خودش زندگی کند و به‌قول معروف متعلق به جامعه است! چنین فردی لحظه‌لحظه عمرش را صرف رنج اول‌شدن کرده‌است. او نه تفریحی داشته و نه‌استراحتی. به سینما، تئاتر و کنسرت موسیقی نرفته و پای تماشای هیچ سریال تلویزیونی‌ای ننشسته است. او روزهای تعطیل هم کارکرده. برای او وقت‌گذرانی با دوستان، خانواده و رفتن به مهمانی، جشن‌تولد و... ممنوع بوده است. او یادگرفته که یک‌سال بخور نون‌وتره یک عمر بخور نون‌وکره! نقشه‌ای که شاید به پایان همان ‌سال اول هم نرسد! از او خواسته شده که برای خودش کسی بشود. مگر او کسی نیست! که باید کسی بشود؟! جالب این‌که خیلی از والدین درواقع نمی‌خواهند فرزندشان برای خودش کسی بشود بلکه عملا می‌خواهند او برای دیگران کسی بشود! رفتن به‌کلاس‌های ورزشی، زبان، موسیقی، نقاشی و مدرسه‌ای که فقط به‌مدت یک ساعت برای تحویل‌ سال‌نو اجازه رفتن به منزل را می‌دهد، از زندان هم بدتر است! اما بدتر از آن، زندان‌هایی است که توسط برخی والدین در شخصیت کودکان ساخته می‌شود که فرد برای تحصیل و برترشدن مثلا 18 ساعت در روز درس بخواند! آیا این برای سلامتی او مفید است؟ آیا اگر اتفاقی برای سلامت این دانش‌آموز بیفتد و به فرض هم بهترین موقعیت اقتصادی- اجتماعی را در آینده کسب کند، این با آن جبران می‌شود؟ فرهنگ غلط موفقیت آمریکایی، یعنی رقابت با کسی، چیزی، پدیده‌ای، مفهومی، یا هر چیزی که فقط در تصور می‌آید اما در عمل امکان وجودش تقریبا صفر است. تبلیغات‌ هالیوودی که یک‌نفر در همه زمینه‌ها برتر است، یعنی سوپرمن بودن. اما واقعیت این است که حتی در یک حیطه هم سرآمدبودن بسیار دشوار است. چراکه دست بالای دست بسیار است! پس به فرزندانمان بیاموزیم که لازم نیست انسان فوق‌العاده‌ای شوند، کافیست انسان باشند! و از تجربه انسان‌بودن خود لذت ببرند.


 
http://shahrvand-newspaper.ir/News/Main/55708/بیایید-"باحال"-باشیم