| یاسر نوروزی | روزنامهنگار|
با بهاره رهنما در نقش « سودابه»
فعالیتهای هنری شما بهخصوص در تئاتر اغلب مرتبط با موضوع زنان است؛ چه در حوزه کارگردانی و نویسندگی و حالا هم در نقش یک بازیگر در این تئاتر. بهخصوص در تئاتر گاهی هم بازیهایی از شما دیدهام که نه صرفا از طرف من، بلکه از طرف منتقدان این حوزه ستایش شده.
آدمها تفکرات و تمایلات و آرزوهایی دارند که گاهی با خودم فکر کردهام، همه اینها مسیر زندگیشان را مشخص میکند. یعنی این تمایلات و علایق، آدم را در همان مسیر هدایت میکند و کاری میکند که آدم به تفکرات و تمایلاتش نزدیک شود. شاید کسی که این گپ و گفت را بخواند فکر کند دارم از مسائل ماورایی صحبت میکنم که ممکن است عدهای به آن اعتقاد داشته باشند و عدهای نداشته باشند. اما من خودم به چشم این را دیدهام؛ مثل همین نقشی که به من پیشنهاد شد. چون من بهعنوان همکار با خانم بیان و آقای آذرنگ برخوردی نداشتم و از نزدیک همدیگر را نمیشناختیم و شاید آنها نقشها و کارهای مرا دیده بودند. مثلا آخرین کاری که قبل از پیشنهاد این نقش، خانم بیان از من دیده بود، «چشمهایی که مال توست» بود (که متن و بازی این نمایش کار خودم است). بههرحال وقتی این پیشنهاد به من شد، احساس کردم فراخوانده شدم به داستانی که انگار خودم از قبل این داستان را برای خودم چیدهام و دارم با آدمهایی که از طرق مختلف سر راهم قرار میگیرند، جلوتر میروم. فقط باید تأکید کنم فضایی که من علاقه دارم در آن کار کنم و کار کردهام، فضای فمینیستی نیست و درواقع فضای فمن است؛ یعنی فضایی که چون من یک زن هستم طبیعتا آن را بیشتر میشناسم و بیشتر میتوانم درباره به آن حرف بزنم.
این نقشی هم که بازی کردهاید، دشواریهای خاص خودش را دارد. ما با زنی مواجه هستیم که احساس میکنیم قربانی طمعکاری یک مرد شده است اما درعینحال، اطلاعاتی میانه تئاتر به ما داده میشود که احساس میکنیم این زن، قربانی صرف هم نبوده و خودش هم شیطنتهایی داشته. تا پایان هم معلوم نمیشود جریان از چه قرار است؛ آیا این زن شیطنتهایی داشته یا صرفا برای دفاع از خود، دست به قتل زده است. میخواهم بگویم یک نوع سادگی و درعینحال پیچیدگی توامان در شخصیت این زن وجود دارد که اجازه نمیدهد قضاوت قطعی کنیم.
اول باید بگویم که متن را ساناز بیان خیلی خوب نوشته. یعنی میخواهم بگویم پیچیدگی درعین سادگی که به آن اشاره میکنی، در خود متن بود. دومین چیزی که هم به من و هم به خانم بیان کمک کرده بود فیلم مستند خانم مهوش شیخالاسلامی است. این فیلم درباره زنانی است که در طول یکی دو دهه اخیر به اتهام قتل در زندان بودهاند که یا تبرئه شده و آزاد شده اند یا اعدام. این کار به نظرم یکی از سندهای ملی ایران است. تصویرپردازیهایی که خانم شیخالاسلامی در زندان انجام داده، سوالاتی که از این زنها کرده و وضعیتی که اینها را در آن قرار داده و به ما نشان میدهد. دیدن این فیلم واقعا برای من موثر بود.
در پایان نقدی هم به بخشی از بازی شما دارم که دوست دارم پاسخش را بشنوم. همانطور که خود شما هم گفتید، متن خانم بیان واقعا خوب است و من اعتقاد دارم یک متن منسجم است. گاهی احساس میکردم شما دیالوگهایی اضافه میکنید و درحال دخل و تصرف در متن هستید. چنین دیالوگهای بداههای را شما داشتید یا من اشتباه میکنم و در خود متن بوده؟
ساناز بیان همیشه سر صحنه هست و اگر جملاتی را ببیند که خارج از متن باشد و مناسب متن نباشد، همیشه به ما میگوید. اما لحظاتی هست که اگر من خسته باشم یا تمرکز نداشته باشم، ممکن است بخشی ازجمله را فراموش کنم و جای آن چیزی بگویم که خارج از متن باشد اما بهطورکلی این نقش آنقدر بسته است و همه چیز در آن وجود دارد که نیازی به بداهه سازی ندارد. میخواهم بگویم این نقش بر خلاف نقشهای دیگری که من بازی میکنم، جای این کارها را ندارد. گاهی کارگردانهایی هستند که به من گویند تو خودت نقش را روی صحنه دوباره تعریف میکنی اما اینجا واقعا قصد چنین کاری را نداشتم. ولی خب صادقانه بگویم ممکن است آن شبی که شما آمده بودید، چنین اتفاقی افتاده باشد و من چیزی را فراموش کرده باشم و جای آن جملهای گفته باشم تا کار پیش برود والا در کل در این نقش، قصد چنین کاری را نداشتهام.
با گيتي قاسمي در نقش نسرین
در اپيزود اول با نقشي مواجه هستيم كه نخستین قاتل سريالي زن در ايران يعني مهين قديري را تداعي ميكند. اين نقش را شما بازي كرديد و انصافا بهخوبي هم از عهده آن برآمديد. دشواري اين نقش از اين جهت است كه چطور تماشاچي بايد با يك قاتل سريالي، همذاتپنداري كند و از او فاصله نگيرد؟ چه تدبيري براي بازي در اين نقش در نظر گرفتيد؟
من نخستینبار بود كه بازي در چنين نقشي را تجربه ميكردم. از يك نظر هم البته برگ برندهاي در دست داشتم. كساني كه مهين قديري را ميشناختند يا پروندهاش را خوانده بودند، عده كمي هستند در مقايسه با مثل شهلا جاهد؛ چون بههرحال همه او را ميشناختند و خيليها پروندهاش را دنبال ميكردند يا فيلم مستندش را ديده بودند. خب نخستین كاري كه كردم، مشورت با كارگردان بود كه خودشان هم نويسنده اين كار بودند. بعد هم صحبت با مشاور كارگردان، آقاي آذرنگ. از اين جهت كه اين نمايش قرار بود در اتفاق و شخصيتپردازي، مستندگونه باشد من هم خودم را سپردم به كارگردان و مشاورشان. اما خب براي تمركز در بازي، خودم رفتم دنبال پرونده مهين قديري و شروع كردم به تحقيق و مطالعه درباره اين زن. تصاوير مختلف از اين زن را ديدم و گفتوگوهايش را خواندم. سعي كردم درباره باورها و اعتقاداتش بدانم و جزیياتي از اين دست. نخستین چيزي كه در اين زن ديدم يك تضاد شخصيتي وحشتناك بود و من خودم بهشخصه شيفته بازي در چنين نقشهايي هستم؛ نقشهايي با تضادهاي شخصيتي و چندوجهي. به نظرم بازي در اين نقشها، فرصت فوقالعادهاي در اختيار بازيگر قرار ميدهد.
و البته اگر هم از پس نقش برنيايد، بازي در چنين نقشهايي ميتواند به همان ميزان فرصت را تباه كند؟
بله. بازي در اين نقشها خيلي دشوار است. اينكه بيايي نقش زني را بازي كني كه چند نفر را به قتل رسانده و طوري بازي كني كه نهتنها با او همذاتپنداري كنند بلكه حتی در مواقعي به او حق هم بدهند. درواقع بايد طوري بازي میكردم كه تماشاچي بتواند خودش را در لحظاتي در جايگاه او قرار بدهد. بههرحال اين زن، آدمي بوده از همين جامعه و با دغدغههايي كه بعضي از آنها مشابه با دغدغههاي خود ما است؛ مثل عدم حمايت مالي خانواده از او يا نگهداري يك بچه معلول در خانه و مسائلي از اين دست. هرچند من بهعنوان گيتي قاسمي قطعا عمل او را محكوم ميكنم و اعتقاد دارم انسان در اوج گرفتاري هم حق ندارد، حق حیات را از يك انسان ديگر سلب كند. اما خب بايد در نظر داشته باشيم كه از يك سمت هم نميتوانيم خودمان را در شرايط او بگذاريم و اگر در شرايط و بستر زيستي اين آدم بوديم، شايد رفتاری مشابه انجام میدادیم. بههرحال ميخواهم بگويم بايد طوري بازي ميكردم كه تماشاگر در لحظاتي خودش را جاي اين آدم قرار بدهد. در اين مسير، خانم بيان و مشاورشان، آقاي آذرنگ، بسيار موثر بودند و البته درصد زيادي هم هميشه به عهده بازيگر است.
به نظر جزیينگريها به عهده بازيگر است. ظرافتها، ريزبينيها....
دقيقا. ريزهكاريها، مثل يك زيوري كمكم نقش را آراسته میکند. من فكر كردم اين آدم به اندازه كافي سياه هست. در هر حال زني است كه چندين نفر را به قتل رسانده بنابراين با خودم گفتم بايد بيايم روي چندوجهي بودن اين زن كار كنم. من براي بازي در اين نقش، در تفكرم به نقاط انساني او فكر كردم و در عمل، به نقاط غيرانساني و وحشيانه. يعني سعي كردم خودم را بگذارم جاي كسي كه چارهاي نداشته و مجبور بوده. بههرحال ميدانيم با زني مواجه بوديم كه در قتلهايش سراغ پيرزنها ميرفت و ميگفت كساني را براي قتل انتخاب کرده كه حداقل زندگيشان را كردهاند. اين زن، يك آدم بيآزاري بوده كه حتی همسايهها هم از او گلهاي نداشتند. من تمركزم را در وجه ذهني ميگذاشتم روي اين نقاط انساني اما در بازي تلاش ميكردم خلاف اين عمل كنم. يعني تلاشم اين بود كه اين نقاط انساني، پسزمينه بازي من باشد تا به شكل شعارگونه نمودار نشود.
با «آيه كيانپور» در نقش خبرنگار
شما تنها نقش این نمایش هستی كه به هیچوجه نمیتوانی حتی یک جمله خارج از متن نمایشنامه بگویی. چون درهرحال گاهي اوقات هر بازیگری ممكن است ديالوگش را فراموش کند و به درست يا غلط جملهای بگوید تا کار متوقف نشود، اما نقش شما طوری است که اگر يك مقدار خارج از متن حرکت کنی، كل ماجرا ایراد پیدا میکند.
دقيقا همين بود. بيشتر از هر چيزي سختي كار اين بود كه مواظب ريتم كلي نمايش باشم و اینکه بتوانم در موقعیت مناسب تمام امکان را در اختیار بازيگر مقابل قرار بدهم تا بتواند وارد شود و روایت خودش را جلو ببرد. ضمن اینکه باید فقط نظاره کنم و هیچ قضاوتی نداشته باشم. به قول خود خانم بيان روح اثر ما قضاوتگر نیست. شايد به شكل رئاليستي وقتي شما بهعنوان يك خبرنگار، وقتي داري با چنین اشخاصی مصاحبه ميكني، بهعنوان يك آدم تحت تأثير قرار بگيري. اما طبق نظر خانم بيان آنچه قرار شد روي صحنه اتفاق بيفتد، فارغ از هر نوع قضاوتي بود. سختي اين كار دقيقا همين چيزهايي بود كه من بهعنوان يك بازيگر تا به امروز تجربهاش نكرده بودم. يعني واقعا فكر نميكردم يك روز در شرايطي قرار بگيرم كه روي صحنه مجبور باشم كه تمام احساساتم را كنترل كنم و مواظب باشم كه هيچ چيزي از من بروز نكند مگر واكنشهايي كه كاملا بدون قضاوت باشد. سختي ديگر اين كار، مونولوگهاي خود خبرنگار بود که درباره زندگياش است. قطع كردن اين مونولوگها و بازگشت دوباره به فضاي ديالوگها، هر شب براي من يك دردسر است. يعني هر شب من فكر ميكنم به محض اينكه آخرين جمله مونولوگهاي خودم را ميگويم و ميخواهم وصلش كنم به گزارشم، الان است که اشتباه كنم؛ لحن صدایم، لحن گزارشی باشد یا نوع ايستادن و نگاه كردنم همچنان همان قبلي مانده باشد. اين رفت و برگشت ناگهانی، شبیه يك برش سينمايي است که دشواری این نقش را دوچندان میکند.
دشواري ديگر نقش شما وضعيتي است كه من از آن بهعنوان فداكارانه ياد ميكنم. بازيگران ديگر، آزادي عمل بيشتري در برابر شما دارند اما شما به جهت نقش يك خبرنگار، حق نداري بداههسازي در بازي داشته باشي و توجه تماشاچي را به خودت جلب كني. اين درواقع باعث ميشود تماشاچي تو را نبيند و توجه نكند كه اگر چنين نقشي مقداري زيادهروي يا كوتاهي كند چقدر ميتواند آسيبزننده باشد. يعني با يك نقش محوري طرف هستيم كه بايد خودش را قرباني بازي ديگران بكند.
در هركدام از اين اپيزودها، يك قصه بسيار جذاب درحال روايت است. حتی در خود مطبوعات هم، معمولا صفحه حوادث، صفحه پرطرفداري است. يعني صفحهاي است كه آدمها دنبال ميكنند و ميخوانند. حالا آوردن اينها روي صحنه با حضور سه بازيگر زن، كه هر سه از نظر من بسيار قدرتمند كارشان را انجام ميدهند، به اندازه كافي تماشاچي را جذب خودش ميكند. حضور يك خبرنگار در اين متن، به لحاظ دراماتيك، حضور درستي است و باید بگویم بله، بهعنوان يك بازيگر شايد دست در چنین نقشی باز نيست و بايد آدم مدام خودش را در سايه قرار دهد اما به لحاظ دراماتيك، اين ماجرایی كه روایت میشود، بدون حضور اين پرسشگر تبدیل به يك اتفاق قضاوتگر میشود؛ يك مونولوگ طولانی. اما حضور این پرسشگر و خبرنگار باعث میشود که دیالوگ شکل بگیرد و ما بتوانیم ماجرا را از زواياي مختلف ببينيم. ضمن اینکه حرف شما را میفهمم. اين بازیگر فقط مجبور است طوري بازي كند كه درام پيش برود و بايد از حضور خودش كم كند. اما در نهايت يك تجربه خيلي خوبي بود براي من که بهعنوان يك بازيگر خودم را محك بزنم. از اول البته به سختي اين نقش واقف بودم و با كارگردان هم دربارهاش ساعتها صحبت كردم اما در نهايت کاری که اجرا میشد، به اعتقادات و تفكراتم نزديك است. ضمن اینکه اين كار يك دين بزرگ است كه از طرف تئاتر دارد به جامعه ادا ميشود و من دوست داشتم سهمي در آن داشته باشم؛ فرقی ندارد که این سهم کوچک باشد یا بزرگ.