فرهاد خاکیان دهکردی نویسنده
ادبيات ترجمه شده از نظر شما تا چه حد میتواند در ملتهاي ديگر، كه خاصه فرهنگ متفاوتي نيز دارند، كاركرد اجتماعي داشته باشد؟ تا چه حد میتواند مفاهیمی از قبیل انساندوستی را ترویج دهد؟ در نسبت با ادبیات بومی آن سرزمین میپرسم.
ادبیات در عميقترين لایههای يك جامعه شکل میگیرد. بنابراین نشاندهنده عواطف انسانی و مکنونات قلبی یک ملت است. پس ادبیات میتواند نوع نگرش یک جامعه را معرفی کند و در آن قالب شکل بگیرد. درنتيجه ادبیات ملل مختلف، درواقع نشاندهنده روح جاری در جوامع انسانی مختلف است و اصلا يكي از نتايج فكري مقوله ادبيات، آشنایی ملل مختلف با یکدیگر است و این حقیقت ازلی و ابدی که ما همه انسانیم و فرقی باهم نداریم. اتفاقی که چه در تولید، چه در خوانش میافتد و باعث آشنایی ملتها با یکدیگر، با خود و با جهان میشود. به نظرم ادبیات بهعنوان بیواسطهترین راه ارتباطی بین دو ملت، به سرعت آنها را با هم آشنا میکند و نتیجه این آشنایی درواقع دوستی و درک متقابل است. مثلا من مطمئنم آشنايي با ادبیات آلمان در دوره پیش از هیتلر، مخاطب را به درک درستی از دلایل شکلگیری و قدرت حزب نازی و همراهی مردم آلمان با تفکر نازیسم، هدايت میكند. يا بهطور مثال، خواندنِ ادبياتِ جنگ در هر كشوري، پرده از روحيات مردم آن مملكت در تقابل با جنگ برميدارد.
در شرايط فعلي كه بيشتر مردم، مخصوصا جوانترها ميخواهند همه چيز را به سرعت و با كمترين هزينه بهدست بیاورند، شما کارکرد اجتماعی ادبیات را چگونه ارزیابی میکنید؟ جایگاه رمان را در این شرایط چگونه میبینید؟
ادبیات شما را دعوت به آرامش میکند. هیجانات مضر و ساختگی را که ریشههای انسانی ندارند از شما دور میکند. شما را دعوت میکند به سطح جدیدی از زندگی توجه کنید. سطحی که در آن از دریچهای کوچک، وارد جهانی موازی با جهان واقعی میشوید. در آن میکشید، کشته میشوید، عاشق میشوید، به شما ظلم میشود، ظالم میشويد و هزاران تجربه دیگر میکنید. اما در گام اول باید برای هر كدام از اين تجربيات، صبور باشید. براي مخاطبي با سرعت متوسطِ خواندن، تمام كردنِ رماني 400صفحهاي، دستکم دو هفته طول میکشد. اما هیجانات و جذابیتهای دمدستی را به راحتی میتوان در یک فیلم دو ساعته هم پیدا کرد. من فکر میکنم این حسی که شما گفتید، درباره جوانان، اصولا به خاطر دوری از ادبیات به وجود آمده است. یعنی وقتی رسانههای گروهی مثل تلویزیون قدرت پیدا کردند و برنامههای بیارزش اما جذاب را به مردم نشان دادند و شاید بهعمد، مردم را از کتاب دور کردند، نوع نگاه آدمها به جامعه به سطحی از بیعمقی و درعینحال جذابیت رسید. زیستن برای زیستن، یا به بیان بهتر زیستن برای لذت، که فلسفه جاری در جوامع کنونی است، شاید محصول این اتفاقات باشد. انسان نمیتواند لذت و خوشی را فراموش کند. اما به راحتی قادر است تفکر را از یاد ببرد.
نسبت بين ادبيات و روابط انساني در نظر شما چگونه است؟ آن را در امتداد هم میدانید یا موازی با هم؟
وقتی از خواندن رمان حرف میزنیم، درواقع با چند کارکرد مختلف طرفیم. اولی و مهمترین آن، رمان به مثابه سرگرمی است. بعد رمان به مثابه تاریخ، رمان به مثابه جهانشناسی، و... موارد دیگر. یکی از کارکردهای جالب و شخصی ادبیات (به خصوص رمان) کارکرد خودشناسی آن است. یعنی خواننده با درک الگوهای انسانی مختلف، آنها را تفکیک و روانشناسی میکند. به بیان سادهتر، خواننده دلیل خوب بودن آدم خوبها و دلیل بدبودن آدم بدها را میفهمد. پس با یک دید مثبت، این شناخت به خواننده کمک میکند تا خوب و بد را از هم تمییز داده، اگر مایل است، صفات خوب را در خود پرورش دهد. البته اینها خیلی آرمانگرایانه است و ایدهآل. اما در بحث نظری این مهم نیست. خواندن رمانهای مختلف یعنی دیدن دنیاهای مختلف. نتیجهاش میشود جهانبینی کاملتر و درستتر. باز نتیجهاش میشود اینکه آدم جایگاه خودش را در جهان بهتر بفهمد. به نظر من، جامعهای که بیشتر کتاب خوانده باشد، جامعه بهتری است. چون مردمش مدام دارند خودشان را نقد میکنند.
از ادبيات فرانسه صحبت كنيم كه بيشتر حوزه تخصص شماست. در آن ادبيات تا چه حد مولفها درصدد وقوع کارکرد اجتماعی در آثارشان هستند؟ این سوال را هم در سطح بوطیقایی آثارشان مطرح میکنم و هم در محتوا.
وقتي بخواهيم درباره ادبيات فرانسه اظهارنظر كنيم، درواقع داريم درباره ادبياتي حجيم با حدود هزاران جلد كتاب درسال حرف میزنيم و همانطور كه میدانيد، بيشترشان كارهايي جدي هستند در حوزه خودشان. بنابراين در اين حجم زياد، نمیشود اظهارنظر كلي كرد. چون حتی يك اقليت مثلا 10 درصدياش هم يعني تعداد بيشماري كتاب؛ كه خودش از ادبيات ايران، به مراتب بزرگتر و قويتر است. چراكه به دليل فضاي باز سياسي و اجتماعي، از هر نوع ادبيات با هر نحله فكري كه به ذهنمان میرسد، كتابهاي زيادي در ادبيات فرانسه توليد میشود. مضاف بر اينكه چندين و چند كشور ديگر در دنيا هستند كه به دليل اشتراك زباني، درحال توليد ادبيات به زبان فرانسه هستند. البته باز هم تأكيد میكنم كه اصولا كاركرد ادبيات، كاركردي اجتماعي است و بدون آن اصلا شكل نمیگيرد.
واكنش نويسندههاي فرانسوي به اين حجم از تغيير كه ماحصل رسانه و فناوري است، به واقع چه بود؟ چطور آن را در آثارشان منعکس کردند و مخاطبان خود را حفظ میکنند؟
اولا به نظرم فرهنگِ كتابخواني آنقدر در خوانندههاي فرانسوي نهادينه شده كه اين حجم از تغيير هم نتوانسته بهطور جدي آنها را تحت تأثير قرار دهد. از طرفي ديگر، هرچه هجوم رسانه و فناوري بيشتر شد، نويسندهها قويتر عمل كردند. هرچه رسانهها جذابتر شدند، نويسندهها چه در فرم، چه در محتوا با تجديدنظر و نقد خود، رشد كردند. هرچه مخاطبها میخواستند سمتِ فناوريهاي جديدتر بروند، نويسندهها با نزديكتر شدن به آنها و شناخت روحياتشان، جلوشان قد علم كردند. به عبارتي به مخاطب، به علاقهاش، به تجربياتش، به روحياتش، بها دادند.
شما بهعنوان يك مترجم كه سالها به فرض مثال از رومن گاري آثاري ترجمه كرديد، نویسندهای که گمشدگی انسان مسأله اصلی آثارش است، اکنون خاصیت ادبیات را در این بین چگونه ارزیابی میکنید؟ چرا باید رمان بخوانیم؟
به نظر من، انسان هميشه يك موجود گمشده بوده و هنوز هم همين است. ادبيات فقط كمك میكند تا اين مفهوم گمشدگي درك شود. شايد اين گمشدگي در عصر حاضر بيشتر به چشم میآيد؛ دلايلش هم زياد است، اما مهمترينش سطحيتر شدن نگرشهاست. يعني شايد پيشترها، بعد از دركِ اين مفهوم، شاهد تلاش انسان بوديم براي خروج از بحران. اما در عصر حاضر، دركِ اين گمشدگي انگار نقطه پاياني میشود براي فرد. چراكه هجوم رسانه و مد، صنعتي شدن و مدرنيسم نمیگذارد فرد لحظهای وقت بگذارد براي تفكر. اينجاست كه همانطور كه پيشتر گفتم، ادبيات میتواند به مخاطبش فرصت بدهد و كمكش كند براي خودشناسي.
خانم نوروزي! قدري درباره رومن گاري صحبت كنيم. من شيفته اين نويسنده هستم. واقعا جادو میكند. چه چيزي شما را وا داشته تا سالها بر ترجمه آثارش تمرکز کنید؟
من به مقدمه كتابها علاقه خاصي دارم. يادم است مقدمه كتاب ضد خاطرات آندره مالرو بود كه مرا به مالرو علاقهمند كرد. طوري كه شروع كردم به خواندن تمام آثار مالرو. حتی زندگينامههايي كه دربارهاش نوشته شده بود. در اين بين كتابهايي كه مقدمه نداشتند، وادارم میكردند خودم بروم درباره نويسنده تحقيق كنم. يكي از اين كتابها، خداحافظ گري كوپر بود. زندگي رومن گاري را كه خواندم، من هم مثل شما شيفتهاش شدم. چند كتاب ديگرش را تهيه كردم و متاسفانه نتوانستم با ترجمهشان ارتباط برقرار كنم. بعدتر كه زبان فرانسه خواندم و به ادبيات زبان اصلي دسترسي پيدا كردم، با خودم قرار گذاشتم روزي تمام كارهاي رومن گاري را ترجمه كنم. البته اين اتفاق فقط براي رومن گاري نيفتاد. چند نويسنده توي ذهنم مدام در رفت و آمدند كه اميدوارم بتوانم يكي يكي برايشان وقت بگذارم. درباره بخش آخر سوالتان هم بايد بگويم شايد يكي از اصليترين موضوعات آثار رومن گاري، جداافتادگي است. رومن گاري از آن دست نويسندههايي است كه مثل شخصيتش و طرز زندگياش، نمیتوانيم به يك موضوع، يك نوع ديدگاه، يك سبك و... محدودش كنيم.
شما وضعيت رمان و داستان فارسي را چگونه میبينيد؟ در مقام مقايسه با آثار دیگر ملتها می پرسم.
فلوبر حين نوشتن مادام بوواري مجبور شده بارها و بارها خودش را از اثرش حذف كند و در اين راه «از درد به فرياد آيد»1 و اعتراف كند كه: «حضور در آفرينش اثر بايد همانند خداوند در جهان، حاضر در همه جا و قابل ديدن در هيچ كجا»2 باشد. به نظرم همين يك اصل، توي خيلي از رمانها و داستانهاي معاصر فارسي، رعايت نمیشود. بعضي رمانهاي امروز، فقط و فقط دفترچه خاطراتي هستند كه به هر دليلي توانستهاند از فيلتر ناشران رد شوند. از طرفي، همه میدانيم كه قصه يكي از عناصر اصلي رمان است و اگر به هر دليلي ناقص باشد، كشش نداشته باشد، باورپذير نباشد يا اصلا وجود نداشته باشد، خواننده سراغش نمي رود. من، فقط و فقط بهعنوان يك خواننده و علاقهمند به داستان فارسي، اين روزها كمتر سراغ داستان و رمان ايراني میروم. البته دوست ندارم سوءتعبير شود به بیمهري نسبت به ادبيات ايران. هنوز نويسندههايي هستند كه ديدن نامشان روي جلد كتاب، كافي است تا كار و زندگيام را بگذارم كنار و آماده شوم براي خواندن...
خانم نوروزي! حالا مشغول چه كاري هستيد؟ كتابهاي بعديتان در چه وضعيتي هستند؟ زندگي در كاشان چگونه است؟
«گذار روزگار» آخرين گفتههاي رومن گاري است كه سال گذشته در فرانسه منتشر شد. اين كتاب درحال گذراندن مراحل چاپ در نشر ماهي است و گويا اوايل مهرماه منتشر میشود. قرارداد دو كتاب ديگر از رومن گاري را هم با نشر ماهي بستهام كه يكيشان تا آخر امسال تحويل ناشر خواهد شد. مجموعه داستاني ترجمه كردهام و درحال ويرايشش هستم براي نشر نيلوفر كه اسم نويسنده را به خاطر نبود قانون كپيرايت نمیگويم. فكر میكنم تا آخر همين ماه كتاب را تحويل بدهم...زندگي در كاشان هم تجربهای است براي خودش. دوست دارم اين تجربه را. وقت زياد میآورم. ترافيك نيست. همه چيز و همه جا به آدم نزديكاند. تا بهترين كتابفروشي شهر 20 دقيقه بيشتر راه نيست. هوا خوب است. آدمها آراماند. هيچكس عجلهای براي هيچ كاري ندارد. در اين شرايط معمولا روند كار مطلوبتر میشود و من هم از اين قاعده مستثنا نيستم.
پینوشتها: 1 و 2- كتاب نوشتن مادام بوواري، ترجمه اصغر نوري، نشر نيلوفر