گفت‌وگو با محسن شهرنازدار، انسان‌شناس و محقق موسیقی
 
نمایش پوست‌اندازی اجتماعی در ماجرای یک مرگ
 

 

مینو میرزایی

از مرگ مرتضی پاشایی روزها می‌گذرد. اما بحث‌ها از زوایای گوناگون همچنان در جریان است. محسن شهرنازدار انسان‌شناس و محقق موسیقی، در گفت‌وگویی که می‌خوانید با اشاره به وقایع بعد از مرگ مرتضی پاشایی خواننده جوان، از طبقه اجتماعی جدیدی برای ما گفت که در موسیقی پاشایی به دنبال گمگشته‌های خویش می‌گردد. بد نیست که در کنار همه تحلیل‌هایی که تا به امروز شنیده‌ایم، نظرات او را نیز بخوانیم.

   به‌نظر شما نقش و اهمیت مطالعات موسیقی در دنیای امروز ما چیست؟
موسیقی برخلاف بسیاری از زمینه‌هایی که احتمالا در حوزه علوم اجتماعی با اتکا بر بینش‌ها و روش‌های پژوهش قابل بررسی‌اند، نیاز به دانش تخصصی دارد. موسیقی از یک سو با ریاضی و قواعد فیزیک صوت مرتبط است و از طرف دیگر با اصول زیبایی‌شناسی و مفاهیم نظری حوزه فلسفه هنر. همچنین در زمینه اجتماعی می‌تواند با مجموعه‌ای از عناصر فرهنگی نوعی رابطه اجتماعی برقرار کرده و ویژگی‌های جامعه را بازتاب دهد. انسان‌شناسی موسیقی به‌عنوان یک گرایش مهم مطالعات موسیقی این ویژگی را مورد تأکید قرار می‌دهد و برخوردی میان رشته‌ای با موضوع دارد. در کشور ما بیش از آن‌که به کارکردهای اجتماعی فرهنگ‌شناسی موسیقی توجه شود، نسبت به مطالعات فرهنگ قومی تمایل وجود دارد، در صورتی که مسائل جامعه شهری ایران از اهمیت بیشتری برخوردار است. شناخت ناکافی از حوزه موسیقی‌شناسی و درعین حال ناآگاهی از مطالعات علوم اجتماعی، پژوهش‌های تجربی موسیقی‌شناسی در ایران را بیشتر به سمت تک‌نگاری‌های قومی و مسائل انتزاعی و غیرکاربردی برده و جسارت ورود به مطالعات شهری موسیقی را از محققان تجربی سلب کرده است. درحالی‌که آنچه امروزه به‌عنوان گرایش پیشرو و نبض تپنده دانش انسان‌شناسی موسیقی مطرح است، شناخت جامعه با تأکید بر جوامع شهری از طریق موسیقی است، یعنی پاسخ به این سوال که از طریق اصوات، نغمات و آنچه که تحت عنوان صدا و موسیقی در پیرامون ما وجود دارد، چطور می‌توان به واقعیت‌های اجتماعی جامعه دست پیدا کرد.
  در مورد پژوهشی که درباره علاقه‌مندان آهنگ‌های مرتضی پاشایی و واکنش‌های عمومی نسبت به مرگ این خواننده فقید انجام دادید، توضیح دهید. براساس یافته‌های حاصل از این تحقیق، پاشایی از نظر رده سنی، جنسیت و پایگاه اجتماعی کدام گروه‌ها را نمایندگی می‌کند؟  
این تحقیق گروهی، از یک سو در حوزه انسان‌شناسی موسیقی قرار دارد که علوم‌اجتماعی را برای تفسیر و تبیین موضوع به خدمت می‌گیرد و از سوی دیگر از دانش موسیقی‌شناسی برای شناخت عناصر دقیق‌تر موسیقایی موضوع مورد تحقیق استفاده می‌کند. موضوع تحقیق همان‌طور که فرمودید واکنش عمومی نسبت به مرگ این خواننده پاپ بود. با توجه به این‌که روش‌های تحقیق در این حوزه بومی نشده‌اند، نیاز داشتیم از روش متفاوتی استفاده کنیم. واقعیت این است که واکنش مردم خیلی جلوتر از جریان تحلیل اجتماعی پیش‌رفته بود، به‌طوری که اغلب محققان، مطلعان و نخبگان عرصه علوم‌اجتماعی را متعجب و وادار به عکس‌العمل کرد. البته این پرسش باقی است که چطور نخبگان مطالعات اجتماعی، شناخت عمیقی از جامعه خود ندارند و اگر نمی‌توانند واکنش‌هایی از این دست را پیش‌بینی کنند، چرا تا این میزان در تحلیل و تفسیر موضوع سردرگم هستند. نیاز داشتیم که در کوتاه‌مدت به روشی عینی، ملموس و قابل اتکا برسیم که از دل بحث‌های انسان‌شناسی موسیقی بیرون می‌آمد. توجه داشته باشید که اغلب تحلیل‌هایی که تاکنون درباره این اتفاق انجام شده، در بستر مطالعات جامعه‌شناسی صورت گرفته است و ضرورت داشت که تحلیلی انسان‌شناختی با رویکرد محدود کردن موضوع و مطالعات میدانی انجام شود. می‌دانستیم که شبکه‌های اجتماعی در جریان اطلاع‌رسانی و برانگیختگی گروه هواداران این خواننده نقش اصلی را ایفا کرده‌اند، از این‌رو بر این شبکه‌های مجازی متمرکز شده و روش جدیدی را برای مطالعه آنها تعریف کردیم. تأکید این روش بر استفاده از امکاناتی است که فناوری‌های نوین در اختیار پژوهش‌های علوم‌اجتماعی قرار می‌دهد. به‌طور مثال، اپلیکیشنی به نام اینستامسیج وابسته به اینستاگرام وجود دارد که محدوده جغرافیایی کاربرها را نشان می‌دهد، جنسیت و گروه سنی کاربر در آن مشخص است و گرایش‌های اجتماعی، فرهنگی و سطح تحصیلات افراد پیش از هرگونه تماس مستقیم، برای محقق قابل رؤیت است. در عین حال مشخصات بسیاری از کاربرها براساس کلیدواژه‌هایی که در کنار حوزه علایق و سلایق خود نوشته‌اند، در بانک‌های تصویری این نرم‌افزارها طبقه‌بندی شده‌اند. به این ترتیب یک پرسشنامه بسته از قبل تهیه شده و در اختیار پژوهشگر قرار گرفته است، یعنی از طریق فناوری یک فرصت استثنایی نه فقط در ارتباط با این موضوع بلکه در بسیاری از زمینه‌های مطالعات اجتماعی برای دسترسی به گروه‌های اجتماعی پراکنده مهیا شده است. پس از شناسایی اولیه هواداران این خواننده فقید در فضای مجازی، با برخی مدیران صفحه‌های علاقه‌مندان این خواننده در اینستاگرام و تعدادی از کاربرهایی که بیشترین واکنش را به این موضوع داشتند، ارتباط برقرار شد. در قدم بعدی پرسشنامه‌هایی توسط گفت‌وگوهایی مجازی با آنان تکمیل شد. این گفت‌وگوها به دلیل رو در رو نبودن افراد، یک فرصت ویژه مطالعه محسوب می‌شد، چون نوعی امنیت برای پاسخگویان ایجاد می‌کرد. در نظر داشته باشید که در جامعه آسیب خورده‌ای که افراد دایما درحال گذاشتن ماسک بر چهره خود هستند، گفت‌وگوهای رودررو کمتر صریح و شفافند. اما به واسطه امنیت به دست آمده در فضای مجازی،  ارتباط راحت‌تر و آراء صریح‌تری حاصل شد که تحلیل آنها درحال انجام است.
  نتیجه‌ای که تا اینجا به دست آمده چیست؟          
نتایج اولیه نشان می‌دهد که بیش از 55‌درصد کاربران عضو شبکه‌های حامی این خواننده، زنان و دختران، عمدتا از طبقات میانی جامعه ایرانی و در رده سنی 17 تا 27‌سال هستند. در نظر داشته باشید که تحرک اجتماعی شدید در چند دهه گذشته و به‌خصوص سال‌های اخیر، زمینه‌ساز جابه‌جایی طبقات در جامعه ایرانی بوده است. در 10‌سال گذشته جابه‌جایی صعودی و نزولی زیادی در طبقات مختلف اجتماعی اتفاق افتاد. این جابه‌جایی که بازه وسیعی از طبقات پایین میانی تا بالای میانی را در بر گرفته، نتایج اجتماعی چشمگیری داشته و گروه‌های جدیدی با  ویژگی‌های چند لایه و پیچیده را به وجود آورده است. در نتیجه برای دسته‌بندی گروه‌های اجتماعی جدید از نظر ارزش‌های اجتماعی، سرمایه فرهنگی، اعتقادات و باورهای مذهبی یا معیارهای زیبایی‌شناختی مطرح در مصرف فرهنگی و هنر، با موانع زیادی مواجه هستیم. ما جامعه معاصر خود را به درستی نمی‌شناسیم. این درحالی است که مراکزی بین‌المللی در مورد نظام ارزش- داوری و باورهای عمومی جوامع، سنجش‌های دوره‌ای انجام می‌دهند. مثلا در استکهلم یک موسسه مطالعاتی وجود دارد که جامعه نسبتا بزرگی از دانشمندان علوم‌اجتماعی را درگیر پروژه‌های میدانی وسیع در تمام دنیا کرده و باور داشت‌های جوامع درباره جنسیت، نژاد، طبقه، دموکراسی، دین و مسائلی از این دست را به‌طور ادواری مورد ارزیابی قرار می‌دهد. در کشور ما سال‌هاست که این قبیل تحقیقات انجام نشده و در نتیجه ابهام لایه‌های اجتماعی افزایش یافته است. در چنین شرایطی تحلیل واقعی از جامعه ایرانی مستلزم مطالعاتی متعدد، چند لایه و چند سویه و حتما میان‌رشته‌ای است. پژوهش اخیر با درک این ضرورت سعی کرده به بهانه یک واکنش جمعی، شناختی از پیوندهای اجتماعی گروه هواداران پاشایی پیدا کند و در نخستین برداشت با ناشناختگی گروه‌های اجتماعی جدید به‌عنوان اولین دستاورد این مطالعه مواجه شده است.
  از نظر طبقه‌اجتماعی جدیدی که درباره آن گفتید، وجه ممیزه موسیقی پاشایی چیست؟
موسیقی پاشایی را باید در زمینه اجتماعی دید نه در اثر موسیقایی. یکی از مسائلی که در بحث‌های اخیر مطرح شد، موضوع فرهنگ عامه در برابر فرهنگ فاخر یا ابتذال در برابر تفاخر فرهنگی بود. مسائلی که عملا در این بحث، محلی از اعراب ندارد. چراکه موسیقی پاشایی پویایی و اثرگذاری خود را در رابطه با گروه‌های اجتماعی از کلام می‌گیرد که لزوما رابطه‌ای با مفهوم تنال موسیقایی ندارد. در تحقیق ما نیز تأکید اغلب گفت‌وگو شونده‌ها بر مفاهیم مندرج در ترانه‌های موسیقی پاشایی بود تا زیبایی‌شناسی صوتی اثر. اما به گمان من، امتزاج صوت و معنا موسیقی پاشایی را حایز شرایطی می‌کند که با احساسات گروه اجتماعی مورد نظر، همسویی و همذات‌پنداری دارد.

  آیا میان فریبندگی موسیقی او و پیشینه فرهنگی مردم ارتباطی هست؟
در چند دهه گذشته روند شکل‌گیری موسیقی پاپ، شکل طبیعی نداشته است. موسیقی پاپ سال‌ها در ایران ممنوع بوده و بعد هم نوعی موسیقی برساخته با اراده نهادهای سیاست‌گذار فرهنگی و نه براساس فرآیندهای طبیعی تولید هنر عامه، به‌وجود آمده است. پاپ در دوره نخست پس از ممنوعیت، نوعی موسیقی تقلیدی بود که بنا داشت با بازاری که پاپ لس‌آنجلس در ایران ایجاد کرده بود، رقابت کند. این رقابت هم بعد اقتصادی داشت و هم بعد فرهنگی و سیاسی. کار به آنجا رسید که به ازای همه خوانندگان لس‌آنجلس، با همان طعم و لحن و بیان موسیقی، در ایران خواننده تولید شد. از مقطعی هم که گروه‌های تازه شکل گرفتند و این نوع موسیقی امکان حیات اجتماعی پیدا کرد، کاملا در دستگاه‌های نظارتی کنترل شد. خلاصه این‌که موسیقی پاپ در چند دهه گذشته در ایران وضع پاتولوژیک داشته است.
پاپ اساسا زاده نیاز توده‌های مردم به موسیقی است و مانند همه اشکال فرهنگ‌های عامه، هرگونه دستکاری و دخالت در روند طبیعی شکل‌گیری آن، وضع را آسیب دیده و پاتولوژیک می‌کند. اگر به عقب برگردیم، می‌بینیم که تا دهه 70 که موسیقی به‌طورکلی از ممنوعیت درآمد و پاپ هم آزاد شد، مجموعه صوتی مشخصی بر ذائقه شنیداری جامعه ایرانی حاکم بود. در نظر بگیرید که در آن زمان اینترنت و ماهواره و امکان دسترسی به اصواتی خارج از این فرهنگ صوتی برای همگان وجود نداشت و این فرهنگ صوتی غالب که توسط تریبون‌های رسمی عرضه می‌شد و وامدار فرهنگ نوحه بود، عملا به فرهنگ معیار موسیقی نزد چندین نسل در جامعه ایرانی بدل شد. زمانی‌که فرهنگ عمومی، برای تولید موسیقی عامه‌پسند آزادی نسبی پیدا کرد، با وام گرفتن از این معیار صوتی، دست به تولید موسیقی‌هایی زد که از  فرهنگ نوحه اثر گرفته بودند. کافیست به لحن اکثر قریب به اتفاق خوانندگان این ژانر از پاپ توجه کنید، حتما پیوندهای زیبایی شناختی آن را با فرهنگ نوحه درمی‌یابید. در واقع، فرهنگ نوحه‌خوانی است که چنین تلاقی و پیوندی را بین معنا و صوت در موسیقی پاشایی ایجاد می‌کند. با این تعبیر این نسل و این گروه اجتماعی نوحه‌خوان‌های خود را تولید کرده است. اینجا همان فرآیند آیینی که در نوحه اتفاق می‌افتد، با تغییر صورت و محتوا، بازتولید شده و در عین حال، کارکرد اجتماعی خود را حفظ کرده است. غم‌ها، سرخوردگی‌های شخصی و اجتماعی، مصایب و مسائل فردی و ... توسط نوحه‌خوانی که مسلط بر احساسات عمومی است، بدل به ابزار تهییج احساسات می‌شود، احساسات به اوج می‌رسد، اشک‌ها ریخته می‌شود و شنونده، سبکبال از محفل نوحه بیرون می‌رود. نوحه‌خوان خوب و بد هم دقیقا با همین مولفه‌ها از هم تمیز داده می‌شوند. با این تعبیر می‌توان گفت این نسل نوحه‌های خود را تولید کرده و این موسیقی، نوحه نسل پنهان در لایه‌های ناشناخته جامعه ایرانی است.
  چرا این جنس موسیقی وقتی با آن کلام ترکیب می‌شود، می‌تواند چنین بازتاب اجتماعی گسترده‌ای ایجاد کند؟  
 کلید واژه‌های اصلی موسیقی پاشایی، بغض، عشق، شکست، غم، گریه، حسرت و... است. وقتی با مفاهیم حاکم بر کلام این نوع موسیقی مواجه می‌شویم و آن را در کنار یافته‌های اجتماعی گروه هواداران قرار می‌دهیم، به پرسش‌هایی بنیادی برمی‌خوریم که باید پاسخ داده شوند: آیا پاشایی صدای ناکامی اجتماعی نسلی است که در قالب عشق‌های رمانتیک شکست خورده بروز کرده است؟ آیا او صدای نسل سرخورده‌ای است که تصویر روشنی از آینده اجتماعی خود ندارد و در عین حال زیر پوست این جامعه با معیارهایی متفاوت رشد کرده، فرهنگ معیار را پس زده و در زمینه‌های اجتماعی خود، نوعی خرده فرهنگ تولید کرده است، خرده فرهنگی که با فرهنگ معیار موجود در تضادی آشکار است و درنتیجه دچار سرخوردگی، ناکامی و ناامیدی شده است؟ آیا این صدای غالب نسل ناکام ایرانی است یا نسلی که حس ناکامی دارد و ما از آن شناخت درستی نداریم؟ تصویر روشن و دورنمای اجتماعی قابل اتکا برای این نسل چیست؟ چه افق‌های روشنی برای این نسل طراحی شده؟ به نظرم بی‌دلیل نیست که جمعیت غالب این نظر سنجی را زنان تشکیل می‌دهند، چون آسیب‌های اجتماعی که زنان در این جامعه متحمل می‌شوند، به مراتب بیش از مردان است. پاشایی صدای یک نسل شکست خورده یا ناامید است، تصویر روشنی که به تیرگی گراییده و جای خود را به شکل‌های نمادین روابط ناکام در عشق‌های شکست خورده داده است. تقریبا در همه آثار این نوع موسیقی با مفاهیمی از این دست مواجهیم. اما وقتی بحث موسیقی به عناصر زیبایی‌شناختی تنال می‌رسد، وضع فرق می‌کند. در این‌جا شکاف طبقاتی، تحرک اجتماعی و ناشناختگی جامعه معاصر ایران هم خود را بیشتر نشان می‌دهد. چون رابطه مستقیمی بین سرمایه فرهنگی و شناخت موسیقایی هست. بسیاری از محققان علوم‌اجتماعی و دانشمندان این عرصه در اروپای مرکزی از موسیقی به‌عنوان یکی از الگوهای شناخت سرمایه فرهنگی استفاده کرده‌اند، مثل بوردیو یا آدورنو. اما در همه رویکردها اصل رابطه میان سرمایه فرهنگی و انتخاب موسیقایی به رسمیت شناخته شده است. در ایران این رابطه شکل متمایزی دارد. سرمایه فرهنگی طی نیم‌قرن گذشته بر اثر بالا رفتن سرانه آموزش عالی، دسترسی به اطلاعات و... به شدت افزایش‌یافته و جامعه معاصر ایرانی با زمانه پیش از خود بسیار تفاوت یافته است. از طرفی موسیقی پاپ در همه جای دنیا یک الگوی زیبایی‌شناسی سلطه‌گر دارد که نظام سرمایه از آن حمایت می‌کند، موسیقی برآمده از قرن بیستم که این هنر را به اقتصاد از یک سو و کنش‌های اجتماعی از سوی دیگر پیوند زد. با این حال به‌طورکلی موسیقی پاپ محصول سرمایه است. نظام سرمایه نوعی موسیقی تولید می‌کند و آن را با بهره‌بردن از امکانات رسانه‌ای به ذائقه عمومی انتقال می‌دهد و بعد برای این ذائقه شروع به تولید می‌کند. به این ترتیب یک چرخه دایمی تولید به وجود می‌آید که نظام سرمایه را فربه‌تر می‌کند. می‌دانید که گردش مالی موسیقی پاپ همپای سینمای تجاری و گاهی بیشتر از آن است. طبیعتا تولید‌کننده اصلی از اقتصاد بزرگ جهانی سهم مهمی دارد و در عین حال الگوهای بومی هم با برداشت از عناصر زیبایی‌شناسی موسیقی پاپ دست به تولید بومی می‌زنند و از چرخه اقتصاد بومی سهمی می‌گیرند. اما آنچه که بخش‌های مختلف این چرخه را به هم متصل می‌کند، الگوهای تیپ موسیقی است و البته مسائل فنی موسیقی مثل کوک بودن سازها، درست خواندن، سازبندی یا عناصر ساده نظم و تقارن در معیارهای زیبایی‌شناسی موسیقی پاپ، امور بدیهی و پذیرفته شده‌اند. اینجا از رویکردهای تعمدی موسیقی تجربی برای خارج خواندن خواننده یا خارج نواختن نوازنده صحبت نمی‌کنیم، بحث بر سر شکل غالب موسیقی پاپ است. اما در سال‌های گذشته نمونه‌های عجیب و غریبی از موسیقی مردم‌پسند در ایران به وجود آمد که به هیچ یک از این عناصر پایبند نبود و به شدت هم طرفدار پیدا کرد. این انتخاب البته با سرمایه‌فرهنگی تضاد دارد. یعنی جامعه سرمایه‌فرهنگی بالایی دارد، اما از درک عناصر ساده زیبایی‌شناسی موسیقی عاجز است. آیا شناخت از این عناصر زیبایی‌شناختی جزیی از این سرمایه‌فرهنگی هست و اگر هست، پس چطور با چنین انتخاب‌های متناقضی مواجهیم؟ همین تناقض ساده، چند لایه بودن واقعیت‌های اجتماعی در ایران را نشان می‌دهد و ضرورت بازخوانی و تعریف مجدد سرمایه فرهنگی را گوشزد می‌کند و باز گواهی برای ناشناختگی جامعه ایرانی است. در این شرایط نمی‌توانیم به سادگی و در قالب کلمات قصار و جملاتی کلی از ویژگی‌های فرهنگی جامعه ایرانی یا گروهی که مثلا به مرگ یک خواننده واکنش نشان دادند، ارزیابی دقیقی داشته باشیم. انتقادی که به نقدهای روزهای گذشته درباره موسیقی پاشایی و واکنش عمومی وارد است، چه مثبت و چه منفی، گمراهی از متن و نادیده گرفتن واقعیت اجتماعی است.
  نسلی که شناخت آن به‌عنوان یکی از دستاوردهای پژوهش شما مطرح شده، چقدر با پیشینه فرهنگی خود مرتبط است؟
گروه غالبی که از آن صحبت می‌کنیم، به دلیل گسست‌ها، تضادهای اجتماعی، تناقضات بین فرهنگ رسمی و خرده‌فرهنگ‌ها و بسیاری آسیب‌های دیگر اجتماعی دربرگیرنده گروه‌های اجتماعی بسیار پراکنده است که شکلی مجمع الجزایری داشته و گاهی از وجود یکدیگر نیز بی‌خبر هستند، اما چون محصول شرایط حاکم‌اند، شباهت‌هایی دارند که در فرصت‌های اجتماعی نظیر واکنش به مرگ یک خواننده، به یکدیگر متصل شده و یک جریان همگن را به وجود می‌آورند. گروه‌های اجتماعی که با ویژگی‌هایی بسیار متفاوت از آنچه در فرهنگ رسمی رایج است، در سال‌های اخیر به دلیل توسعه ارتباطات، امکان دسترسی به اطلاعات آزاد، شبکه‌های اجتماعی و... همسان‌تر از قبل شده‌اند و یک فرهنگ برساخته و درون گروهی دارند که حتی از نظام ارزشی یا فرهنگی خانواده‌های خود تبعیت نمی‌کند. تضاد و شکاف نسل‌ها که در فرهنگ عمومی هم بدان اشاره می‌شود، ناشی از این واقعیت است. به‌هرحال جامعه یک ارگان زنده است که نمی‌توان حیات اجتماعی و فرهنگی را از آن سلب یا آن را محدود کرد. اگر نتواند به شکل طبیعی حیات اجتماعی داشته باشد، حتما شکل بیمارگونه پیدا می‌کند یا به حیاتی در لایه‌های زیرین جامعه تن می‌دهد و در این شرایط غیرقابل دسترس، ناشناخته مانده و در مقاطعی رفتارهایی از آن سر می‌زند که نخبگان علوم‌اجتماعی هم از درک آن عاجز می‌شوند. در لایه‌های زیرین این جامعه گروه‌های متعددی وجود دارند که به دلیل ترس‌های اجتماعی ناشی از تضادها، چندان عیان عمل نمی‌کنند و گاهی فقط در واکنش‌های جمعی می‌توان از حیات اجتماعی آنها با خبر شد. عناصر فرهنگی آنها برساخته است و همان قدر که خلاقانه است، می‌تواند آسیب‌زا باشد. در عین حال همان قدر که آسیب‌زاست، گشاینده افق‌های جدیدی برای جامعه ایرانی نیز هست، البته مشروط بر این‌که در حوزه سیاست‌گذاری فرهنگی و مطالعات فرهنگی وابسته به آن، تجدید نظر جدی انجام گیرد.
  پس می‌توان گفت که ما از نوعی پوست اندازی اجتماعی صحبت می‌کنیم، یعنی سابقه و سرمایه فرهنگی، شرایط اجتماعی و سلسله‌ای از عوامل گوناگون دست به دست هم داده و یک طبقه جدید با سلایق و ایده‌آل‌های خاص خلق کرده‌اند که در زندگی دلبسته چیزهای جدیدی است و به دنبال مفاهیم نو می‌شود.
همین‌طور است و این وضع البته پاتولوژیک است. چراکه به دلیل تضادهای ایدئولوژیک یا تضاد آشکار با فرهنگ معیار و نهادهای سازنده اجتماعی، تضاد با سیاست فرهنگی حاکم و... این طبقه اجتماعی در لایه بیرونی جامعه قابل مشاهده نیست. در نتیجه جامعه چند پاره‌ای به وجود آمده است که شناخت از آن نیاز به ارتباط و حضور محقق در همان لایه‌های پنهان دارد و جز با مطالعات گوناگون و چند لایه، امکان شناخت آن میسر نمی‌شود.
  به نظر شما چرا موسیقی پاشایی و واکنش مردم به آن مورد توجه آقای اباذری قرار گرفت؟ و اساسا چه ارتباطی بین مستند تلویزیونی سیستان و بلوچستان و این مقوله وجود دارد که در سخنان ایشان بیان شد؟
ایشان البته خیلی هیجان‌زده و خارج از تریبون رسمی یک پنل صحبت کردند. ارزیابی از حرف‌های ایشان هم باید در تحلیل این شرایط، دوباره سنجیده شود. ما این‌جا با دو گرایش متفاوت مواجه هستیم؛ نخست، گرایشی که معتقد است تغییر عناصر فرهنگی را باید با مغز سرد نگاه کرد و این منش را نوعی اخلاق حرفه‌ای قلمداد می‌کند و دوم، جریانی که با تحلیل شرایط بیرون از متن، مثل نظام‌های سرمایه و جریان‌های وابسته به آن، درصدد نوعی ارزش‌گذاری فرهنگی برای تحلیل سازوکار سلطه اجتماعی و سیاسی و فرهنگی است. شاید آقای اباذری متعلق به جریان دوم باشد، اما اشکال بحث ایشان اینجاست که در هیچ‌گرایش آکادمیک نمی‌توان پا از حوزه اخلاقیات بیرون گذاشت یا قضاوت‌های شخصی مطالعه نشده را به موضوع پژوهش تعمیم داد. روشن بود که هیچ‌کدام از مدعوین آن جلسه احاطه‌ای به موضوع مورد بحث و شناختی نسبت به رابطه موسیقی و کنش‌های اجتماعی نداشتند. اگر مسأله موسیقی و شناخت جامعه از طریق موسیقی است، این یک امر بدیهی است که اتفاقا برای شناخت جامعه از طریق موسیقی، توجه به موسیقی مردم‌پسند، بسیار مهم‌تر از موسیقی نخبه است. یعنی شناخت جامعه از طریق بررسی فرهنگ نخبگان میسر نیست. به همین دلیل فرهنگ‌شناسی و انسان‌شناسی موسیقی برای تحلیل جامعه سراغ موسیقی‌های عامه‌پسند می‌رود که طیف وسیعی از گروه‌های اجتماعی را نمایندگی می‌کند. موسیقی الیت، بازتابی از اندیشه‌های نخبگان است و اتفاقا می‌توانم بگویم در ایران و در چند دهه اخیر معیارهای زیبایی‌شناسی و سرمایه فرهنگی این گروه در زمینه موسیقی به شدت افت کرده است. در ماجرای تحلیل واکنش عمومی به مرگ مرتضی پاشایی دو گروه در حوزه علوم اجتماعی بلافاصله عکس‌العمل نشان دادند. گروهی که خود را پشت جریان حمایت مردمی پنهان کردند و با حمایت از واکنش مردم با جریان عمومی همراه شدند و مورد توجه هم قرار گرفتند و گروهی که در برابر این واکنش ایستاده و رفتار جمعی و واکنش عمومی را سرزنش کردند. این دو گروه به گمان من در این نقطه اشتراک دارند که اساسا این جریان را نمی‌شناسند و دلایل اصلی واکنش عمومی را درک نکرده‌اند. تحلیل این جریان نیاز به چیزی فراتر از این واکنش‌ها داشت. ارتباط این موضوع با فیلم بلوچستان هم صرفا اعتراض یک جامعه‌شناس درباره حساسیت فرهنگی یا حساسیت اجتماعی جامعه بوده است. اشاره به فیلم بلوچستان گویای این است که به‌زعم ایشان حساسیت‌های اجتماعی نسبت به مسائل اجتماعی کم شده و مسائل کم‌اهمیت برجسته‌تر شده‌اند. 


 
http://shahrvand-newspaper.ir/News/Main/21339/نمایش-پوست‌اندازی-اجتماعی -در-ماجرای-یک-مرگ