شهرام شهیدی طـــنــزنـویــس
سردبیر: شهیدی قبل از نوشتن مطلب امروزت، این نوید را بدهم که اختیار داری در مطلبت اسمی از رودخانههای ایران نیاوری.
من: از این آزادی عملی که در اختیارم میگذارید هم بسیار ممنونم و هم شگفتزده. این کار شما، وسعت تصمیمگیری آدم را زیاد میکند و باعث میشود یک ذهن زاینده...
سردبیر: ذهن زاینده بیذهن زاینده. همین الان آزادیهایت را متذکر شدم.
من: آهان از اون لحاظ. خب چاره نیست. به این اختیار گردن مینهم. اصلا امروز در مورد خودروهای برقی مینویسم.
سردبیر: آفرین. حالا به میل خودت داری ستوننویس خوبی میشوی. خب در مورد کدام خودرو برقی مینویسی؟ تسلا؟ فقط جنبه تبلیغی نداشته باشد؟ خب حرف بزن.
من: میترسم اسمش را بیاورم شما باز الم شنگه راه بیندازی.
سردبیر: برای خودرو برقی؟ عجب رویی داری. بگو ببینم در مورد خودرو برقی...
من: کلاشینکف تصمیم گرفته خودرو برقی بسازد.
سردبیر: ببین برادر. فکر نمیکنی اصلا خودرو برقی موضوع مملکت ما نیست؟ مشکلات دیگری در این کشور هست که به آنها نپرداختهایم.
من: مثلا یکیاش را بفرمایید.
سردبیر: همین گونه جدید کرونا. اومیکرون.
من: اتفاقا موضوع خوبی است. چون شیوع آن ممکن است باز منجر به بروز قرنطینه خانگی شود و همانطور که میدانید طبق آمار ۷۷درصد زنان ایرانی در دوران قرنطینه «خشونت» را تجربه کردند.
سردبیر: ببین تو مجبور نیستی اصلا در مورد خشونت چیزی بنویسی. تو کاملا مختار و آزادی که در مورد...
من: اجازه بدهید جای مطلب امروزم این حکایت از عبید زاکانی را برایتان بازخوانی کنم و بروم.
«یکی از بزرگان عصر با غلام خود گفت که از مال خود پارهای گوشت بستان و زیره بایی معطر بساز تا بخورم و تو را آزاد کنم. غلام شاد شد زیره بایی بساخت و پیش آورد. خواجهاش آش بخورد و گوشت به غلام سپرد. روز دیگر گفت بدان گوشت نخود آبی مزعفر بساز تا بخورم و تو را آزاد کنم. غلام فرمان برد و نخود آب ترتیب کرد و پیش آورد. خواجهاش آش بخورد و گوشت به غلام سپرد. روز دیگر گوشت مضمحل شده بود، گفت این گوشت بفروش و پارهای روغن بستان و از آن طعامی بساز تا بخورم و تو را آزاد کنم. غلام گفت ای خواجه بگذار تا من همچنان غلام تو میباشم و اگر البته خیری در خاطر میگذرد نیت خدای را این گوشت پاره را آزاد کن.»