شهرام شهیدی طـــنــزنـویــس
نشسته جلوی قهوهخانه، میگوید: «شورای شهر در گورستانها شعبه زده؟» میگویم: «بعید میدانم.» میگوید: «شما جوانها از هیچی خبر ندارید. اگر نزده بود تا یکی فوت میکرد، شورای شهر نمیگفت باید فلان خیابان را به نامش بزنیم. چرا تا زنده هستند خیابان به نامشان نمیکنند؟»
میگویم: «لابد میترسند پررو شوند و خیابان به خیابان پیشروی کنند و همه چیز را صاحب شوند.»
نگاهم میکند. میپرسد: «چرا شما جوانها سیاست گامبهگام حالیتان نمیشود و همهاش برای رسیدن عجله دارید؟ کارهای شما کلی هزینه به کشور تحمیل میکند. مثلا همین طرح موتوریار برای ساماندهی موتورسیکلتسواران. رئیس پلیس راهنماییورانندگی تهران گفته «در این طرح با تحلیل رفتار راکب متخلف به یک «شاه کلید» رسیدهایم و آن «عجله» و «شتاب» است.» دو خصیصه شما جوانها.»
میگویم: «کاش سالها پیش بساط این موتورسواران خودسر و خودجوش ساماندهی میشد. حالا دیگر دیر نیست؟»
میگوید: «بفرما. باز فوری میخواهی گودرز را با شقایق پیوند دهی. دانه فلفل سیاه و خال مهرویان سیاه. پسرجان این موتورسوار کجا اون موتورسوار کجا. مشکل شما این است که وقتی باید به بازی تن بدهی، شلنگتخته میاندازی. آدم باید با سرنوشتش کنار بیاید. باید مثل سازمان حمایت از مصرفکننده باشد که سخنگویش گفته باید «گرانی را بپذیریم!»»
میگویم: «ما میپذیریم. این شکم صاحب مرده که کارد بخورد نمیپذیرد.»
باز خیره میشود به من. میگوید: «پسرجان باز عجله کردی که. شکمت چرا بپذیرد؟ تو باید بپذیری و برایش راه پیدا کنی. گرانی را میپذیری. وارد گردونه این بازی میشوی و خودت میشوی جزئی از چرخه گرانکردن اقلام و اجناس. مثل رئیس اتحادیه عمدهفروشان مواد شوینده که گفته «خودرو گران شد، چرا ما گران نکنیم».»
میگویم: «من اما باز تأکید میکنم کاش موتورسواران خودسر را سالها پیش ...»
عصبانی میشود، میگوید: «تو هم مثل همان اعضای شورای شهری. در گورستان سیر میکنی. مدام نشستهاید برای نبش قبر و نامگذاری خیابانها تصمیم میگیرید. برو زندگیات را کن.»
میگویم: «من به مردهها چه کار دارم؟»
میگوید: «همین تو، دیروز در توییتر وامصیبتا سر نداده بودی که چرا فرماندار تهران گفته مردم بازرگان را نمیشناسند؟ باز میگویی با مردهها کاری نداری؟»
میپرسم: «شما توییتر هم دارید؟ فکر میکردم استفاده از فیلترشکن را درست نمیدانید.»
میگوید: «حرف را عوض نکن. جوان باید قهرمان ملی امروزش را بشناسد. همین حالا سر همین خیابان بایست و از صد نفر بپرس بازرگان را میشناسند؟ 90درصدشان خواهند گفت بازرگان مرز خوبی است که حیف بسته شده.»
میگویم: «آن وقت قهرمان امروز شما کیست؟ الگوی موثرتان در زندگی؟»
جواب میدهد: «هر چند نباید جواب بدهم، اما الگوی من سلطان کره است که امیدوارم خیابانی به نامش شود، چون مردم میشناسندش.»
میگویم: «سلطان کره که شخصیت سیاسی یا فرهنگی نیست. این چه الگویی است؟»
میگوید: «نمیدانی سیاست پدر و مادر ندارد؟ این را هم نمیدانی که پدر آدم سیاسی را میآورند جلوی چشمش؟ الگو یعنی اینکه این را بدانی. حالا هم برو کنار بگذار باد بیاید.»