سیدعلیمیرفتاح سردبیر روزنامه اعتماد
یک. به شهروندان و شهرونگان تبریک میگویم که جلوی بستهشدن باب طنز و طیبت را گرفتهاند، با همه سختیها و مشکلات، علیرغم سرزنشها و طعنهها و توبیخها به کار خود که کمینه بهرهاش تلطیف جامعه است، ادامه میدهند و چراغ شوخی سالم را در تندباد حوادث غمبار روشن نگه میدارند. جزاهمالله خیرا. امیدوارم که هزارشان به 10هزار و 100هزار برسد اگر خدا خواهد.
دو. جامعه ما طوری بار آمده که در هیچ موقع و دورهای شوخی و خنده را از خود دور نکند. بعضیها میگویند این یکجور مکانیسم دفاعی است که ایرانیان در طول تاریخ سخت و صعب خود هوشمندانه ابداعش کردهاند و در موقع لزوم، بهخصوص در مواقع بدبیاری به کمکش زمستان را سرکنند و خستگیها را درکنند. ما شوخی زیاد میکنیم، لطیفه زیاد میسازیم، برای عمرو و زید هم مضمونهای نو به نو زیاد کوک میکنیم، حتی گاهی از مرزهای اخلاقی میگذریم و به هجو و مسخرگی و لودگی مشغول میشویم. در این روزها هستند هجوگویان پرکاری که «شوخی سیاه» میسازند، حرفهای زشت و بد و خطرناک و آمیخته به پلیدی را در لفاف شوخی و طنز میپیچند و به بهای امید به مردم میفروشند. درست است که ظاهر خیلی از پیامهای موبایلی و پستهای اینترنتی به طنز میماند. حتی بالای صفحهشان مینویسند «طنز» اما کسی که حرف زشت میزند، کسی که توی دل مردم را خالی میکند، کسی که دیگری را بیحرمت میکند و از تهمتزدن ابایی ندارد، کسی که گفتههایش لبریز از کلمات رکیک و جملات بیادبانه است، حتی اگر مردم از گفتار و کردارش ریسه بروند و در مقابل مسخرهبازیاش از خنده رودهبُر شوند، نسبتی با طنز و طیبت ندارد. طنز و طیبت اولین خصوصیتش این است که آلوده به بیادبی نباشد و از مرزهای اخلاق متعارف رد نشود. الآن مجالش نیست تا درباره اقتضائات و خصوصیات طنز بنویسم، احتمالا خودتان از من بهتر بدانید، صرفا از این موقعیت استفاده میکنم و به دوستانم و به معدود خوانندگانی که هنوز روزنامه میخوانند، تذکر میدهم که این متاع پرمشتری که در دنیای مجازی و در میان عوام بازارش گرم است، طنز نیست، مطلقا طنز نیست. خیر و برکت که ندارد، سهل است، خطرناک و آسیبزننده است. بدترین آسیبش همینکه سطح سلیقه عمومی را نازل میکند و «مسئولیت» را از روی دوش مردم برمیدارد، بیفکر و ذکرشان میکند. ما تاریخ ادبیاتمان پر است از طنازیهای مصلحانه و شوخیهای خیرخواهانه. در وادی طنز و طیبت عارفان و متفکران و حکیمان بزرگ فرس راندهاند. اکابری چون مولوی، سعدی، حافظ، مولانا و عبید زاکانی سردمدار طنز و طیبت بودهاند و گاه بسیاری از رازهای حکمی و تاریخی و سیاسی را در حقههایی از داستان و مطایبه پوشیدهاند تا صحیح و سالم به ما و بعد از ما برسد. در همین عهد مشروطه نیز، که روزنامهها دایرمدار حرکتهای مردمی شدند، مشایخی چون دهخدا و سیداشرفالدین قزوینی و ملکالشعرای بهار و ایرجمیرزا میاندار طنز و بذلهگویی شدند. اتفاق بد امروز این نیست که مجلسگرمکنها، لودهها، بانمکها، هجوگوها، بیادبان جای ادیبان و طنازان را تنگ کردهاند. نه. کسی جای کسی را تنگ نمیکند، به تعبیر خواجه از ازل تا به ابد فرصت درویشان است.
اتفاق بد اینجاست که این رواج عجیب و غریب گوشیهای هوشمند و رشد بیمارگونه شبکهها مجازی، سطح سلیقه عمومی را پایین آورده، گروههایی از آنها را به موجودات لاابالی تبدیل کرده، بهخصوص جوانها را- نه همهشان را بلکه بعضی از ایشان را- از صرافت وطندوستی و مواسات و تلاش و کار انداخته و آنها را از پیشینه فرهنگی و ادبیشان بیگانه کرده و... قصه آن کناس در بازار عطاران را به خاطر دارید؟ کناس چنان به عفن خو کرده بود که نهتنها رایحه عطر را خوش نمیداشت بلکه از آن به اغما میرفت. ما نیز اگر مدام یاوه بشنویم و چرت و پرت ببینیم و به لودگی خو کنیم، نهتنها از شنیدن سعدی کهیر میزنیم بلکه با خواندن نسیم شمال هم به تهوع میافتیم. برای همین است که روشن نگهداشتن شمع طنز مسئولانه و مودبانه در روزنامه اهمیتی مضاعف مییابد. تعارف نباید کرد. من خود دستی بر آتش طنز و مطبوعات دارم و به نیکویی واقفم که هم بازار روزنامه بیرونق است و هم متاع طنز کاسد. مردم مدام سرشان توی گوشی موبایل است و شبها پای ماهواره مینشینند، وقت و حوصلهای برای روزنامه و مجله ندارند. آن مطلب و تیتری هم که فراگیر میشود، دلیلش این است که تبدیل به سوژه موبایل میشود و به فضای مجازی راه مییابد. دور، فعلا با کسی است که تلخ بگوید و فحش بدهد و پردهدری کند و هرچه به ذهنش برسد بگوید، مسئولیت هم نپذیرد. روزنامه اما دقیقا جایی است که نمیشود و نباید هر حرفی را زد، هر کاری را کرد و به هر موضوعی وارد شد. روزنامهها نمیتوانند و از من میشنوید نباید وارد مسابقه با دنیای مجازی شوند و سودای رقابت با آنها به سرشان بزند. درجایی که مردم دارند فحش عریان سیاسی میشنوند، روزنامهنگار چطور میتواند حرف مکتومش را-اگرچه حق است و خیرخواهانه- بیان کند؟ یک طرف بیمسئولیت است، بدخواه است، جز به خودش به دیگری نمیاندیشد، دیگری اما درد وطن دارد، به فکر مردم است، متعهد و مسئول است. به تعبیر قرآن« هل یستوی الذین یعلمون و الذین لایعلمون؟» معالوصف «چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند». از اتفاق برای آن روزگاری که چنین نماند، باید خود را حفظ کرد و این سنت روزنامهنویسی را ادامه داد. نمیگویم بر رفتارهای تاریخ مصرف گذشتهمان اصرار ورزیم و کماکان عین 40سال پیش بنویسیم و روزنامه درآوریم و... نه. اما میگویم، مصرانه هم میگویم که باید چراغ روزنامهها را روشن نگه داشت، عهدهای قدیمی را تجدید کرد. باید حرفهای به ظاهر کهنه را نو کرد و آداب درستنویسی و درست سخنگفتن و مسئولانه برخوردکردن و مواسات و همدلی و وطندوستی را آموزش داد. «باد تند است و چراغم ابتری/ زو بگیرانم چراغ دیگری.»
سه. روزنامهها غیر از وظایف متعارفشان وظیفه مهم دیگری نیز بر دوش دارند که آن کشف و جذب استعدادهای جوان و کارآمد است. شهرونگ را از این بابت باید تحسین کرد که فرصتی در اختیار جوانان گذاشته تا خودی نشان دهند و استعدادشان را به منصه ظهور برسانند. امیدوارم این فرصت فراختر شود و تنگتر نه.
چهار. طنز، کار اصلیاش نقد ملایم و کمهزینه قدرت است. از اینرو طنزپردازان دلیری میکنند که با ارباب قدرت درمیافتند. اما علاوه بر این کار مهم از توابع کارشان، تلطیف روحیه و اصلاح مناسبات جامعه است. طنزپردازان بخواهند یا نخواهند خاطر مردم را خوش میکنند، گره از ابروهای درهم میگشایند و بر لب زن و مرد خنده مینشانند. از اینرو حضور آنها در روزگاران سخت ضروریتر و واجبتر است. نباید عرصه را بر طنازان تنگ کرد بلکه اتفاقا باید شرایطی فراهم آورد تا آنها با شوخی و خنده، میزان عصبانیتها و پرخاشگریها را از هرطرف که باشد، کم کنند و مدارا و مهربانی را مستقیم و غیرمستقیم به صغیر و کبیر آموزش دهند. هرکسی برای عبور از زمستان به گرمخانهای پناه میبرد. من بنا بر تجربه شخصی و اطلاعات تاریخیام توصیه میکنم که به گرمخانه طنز و طبیعت پناه ببریم تا به بهترین وجه دوران سخت و سرد سپری شود که میشود. حالا که تحریمها و کینهتوزیهای دشمنان این سرزمین بیش از گذشته خودنمایی میکند، ما نیز به حکم عقل باید که به طنزپردازان میدان بدهیم تا علاوه بر انتقادهای دلسوزانه و مسئولانه، دل مردم را شاد کنند. تا دلمان شاد شود.