برزو طنزنویس
کله صبح خیلی علمی- فلسفی شده بودم. به پشت دراز کشیده بودم روی پادریِ جلوی حموم، چهاردستوپا هوا، با دمم آتوآشغالهای روی سرامیک رو اینور و اونور میکردم و داشتم فکر میکردم به اینکه چرا آدمها زیربنای مفید خونهشون رو حرومِ حمام میکنن؟ یعنی مثل من یه لیس ساده به خودتون نمیتونین بزنین؟ حیف نیست این چهار پنج متر رو کردین عین غسالخونه؟ شب چطور خوابتون میبره با وجود این ترکیب وحشتناکِ آب و کاشی؟ اصلا واسه چی باید برید حموم؟ شما برو یه جاندار توی کل منظومه شمسی پیدا کن که بره با آب یا هیدروژن یا متان یا هر کوفتی خودش رو بشوره. چه کار دارین میکنین با زندگیتون؟ میدونم که نمیتونید با خودتون کنار بیایید، ولی راهحلش این نیست که یه روز درمیون برید توی اون سگدونی و هی خودتون رو بسابید. به جاش یه وقت روانشناس یا روانکاو بگیرید، برید بشینید جلوش بگید آقای دکتر من همهش حس میکنم بو میدم، کثیفم، لجنم، سرتاپا کثافتم. یه کلونازپامی آرامبخشی دردی بهتون میده و خلاص. چرا منابع آب شیرین زمین رو آلوده میکنین؟ توی این تفکرات بودم و با یه چشم بسته و یه چشم نیمهباز روی پادریِ جلوی حموم این پهلو و اون پهلو میشدم که دیدم زنگ در رو زدن. اول صبح مامانِ گندهبک اومده بود بهش سر بزنه. گندهبک همچین که در روباز کرد، من رو به مامی نشون داد وگفت: «به نوهت سلام کردی؟» مامانخانوم جواب داد: «ایش، این گربههه که هنوز اینجاست. اه اه بو گرفته خونهت. بوی باغوحش میده. من نمیام تو، یا جای منه اینجا یا جای این ولگرد بیچشم و رو»
«مادرجان کسی دعوت کرده بود شما رو؟! بعدش هم، من بو میدم؟ نمیگی بوی باغوحش مال پسرِ خرسِ پشمالوی خودته؟ دیگه از من که تمیزتر نداریم. روزی دوبار سرتا پام رو با این زبون خوشگل کوچولوم میشورم. این گامبوی بیمصرفته که عین اِسکانک محیط رو آلوده کرده.» مامانجان در رو بست و رفت. چند دقیقه بعد دیدم چشمهای گودافتاده انگاربرگشته از جهنمِ گندهبک داره برق شیطانی میزنه. آرومآروم اومد جلو و زیر یه خمم رو گرفت و دیدم ای دادِ بیداد در حموم رو هم باز کرد. داداش یه دوتا پیس از اون اسپریهات که بوی حشرهکش میده بده بزنیم ما هم خوشبو شیم، وا بده حموم و این کارا رو. اصلا من بو میدم داداش، تو بوی گل میدی! متاسفانه کابوس حمام با شنیدن صدای شرشر آب شروع شد و رسید تا اون شامپوی فیکِ تایلندی با عکس دوتا گربه مشنگ خوشحال و کفمالی و «برزو بشین» و «برزوجان دیگه تموم شد» و حوله و آخر سر هم هوار شدن مصیبتِ سشوار. این چیه آخه اختراع کردین واسه خودتون؟ باد داغ روهارهار میزنه تو سر و کله آدم که چی؟
فضاحت حمام که تموم شد، نشستم دم پنجره و همونطور که دست و پاهام رو یک درمیون تو هوا میتکوندم که آبشون بره، لعنت فرستادم به خودم و اجدادم که دیگه انرژی منفی نفرستم به این کائنات بیجنبه.