برزو طنزنویس
گندهبک امروز یه سیرک جدید راه انداخته توی خونه. درِ بطری آب معدنی رو میندازه روی زمین و شوت میکنه سمت من. گربه نمیدونه این آدمها کِی ممکنه یهو رد بدن، یه وقت میبینی آدمی که یه عمر خالصانه در خدمتته، جلوت خم و راست میشه، عصر به عصر میشینه موهات رو شونه میکنه، یهو دیوانه میشه و میزنه زیر همه چی. البته همیشه همینطوریه. سن آدمها که میره بالا، سیمکشیهای مغزشون معیوب میشه و یکی سر پیری سرب داغ میریزه تو چشم پسرش، اون یکی یه شهر رو به آتیش میکشه، یکی هم مثل این استاد میافته به درِ بطری بازی. مشخصه آخرین بار هم دهسال پیش فوتبال دیده چون دورخیز میکنه و واسه خودش گزارش هم میکنه که حالا اینزاگی... یه پاس توی عمق... دلپیرو فرار کرده ازاون طرف... حالا پشت محوطه... بعد هم درِ بطری رو با نوک پا شوت میکنه طرفم. درِ بطری با اختلافی شصتدرجهای از هدف، میره میخوره تو دیوار و گندهبک ادامه میده: نه... گل نمیشه... با اختلافی ناچیییز...قشنگ از اینا بوده که کل بچگی گذاشتنش یار ذخیره یا اگه نفر نداشتن ولش کردن دم دروازه و با هر گلی که خورده هفت هشت تا فحش و توسری کاسب شده. این دیگه واسه ما صاحب بشو نیست. مردم میرن از اروپا واسه گربهشونهزار یوروهزار یورو اسباب بازی میخرن، اینم برداشته بطری آب معدنیای که از یه جلسهای، ختمی چیزی بلند کرده رو تا ته خورده و قبل از اینکه بندازه تو سطل آشغال، با خودش گفته خب با درش چکار کنم؟ آها، بندازم جلوی برزو! سگ بزنه به این زندگی.خب حالا میخواد مهارتهای فوتبالیش رو به رخ بکشه. با درِ بطری یه پا دوپا میکنه و تیکه پلاستیک هر بار از جلوی اون یکی پاش درمیره. یعنی هماهنگی عصب و عضله در حد فیتوپلانکتون. نمیدونم به کجا وصلن این موجودات تکامل نیافته دوپا که منقرض نمیشن. فکر کن همچین آدمی که پاهاش به هم میگن گل نخور رو ول کنی وسط یه جنگل که واسه خودش شکار کنه و خونه بسازه. اگه یه هفته دووم آورد. اصلا بگو یه روز! اینا یه فکری باید بکنن به حال خودشون. احتمالا هنوز وسط پروسه تکامل هستن و خودشون خبر ندارن. اون دنبالچهای که فکر میکنن مربوط به حذف شدن دُم توی اجدادشون بوده، احتمالا تازه درحال رشده و قراره چند دههزارسال دیگه یه دمِ کاملِ آبرومند دربیارن، یا اصلا بالی چیزی پشتشون سبز بشه برن پرواز کنن. ایراد طبیعت اینه که قدری کند عمل میکنه وگرنه این خرس قطبیِ نیمهخل الان باید به جای شوت کردن درِ بطری، با بقیه همنوعهاش پرواز میکرد از روی اقیانوسها و میرفت جزیره جنوبیِ نیوزیلند بهعنوان آفت مینشست روی برگ درختها. خب درِ بطری بازی هنوز ادامه داره و استاد داره تلاش رقتانگیزی میکنه که روپایی بزنه. یعنی فردا پسفردا کسی تو کوچه و خیابون باورش میشه اگه بهش بگم بیا خونمون یه گریزلیِ تپلِ سخنگو دارم که روپایی هم میزنه؟ حالا گندهبک از اینهمه فعالیت خسته میشه، بالهاشو زود میبنده، روی گلها میشینه...