علیرضا مجمع منتقد
نمیدانم از کی شروع شد. هر چه بود ابتدا کسانی آغازکننده این سندروم بودند که آگاهانه به این سمت رفتند: سندروم دوربین روی دست. دگما 95 و فیلمسازان متفاوت نمای اروپایی بهانهاند برای فیلمسازان ما. بنابراین میتوان بلد بودن فیلمسازی را به استفاده از دوربین روی دست هم مربوط دانست. به این معنا که هر کس دوربین را روی سه پایه نمیگذارد فیلمسازی بلد نیست؛ بیتعارف.
انگار سه پایه هووی بعضی از فیلمسازان ما شده است. واقعا درکش برایم مشکل است فیلمی که نیاز ندارد دوربین و زوایای پنهان و آشکارش روی دست ببندد، چرا از سه پایه استفاده نمیکند. سه پایه موجود باثباتی است رفقا. اگر سه پایه نبود سینمای ما که نبود هیچ، بهترین دوران سینمای کلاسیکهالیوود هم میرفت روی هوا. سه پایه برای ثبات چشم تماشاگر با احترام و طمأنینه به فیلمبردار این امکان را میدهد که به کاراکتر نزدیک شود و حس صورت بازیگر را بگیرد.
وقتی فیلمی نیاز به دوربین روی دست ندارد، اگر فیلمساز از دوربین روی دست استفاده کند عملا فیلمسازی بلد نیست. چگونه است که هر کسی میخواهد فیلمش کم خرج باشد و جشنوارهای باشد، دوربین را از روی سه پایه منتقل میکنند به روی دست با لرزشهای وحشتناک.
روزهای نارنجی ساخته آرش لاهوتی نمونه این نابلدیهای تکنیکی است. از همان پلان اول تکانهای وحشتناک دوربین بیشتر سرگیجهآور است تا یک حرکت پست مدرن. یلدا ساخته مسعود بخشی هم همین اصل را باید رعایت میکرد، که نکرد. فیلم عملا نه قصه درگیر کنندهای دارد نه تکنیک چشمنواز. این سندروم مختص ایران هم نیست. هر فیلمبرداری که دوربین دستش میگیرد لزوما باید به همه اثبات کند که چه آدم کاربلدی
است.
پس به همین گزینش کوچک برای شناخت سواد آدمها میشود این سوال را طرح کرد که: شما دوربین روی دست کار میکنید؟ اگر جواب مثبت بود قطعا شناخت کافی از سینما ندارد. اگر جوابش منفی بود تازه به کسی برخوردهاید که میتواند فیلمساز مطرح احتمالی سالهای آینده باشد.