احترام متقابل | جواد قضایی| وحید میگفت که احترام خیلی مسأله مهمی است و مثلا وقتی توی اداره من دارم برای خودم چای میریزم برای وحید هم باید یک استکان چای بیاورم. به شوخی زدم پسِ کلهاش و گفتم: «مگه خودت چلاقی؟من اصلا چای میخورم؟ ازش متنفرم! تا حالا یکبارهم نشده برم چای بریزم.» وحید یک صفحه پرت کرد جلوی من و در حالی که داشت ساندویچش را گاز میزد، گفت: «مهم اینه که حواست باشه به همکارت، تو شاید دلت نخواد ولی من چی؟ اینو هم تایپ کن لطفا!» برگه را برداشتم و گفتم: «چی هست این؟» وحید چشمهایش برقی زد، ساندویچ را گرفت سمت من و گفت: «ببین دقیقا این هم راجع به رفتار متقابله! هفته پیش همسایمون اومد نمک بریزه با دستش یهو جلوی صورتم یه بشکن زد و دستش رو مثل فندک گرفت جلوی من و بهم گفت که نسوزی دادش!؟ منم در عوض روی پیراهنش آب ریختم! بیجنبه رفته شکایت کرده. اینم دفاعیه خودمه توی روز دادگاه.» گفتم: «مگه محکوم شدی؟» جواب داد: «طرف خودش راضیه، توی خوابم اومد و گفت بخشیدمت. خود مرحوم بخشیده خانوادهاش نمیبخشن.» گفتم: «چی؟ مرحوم؟ مگه مرده؟» وحید ساندویچش را یک گاز دیگر گرفت و گفت: «بعد از اینکه بنزین پاشیدم روش و کبریت گرفتم سمتش که شوخی حسابی کرده باشم، دیگه آتیش گرفت! بعدشم هر چی آب ریختم خاموش نشد.» بلند شدم و گفتم: «مگه قبلا هم از این کارا کردی؟» وحید یک لیتر بنزین توی شیشه نوشابه از کمدش بیرون کشید وگفت: «من کلا آدم شوخطبعی هستم. منظورم آسیب رسوندن به کسی نیست به خدا، فقط میخوام به طرف مقابلم یاد بدم احترام منو نگه داره.» رفتم با احترام پسِ کلهاش را بوسیدم، نامه را بهسرعت تایپ کردم و تا قبل از اینکه من و متعلقات من و میز و هر چه که هست را نسوزانده زدم به چاک.