عادت کردیم | سید جواد قضایی| محسن مرخصی ساعتی گرفت و داشت میرفت. پرسیدم: «کجا به سلامتی؟» جواب داد: «خانومم امروز صبح قاشق قورت داده.» گفتم: «خدا بد نده چی شده؟» با آرامش گفت: «هیچی بابا یه شوخی ساده بود. داشت عدسی میخورد زدم پس گردنش قاشق رفت توی حلقش، بعدشم که قورتش داد.» گفتم: « این چه کاریه؟» گفت: «زهرمار! شوخی بود دیگه! اصلا مشکل قاشق نیست حتی مشکل این نیست که وقتی گفت یه شربتی بهم بده درد معدهام خوب بشه بهش محلول آب و ریکا دادم، حتی اینم مشکل نیست که بعد از اینکه بالا آورد مجبورش کردم نیم ساعت سر و ته وایسته تا قاشق سُر بخوره بیاد پایین.» بهم نزدیک شد و گفت: «من میشناسم جنس اینا رو! میگه رفته دکتر بهش گفتن معدهاش داغون شده باید بره لندن! ترفنده! سفر خارج دلش میخواد! نه میدونه قیمت دلار چنده نه از عوارض خروج خبر داره. زنه دیگه. میرم یه چند تا شوخی دیگه کنم باهاش بلکه یادش بره.» بعد بلند خندید. گفتم: «زنت خیلی جنبه شوخی داره!» گفت: «نه بابا! عادت کرده.» و رفت.