خودانتقادی
 
وقتی تمام داشته‌هایم از دست رفت
 

 

شهرام اقبال‌زاده  نویسنده و مترجم

در پاره‌ای موارد خود انتقادی در مفهومی به نام آرمان‌خواهی معنا می‌یابد. آرمان‌خواهی که مراد من است در هر حوزه‌ای می‌تواند وجود داشته باشد. آرمان‌خواهی درست مثل یک رشته دانشگاهی است چرا که این صفت در حوزه‌های مختلف سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی معنای مختلف و در برخی موارد متعارضی دارد. منظور من از آرمان‌خواهی بیشتر حول محور مقوله‌های اجتماعی معنا می‌یابد و خاصه به دانشگاه و تحصیلات مرتبط است. روزگاری را به یاد می‌آورم که در دانشگاه تهران در رشته ادبیات انگلیسی پذیرفته شدم و از این اتفاق به خود بالیدم. رسیدن به این موفقیت برایم باعث غرور بود. بقیه هم‌رشته‌ای‌هایم نیز چنین احساسی داشتند. بالاخره شوق و ذوق ابتدای کار فروکش کرد و تحصیلم تمام شد. این اتفاق با حسرتی مصادف شد که بعدها گریبانم را گرفت. همیشه و همیشه از ادامه ندادن تحصیلاتم در مقاطع بالاتر متاسف بودم. این حسرت هیچ وقت از ذهنم بیرون نرفت و به یکی از بزرگترین انتقاداتم به راهی که پیموده بودم مبدل شد. با وجود امکاناتی که در دسترسم بود ادامه ندادن تحصیلات، بزرگترین خطایی بود که می‌توانست از من سر بزند. البته خارج شدن از فضای دانشگاهی برای من همزمان شد با ورود به حوزه نویسندگی و فکر و اندیشه. اما مطمئن بودم اگر تحصیلاتم را ادامه می‌دادم موفقیت‌هایم چند برابر آنچه امروز اتفاق افتاد، بود. نوشته‌هایم در پاره‌ای موارد تاثیرگذار و موثر بودند اما هیچ‌وقت چنین دستاوردی نتوانست خلأ تحصیلات آکادمیک را در ذهنم پر کند. اتفاقاتی که در زندگی‌ام افتاد باعث شد بیشتر به القابی نظیر دکتر، مهندس و... بیندیشم. به‌عنوان مثال بارها پیش آمده که نامه‌هایی برایم می‌فرستند و مرا در آن نامه‌ها، آقای دکتر خطاب می‌کنند. وقتی شروع به خواندن این نامه‌ها می‌کنم، القاب ذهنم را به خودشان مشغول می‌کنند. همیشه بعد از کلی فکر کردن به این نتیجه می‌رسم که القاب تا چه اندازه می‌توانند آدم‌ها را در پیشبرد اهدافشان کمک کنند. موضوع بعدی که بناست انتقاد من به خودم را مطرح کند، اتفاقی است که با دستان خودم رقم خورد و بزرگترین اشتباهم در زندگی لقب گرفت. این اشتباه زندگی‌ام را به شدت تحت‌تأثیر قرار داد و برایم ویرانی به بار آورد. قضیه از این قرار است که در خلال نوشتن و اندیشیدن فرصتی برای سرمایه‌گذاری در یک شرکت فراهم شد و بنابراین یک شرکت تجاری تأسیس کردم. این شرکت به لحاظ مالی سود سرشاری برایم به همراه داشت، سعی کردم توجه خودم را در سال‌های اول به درست انجام دادن آن کار معطوف کنم. فعالیت‌هایم در حوزه کتاب همزمان با فعالیت‌های شرکت ادامه پیدا کرد و کار به آنجا رسید که به منظور رسیدگی به فعالیت‌هایم در حوزه قلم، مدیریت شرکت را به همسرم بسپارم. کارها به قدری خوب پیش رفت که باعث اطمینان تمام و کمالم به پیشبرد اهداف شرکت و باعث شد دیگر در اداره شرکت سهم چندانی نداشته باشم. همین اتفاق مقدمه یک ضرر مالی بزرگ شد. همسرم بدون مشورت با من وارد یک معامله اقتصادی و باعث شد تمام داشته‌هایمان تا آن روز از دست برود. به تبع این اتفاق آینده فرزندانمان هم تحت‌الشعاع قرار گرفت. منابع درآمدی‌ام به کل از دست رفت. برای پیگیری ماجرا به دادگاه رفتم و سعی کردم مسأله به وجود آمده را از طریق مراجع قانونی پیگیری کنم. نکته قابل تأمل آن‌که در انتها شخصی که تمام دارایی مرا ربوده بود توسط قاضی، «کارآفرین» معرفی شد و من تمام آنچه را داشتم از دست دادم. در آن روز ده‌ها نفر مثل من دادگاه را با حال و روز خراب ترک کردند.

 


 
http://shahrvand-newspaper.ir/News/Main/12837/وقتی-تمام-داشته‌هایم-از-دست-رفت