محمدعلی گلپایگانی که میان مردم به «گلریز» مشهور است از خاطرات خود و سرودن یکی از معروف‌ترین سرودهای انقلابی اوایل انقلاب می‌گوید
 
دلم تنگه برادر جان
 
عمویم صدای فوق‌العاده‌ای داشت، اما حسودان در چایش سرمه ریختند و کاری کردند که حنجره‌اش نابود شد تا زمان پیروزی انقلاب اسلامی، بیش از 10 آهنگ از محمدرضا لطفی خواندم و همچنین تعدادی از آهنگ‌های قدیمی ایرانی را بازخوانی کردم پدرم معروف به «حسین بلبل» را می توان جزو نخستین مداحان تهران دانست
 

 رضا نامجو| مردم او را با یک آهنگ خیلی معروف می‌شناسند. آنهایی که روزگاری نه‌چندان دور پای تلویزیون می‌نشستند، به چهره هم، می‌شناسندش. زمانی معروف شده بود و دهان‌به‌دهان بین مردم بازگو می‌شد که او برادر اکبر گلپاست، اما برخی از طرفدارانش موکدا تأکید داشتند که این «شایعه» است! این موضوع در آن سال‌ها، حرف و حدیث‌های زیادی پیش آورد. در آن مقطع نام اکبر گلپا را به این راحتی نمی‌شد برد، جو ضد موسیقی آن روزها، هر خواننده‌ای که قبل از انقلاب مورد توجه مردم بود را با انگ و ننگ می‌راند! همین هم باعث شده بود برادری «او» با «گلپا» از نظر برخی نقطه‌ای تاریک عنوان شود، همان‌ها هم آن را شایعه می‌دانستند! حتی برخی می‌گفتند این شایعه برای آن است که می‌خواهند این خواننده «انقلابی» را خراب کنند! موضوع که جدی‌تر شد، گفتند «او» برادر اکبر گلپاست، اما از او تبری جسته و نامش را هم به همین دلیل عوض کرده است. حالا اما در گفت‌وگو با «شهروند» آنچه به‌عنوان شایعه برادری‌اش با گلپا مطرح می‌شد را نه‌تنها شایعه نمی‌داند و آن را تایید کرده، بلکه به برادر بزرگتر خود به دیده احترام هم می‌نگرد. او «محمد گلریز»، برادر کوچکتر اکبر گلپایگانی یا همان «گلپا»ی خودمان است. محمد گلریز که قطعه «از صلابت ملت و ارتش و سپاه ما...»ی او، معروفیت خاص و عام دارد و هنوز هم برای برخی از آنها که دوران جنگ را به یاد دارند، خاطره‌ها را زنده می‌کند. تولیدات و قطعات پخش شده از او، در روزگاری که اساسا موسیقی به معنی امروز در کشور تولید نمی‌شد، غنیمت بود و مردم با همین داشته‌ها سر و روزهای سخت جنگ را سپری می‌کردند! محمد گلریز آن روزها آدم پرکاری بود. پیچ هر شبکه تلویزیونی (که البته دو تا بیشتر نبود) را که باز می‌کردید، یا رادیو را روشن، به هر صورت که بود، صدایش را می‌شنیدید.
محمد گلریز حالا رودررو نشسته و به سوالات «شهروند» پاسخ می‌دهد. او ‌سال ۱۳۲۵ در تهران متولد شده است. سنتی‌خوان و البته پاپ‌خوان است. اوج خوانندگی‌اش در دوران جنگ تحمیلی بود و مردم از او خاطره‌ها دارند. شاید به همین دلیل برخی می‌گویند او از برترین‌های این دوره است و صدایش هم به‌عنوان میراث شفاهی ایران در سازمان میراث فرهنگی ثبت شده است. نام اصلی‌اش هم محمدعلی گلپایگانی است. سال‌ها قبل آهنگی به مناسبت شهادت استاد مطهری خواند و همین موضوع باعث شد بتواند با حضرت امام(ره) دیدار کند. او در‌ سال ۱۳۸۹ به‌عنوان خواننده ماندگار از طرف عزت‌اله ضرغامی، رئیس وقت سازمان صداوسیما مورد تجلیل و تقدیر قرار گرفت.
محمد گلریز می‌گفت فعالیت خود را از‌ سال ۵۸ و پس از پیروزی انقلاب اسلامی با آهنگ «سرود نیایش» از رضاقلی ملکی شروع کرده است. با او دمی به گفت‌وگو نشستیم و از احوالات این روزها و آن روزهایش صحبت به میان آوردیم. محمدعلی گلپایگانی به سوالات «شهروند» پاسخ داد و آنچه پیش‌رو است محصول این گفت‌وگوی همدلانه است:

 شاید مخاطب جوان موسیقی امروز با پس‌زمینه خانوادگی شما در حوزه موسیقی ناآشنا باشد. خودتان چطور درباره این رگ و ریشه حرف می‌زنید؟
خانواده گلپایگانی از دیرباز در موسیقی فعالیت داشتند و نیاکان من همگی از صدایی خوش بهره‌مند بودند. حنجره توانا، میراثی بود که نسل‌به‌نسل در خاندان ما منتقل شد و پدرم، من و برادرانم نیز از این موهبت الهی بی‌نصیب نماندیم. همچنین همان‌طور که مردم عزیز سرزمینم می‌دانند، خانواده گلپایگانی جزو افراد سرشناس پایتخت بودند و مورد اعتماد اهالی تهران قرار داشتند. برادر بزرگم، اکبر گلپایگانی نامی ماندگار در آسمان موسیقی ایران‌زمین است و بنده نیز چندین دهه است در موسیقی فعالیت دارم و کارهای خاطره‌انگیزی را به‌ویژه در سال‌های پس از پیروزی انقلاب اسلامی اجرا کرده‌ام. در مجموع می‌توان گفت نقش خانواده گلپایگانی در عالم موسیقی انکارناپذیر است و بعید به نظر می‌رسد روزی فرا برسد که بتوان این میزان از تأثیرگذاری را نادیده گرفت.
 پس خانواده گلپایگانی دستی بر آتش موسیقی داشته‌اند. کمی به عقب‌تر برگردید؛ پدرتان چگونه وارد عرصه موسیقی شد؟
شهرت شناسنامه‌ای من گلپایگانی است که از زادگاه نیاکانم برگرفته شده است. پدرم، حسین نیز در این شهر به دنیا آمد و بالطبع نام خانوادگی گلپایگانی را در ادامه اسم خود داشت. ایشان زمانی که پنج‌سال داشتند، پدر خود را در شهر گلپایگان از دست دادند. پدرم پس از فوت پدرش، همراه با برادر بزرگش، رضا به تهران سفر می‌کند و در پایتخت ساکن می‌شود. پدربزرگم جزو خوش‌صداهای گلپایگان بودند که آوازه‌شان در شهر پیچیده بود و صدایش به پسرش و در ادامه به من و برادرانم به ارث رسید. البته پدربزرگم تعزیه‌خوان بودند و پدر و عمویم نزد ایشان به آموزش این هنر دینی مشغول شدند. پدرم در تهران نیز هنر تعزیه‌خوانی را در پیش گرفتند و در زمان فعالیت خود توانستند نام خویش را در تهران نیز مطرح کنند.
 رابطه شما با پدرتان چگونه بود؟
من با پدرم انس و الفت زیادی داشتم. البته ایشان بین فرزندان خویش تفاوتی قایل نمی‌شد، اما حقیقتا رابطه ویژه‌ای با من داشتند. پدرم بسیار خانواده‌دوست بودند و وقت زیادی برای عزیزان خویش می‌گذاشتند. من نیز مانند ایشان بسیار به خانواده‌ام علاقه‌مند بوده و هستم. به واسطه همین رابطه خاص، پدرم صحبت زیادی با من انجام می‌داد و خاطرات فراوانی را از دوران کودکی و جوانی خود برایم تعریف می‌کرد. تمام خاطراتی که از پدربزرگم و سفر پدرم به تهران برای‌تان تعریف کردم، صحبت‌هایی است که بدون واسطه از پدرم شنیده‌ام.
 تعزیه‌خوانی شغل ثابتی محسوب نمی‌شود. پدرتان در دیگر ایام‌ سال به چه کاری مشغول بودند؟
عشق و علاقه پدرم به تعزیه‌خوانی بود و از صدای رسایی که خداوند به او اعطا کرده بود، در ایام سوگواری بهره می‌برد. البته همان‌طور که واضح و مبرهن است، بساط تعزیه‌خوانی تنها در دو ماه محرم و صفر برپا بود، به همین دلیل پدرم در کنار عمویم مشغول کسب‌وکار دیگری نیز بودند؛ شغلی که درحال حاضر عملا وجود خارجی ندارد و منسوخ شده است. عمویم دکان سمساری داشت و به دادوستد اجناس مستعمل می‌پرداخت. پدرم نیز کنار ایشان حضور داشتند و در خیابان قدیمی چراغ برق به خریدوفروش وسایل مختلف ازجمله فرش مشغول بودند. مغازه آنها مدتی بعد به خیابان دیگری انتقال پیدا کرد. البته رفته‌رفته پدرم با توجه به بالا رفتن سن و سالش به عرصه مداحی ورود کرد و از کسب‌وکار فارغ شد.
 اشاره کردید که عموی‌تان نیز صدایی رسا داشتند. چرا او هیچ‌گاه خواننده‌ای پرآوازه نشد؟
عمویم نیز صدایی خوش داشت، اما متاسفانه حسودان و تنگ‌نظران کاری کردند که حنجره‌اش خاموش شود. گویی فردی از روی حسادت و بخل در یک بزم، چای ایشان را با سرمه آغشته می‌کند و سبب‌ساز نابودی صدای عمویم می‌شود. شدت آسیب به حنجره ایشان به‌حدی بود که تا مدت‌ها حتی قادر به تکلم نیز نبودند. متاسفانه بنده سعادت شنیدن صدای ایشان پیش از سرمه اندود شدن را نداشتم و خاطرات شنیداری من از صدای عمو جان به دوران پس از صدمه برمی‌گردد. پدرم روایت می‌کرد صدای عمویم به قدری زیبا و شیوا بوده که مردم را متحیر و انگشت به دهان می‌گذاشته است. این اتفاق باعث شد عمو جان تمرکز خود را روی دکان سمساری قرار دهد، اما پدر تجارت را رها و به شکل حرفه‌ای به دنیای مداحی ورود کرد. ایشان نیز صدای بسیار زیبایی داشتند که هنگام آواز، تمام مخاطبان را ناخودآگاه به سکوت دعوت می‌کرده است. پدرم را می‌توان جزو نخستین مداحان تهران دانست که به بزرگترین و پرجمعیت‌ترین هیئت‌ها و مراسم پایتخت دعوت می‌شد. شهرت ایشان فراگیر شد و تقریبا تمامی مردم «حسین بلبل» را می‌شناختند. پدرم سبک آواز مخصوص به خود را داشت و حتی نحوه اجرایش نیز با دیگر مداحان متفاوت بود. ایشان از ورودی مجلس، مداحی خویش را آغاز می‌کرد و آوازکنان به سوی منبر می‌رفت. پدرم در انتخاب اشعار ناب و بکر نیز زبانزد بودند و همین اتفاقات ایشان را از دیگران متمایز کرده بود.
 به خودتان برسیم. در چه سالی به صورت حرفه‌ای وارد دنیای موسیقی شدید؟
نخستین کار حرفه‌ای و رسمی من 43‌سال پیش از طریق رادیو پخش شد. پیش از این دوران از کلاس‌های استاد فقید ادیب خوانساری بهره می‌بردم و به گواه حاضران و شاهدان، برترین شاگرد ایشان به شمار می‌رفتم. مرحوم خوانساری علاقه ویژه‌ای به من داشتند و بنده نیز احترام خاصی برای‌شان قایل بودم. از این کلاس، بزرگان زیادی مانند مرحوم خوشدل بیرون آمدند که بعدها به نامی جاودان در زمینه نوازندگی تار بدل شدند.
 باب آشنایی شما با آهنگساز نخستین اثرتان چگونه باز شد؟
دوست گوینده‌ای که در رادیو فعالیت داشت، مهربانانه من را به آقای صمدی، آهنگساز شناخته‌شده آن روزها معرفی کرد. ایشان آهنگی با مضمون «دریا» ساختند که نخستین تجربه اجرای رسمی مرا رقم زد. این قطعه آوازی بسیار زیبا و دلنشین از کار درآمد و در زمان خودش مورد توجه قرار گرفت. به‌شخصه علاقه فراوانی به این اثر دارم و پس از گذشت بیش از چهار دهه هنوز هم نوار کاست این قطعه را پیش خودم نگه داشته‌ام. خاطرم هست در همان سال‌ها در برنامه‌ای به اسم «کارگران» که شنوندگان رادیویی بسیاری داشت، آوازی اجرا کردم که مورد استقبال واقع شد و برایم در آغاز راه، خاطره‌ای خوش را ساخت. همان‌طور که پیشتر اشاره کردم، سپس به کلاس‌های استاد ادیب خوانساری رفتم و نکات فراوانی را آموختم که به نوعی پایه و بنیان موسیقی را در من محکم کرد. البته نقش تمامی استادان و کسانی که حتی نتی را به من آموختند، در زندگی من محفوظ است و در تمامی لحظات قدران زحمت تک‌تک این عزیزان بوده و هستم.
 در ادامه چه مسیری را طی کردید و با چه موسیقیدان‌هایی همکاری کردید؟
نخستین کار من همراه با گروه شیدا به سرپرستی محمدرضا لطفی شکل گرفت. من به خواننده گروه شیدا بدل شدم و تا زمان پیروزی انقلاب اسلامی، بیش از 10 آهنگ از محمدرضا لطفی خواندم و همچنین تعدادی از آهنگ‌های قدیمی ایرانی را بازخوانی کردم. کار ما مورد توجه واقع شد و حتی در برنامه «گلچین هفته» از من به‌عنوان خواننده‌ای جدید نام بردند. در آن برهه زمانی، آقای هوشنگ ابتهاج ریاست واحد موسیقی را برعهده داشتند. ایشان بسیار به من علاقه‌مند بودند و رابطه صمیمانه‌ای بین ما حاکم بود. در آن ایام موسیقی ایرانی در سایه موسیقی پاپ قرار گرفته و تا حدودی به حاشیه رفته بود که آقای ابتهاج با اختصاص یکی از ساعات پرشنونده رادیو به موسیقی ایرانی، سهم بسزایی را در احیای موسیقی اصیل ایفا کردند. خوانندگانی مانند شهرام ناظری، محمدرضا شجریان، نادر گلچین و بسیاری از خوانندگان دیگر در یک برنامه وزین مشغول به کار و باعث شدند ققنوس موسیقی ایرانی از زیر آتش برخیرد. بنده نیز راه خود را ادامه دادم و تلاش کردم گامی هر چند کوچک در اعتلای موسیقی سرزمینم بردارم. موفقیت ما سبب شد آقای ابتهاج ماهی 3‌هزار تومان برای ما حقوق تعیین کند تا دغدغه‌ای نداشته باشیم و به صورت تمام وقت در گروه شیدا حضور پیدا کنیم.
 رابطه‌تان با زنده‌یاد لطفی چطور بود؟
بنده با مرحوم لطفی دوستی عمیقی داشتم. ما دوران خدمت را در کنار همدیگر پشت سر گذاشتیم و خاطرات تلخ و شیرینی با هم داشتیم. ما آخرین افراد دوره سپاه دانش به شمار می‌رفتیم و در پادگان ولیعصر (عشرت‌آباد) هم‌خدمت بودیم. هر شب ایشان با لباس نظامی تار می‌نواخت و من آواز می‌خواندم. فرماندهان هم به هنر ما علاقه‌مند بودند و هیچ‌گاه اختلالی در راه موسیقی ما ایجاد نمی‌کردند. بعد هم که با مرحوم لطفی نزد استاد برومند رسیدیم و برای آغاز کار رسمی و حرفه‌ای از ایشان کسب اجازه کردیم. ایشان جزو برترین آهنگسازان تاریخ موسیقی ایران است که آثار ماندگاری را از خود به جای گذاشته و امیدوارم خداوند روح محمدرضا لطفی را قرین رحمت قرار دهد.
 شما و دیگر برادران گلپایگانی به جز مرحوم ادیب خوانساری، نزد چه استادان دیگری از عالم موسیقی تلمذ کردید؟
نخستین استاد ما درواقع پدرم بود، چراکه پیش از اجرای برنامه‌های تعزیه و نوحه‌خوانی در خانه تمرین می‌کرد و آواز سر می‌داد. ما فرزندان نزد ایشان می‌نشستیم و حین تمرینات پدر، تعلیم می‌دیدیم. در حقیقت پدرم به صرف صدای خوش، تعزیه‌خوانی نمی‌کرد، بلکه به اصول موسیقی آشنایی داشت و برمبنای قوانین موسیقایی، آواز می‌خواند. شاید جالب باشد که بدانید بیشتر آوازهای او در دستگاه بیات اصفهان بود و البته گهگداری به شور نیز ورود می‌کرد. در حین تمرینات، پدرم نکات آموزشی را به ما متذکر شده و در مقابل با سوالات بی‌پایان ما روبه‌رو می‌شد. خانه ما به نوعی به محل تمرین آواز خانواده گلپایگانی تبدیل شده بود، تا جایی که همسایگان بارها به در منزل ما می‌آمدند و معترض می‌شدند! جالب‌تر این‌که عده دیگری نیز از همسایگان بودند که به دسته نخست اعتراض می‌کردند و آواز خانواده ما را امید خود می‌دانستند! ما بچه‌ها نیز تنها نظاره‌گر بودیم، اما درنهایت پدرم غائله را ختم می‌کرد و اجازه نمی‌داد دلخوری یا ناراحتی پدید بیاید.
 آن‌گونه که مشخص است شما رابطه عاطفی عمیقی با خانواده خودتان داشتید، پس چرا از نام خانوادگی گلپایگانی استفاده نکردید و اسم هنری «گلریز» را برای خود برگزیدید؟
عزیزانی که به دستگاه‌ها و گوشه‌های موسیقی آشنایی دارند، می‌دانند که «گلریز» نام یکی از گوشه‌های موسیقی ایرانی است. ابتدا باید به تلمذ من و برادرم، اکبر آقا نزد استاد نورعلی خان برومند اشاره کنم تا در ادامه به بحث نام هنری «گلریز» برسم. همگان می‌دانند که نورعلی‌خان علاقه ویژه‌ای به برادر بزرگم داشتند و اکبر آقا نیز سال‌ها نزد ایشان به آموزش و فراگیری موسیقی و آواز پرداختند. نورعلی‌خان صاحب باغ بزرگی در امیرآباد بودند که مأمن و مأوای بزرگان موسیقی بود. استاد برومند به منزل ما رفت‌وآمد داشتند و زمانی که برای آموزش اکبر آقا می‌آمدند، من نیز سعی می‌کردم از محضرشان بهره ببرم. البته بنده پشت در کلاس می‌نشستم تا این‌که یک روز نورعلی‌خان، من را دیدند و خواستند که وارد کلاس شوم. بنده هم پس از بهره بردن از محضر استاد برومند، دستگاه سه‌گاه را نزد ایشان فراگرفتم. بعدها که با مرحوم محمدرضا لطفی آشنا شدم، به واسطه شاگردی هر دوی‌مان نزد استاد برومند، به رسم احترام و برای کسب اجازه خدمت ایشان رسیدیم. گفتیم که می‌خواهیم قطعه‌ای در شور به شرح زیر بخوانیم «سال‌ها دل طلب جام جم از ما می‌کرد/ آن چه خود داشت ز بیگانه تمنا می‌کرد.» به محض اتمام برنامه، نورعلی خان گفتند «شما نام خود را گلریز می‌گذاری!» اجازه ندادند مخالفت کرده یا حتی سوالی را مطرح کنم و تأکید کردند «همین که گفتم!» بنده نیز به رسم ادب اطاعت کردم. بعدها شایعات زیادی مطرح شد که اختلافات سبب‌ساز این تغییر نام شده، اما خداوند گواه است که دستور، دستور نورعلی‌خان بود و ما نیز به رسم ادب پذیرفتیم. بنده رابطه بسیار صمیمانه‌ای با برادرم داشته و دارم و در تمام مصاحبه‌ها تاکید کرده‌ام ایشان باعث افتخار من هستند، چراکه اکبر گلپایگانی، سلطان بلامنازع آواز ایران‌زمین است. البته سعادت بزرگی است که استادی مانند نورعلی‌خان برومند، نامی را روی فردی بگذارد. از سوی دیگر تصور می‌کنم ایشان دیدی بلند داشتند، چون با توجه به فعالیت برادر بزرگم، اکبر آقا که نامی شاخص در موسیقی ایرانی محسوب می‌شود، استاد برومند کاری معقول و درست را انجام دادند تا من نیز شخصیت هنری مستقل خود را داشته باشم.
 دیگر برادران شما چه راهی را در موسیقی پیمودند؟
ما پنج برادر هستیم که هر یک به نوعی در موسیقی و آواز فعالیت داشتیم و داریم؛ آقای اکبر گلپایگانی متولد‌ 1312 بوده و از همه بزرگتر هستند. همان‌طور که گفتم ایشان شاگرد مرحوم نورعلی‌خان برومند بودند. برادر دیگرم، عباس متاسفانه دو‌سال پیش دار فانی را وداع گفت. او نیز صدای گرم و رسایی داشت. حسن با نام شناسنامه‌ای قاسم نیز از استادان موسیقی محسوب می‌شود که همراه با برادر بزرگ‌مان مجموعه‌ای به نام «فراز و فرود در آسمان ردیف موسیقی آوازی ایران» را منتشر کردند. خودم هم 30‌سال است ردیف آوازی تدریس می‌کنم و ارتباط خود با موسیقی را به صورت تنگاتنگ حفظ کرده‌ام.
 بیشتر موسیقیدان‌های صاحب‌نام موسیقی ایرانی در دانشکده هنرهای زیبا به تحصیل پرداخته‌اند، اما شما از این قاعده مستثنی هستید. زمانی که جوان‌تر بودید هیچ‌گاه به کسب علم موسیقی از مسیر دانشگاه علاقه‌مند نبودید؟
ابتدا باید به نکته‌ای اشاره کنم که به نظرم مغفول مانده و البته علاجی نیز برایش وجود ندارد. در دانشگاه‌ها رشته‌ای به نام آواز وجود ندارد. البته تقصیری نیز متوجه متولیان امر نیست، چراکه نمی‌توان برای آواز، نت نوشت و علوم آوازی را به روی کاغذ آورد. برای تحصیل در دانشگاه باید الزما در زمینه ‌ساز فعالیت کنید و درواقع تحصیلات آکادمیک در عالم نوازندگی خلاصه می‌شود. البته بنده دکترای آواز را به شکل تجربی دریافت کرده‌ام. از آن جایی که در دانشگاه رشته‌ای با نام آواز موجود نیست، نشانی به اسم درجه هنری به موسیقیدانان اعطا می‌شود که معادل با مدرک دکترای موسیقی است. این مدرک کاملا رسمی و دولتی محسوب می‌شود و مدرسان دانشگاه‌ها در شورایی گرد هم جمع می‌شوند و حقوقی برابر با استادان دانشگاه دریافت می‌کنند. درواقع شاید فردی دانشگاهی به شمار نروم، اما هم‌تراز با این عزیزان هستم. البته تمام هنرمندان عالم آواز که موی خود را در این راه سپید کرده‌اند، چنین نشانی را دریافت می‌کنند تا خدمات و زحمات‌شان ارج نهاده شود.


 
http://shahrvand-newspaper.ir/News/Main/122219/دلم-تنگه-برادر-جان --