حكیم به روستایی رسید و اولین چیزی كه توجه او را به خود جلب كرد عادتهای به ظاهر عجیب مردم آن خطه بود. آنها دانه بوداده نمیخوردند، از میوهها نیز بعضی را فقط به شكل آبپز مصرف میکردند. در خصوص سبزیها نیز مقررات خاصی داشتند، زیرا به گمان آنها گشنیز و ترهفرنگی و نیز جعفری و ترب اگر با هم خورده شوند مضرند. سرشیر را برای كبد و كره را برای طحال مضر میدانستند، به عوض مقدار زیادی ماست مصرف میكردند و معتقد بودند هر انسانی كه هر روز مقداری ماست، گرچه اندك نخورد، به زودی خواهد مرد. نان را پس از پخته شدن درون دوغ تریت میكردند، سپس روی آتش نگاه میداشتند تا خشك شود و بدینسان نانهایی ترد بدست میآمد. معتقد بودند اگر این پروسه را روی نان انجام ندهند خمیرش برای معده ضرر دارد. در ضمن آنها از دادن فلفل و سایر ادویهجات به بچههای نابالغ به شدت خودداری میكردند و برای بزرگسالان نیز خوردن فلفل و ادویه، تنها برای یك روز در هفته مجاز بود. آداب خاصی نیز در مورد نحوه تنفس كردن داشتند. آنها تنفس را دوضرب و گاهاً در مواقع خطر یا احساسات زندگیشان، چهارضرب انجام میدادند، یعنی بین دو یا چهار دم و بازدم سریع، قدری توقف میكردند. معتقد بودند بدون این نحو تنفس تعادلی بین روح و جسم موجود نیست درنتیجه كمال آدمی ناممكن است. نسبت به راهرفتن، نشستن، خوابیدن و... آداب مفصلی داشتند كه از سپیده صبح تا پسینگاه شب كه میخوابیدند مشغولشان كرده بود. بر سر درست انجام گرفتن این دستورات بسیار سختگیر بوده و نسبت به یكدیگر هیچ گذشتی نداشتند، حتی گاهاً بر اثر اختلافاتی كه بین آنها بر سر درستی یا نادرستی یا چگونگی یك رسم بروز كرده بود به چند فرقه و مکتب مثل مكتب علیا و مكتب سفلی به علاوه مكتب جنگل شرقی تقسیم شده بودند. حكیم که دیگر طاقت از کف داده بود بر سر كوهی رفت و فریاد زد: «ای مردم لطفاً كاری به كار شكمتان، ریهتان، كلیهتان و سایر قسمتهای پست بدنتان نداشته باشید. لطفاً بدن خود را رها كنید. لطفاً كمی هم به روحتان توجه كنید.» سپس از كوه پایین آمد و قبل از آنكه خشم مردم كار دستش بدهد گریخت.