عباس غفاری| محمد رحمانیان یکی از موفقترین و محبوبترین کارگردانان تئاتر ایران- بهخصوص در سالهای اخیر است. با شماری نمایش پرمخاطب و البته موفق از نظر انتقادی؛ که روی صحنه آمدن هرکدام از کارهایش را بدل میکنند به یک اتفاق مهم تئاتری. این اتفاق مهم درحال حاضر نیز با نمایش آینههای روبهرو درحال وقوع است. نمایشی حاصل همکاری دو بزرگ عرصه تئاتر؛ بهرام بیضایی و محمد رحمانیان.آنچه در پی میآید، گزیدهای است از گفتوگوی بسیار بلند «شهروند» با محمد رحمانیان- که با هم میخوانیم. او درباره اینکه چه شد که بعد از چند نمایش دوباره به یکی از متون آقای بیضایی برگشته و اثر «آینههای روبهرو» را روی صحنه تالار وحدت برده میگوید: من هیچوقت از آقای بیضایی جدا نشدم که حالا بخواهم برگردم. استاد بیضایی بخشی از زندگی من است و بخش عمدهای از وقت من به مطالعه و تماشای آثار ایشان اختصاص پیدا میکند. اینکه دوباره موقعیتی فراهم شد تا نمایشنامهای از آقای بیضایی را روی صحنه ببرم، به چند ماه قبل برمیگردد که من در صفحه فیسبوک آقای ایرج رامینفر، تصویر نقاشیشده صحنه پایانی فیلمنامه «آینههای روبهرو» را دیدم. همیشه عاشق این فیلمنامه بودم و فکر میکردم چقدر حیف شد فیلم «آینههای روبهرو» ساخته نشد. به خاطر علاقهای که به فیلمنامه «آینههای روبهرو» داشتم، تصمیم گرفتم آن را در بین روزهای 18 تا 22 خرداد در تالار اصلی تئاترشهر نمایشنامهخوانی کنم و فکر میکردم چقدر خوب میشود اگر تصاویر نقاشیشده آقای رامینفر در پس زمینه اجرا وجود داشته باشد. با ایشان تماس گرفتم و پرسیدم که آیا تصویر نقاشیشده پلانهای دیگر فیلمنامه را هم دارند؟ آقای رامینفر گفتند؛ شاید یکی دو تصویر دیگر هم موجود باشد. در دیدار حضوری از ایشان پرسیدم، آیا امکانش هست به تعداد این تصاویر افزوده شود؟ زمانی که آقای رامینفر متوجه شدند آن تصاویر را برای نمایشنامهخوانی میخواهم، گفتند چرا چنین متن مهمی را به روی صحنه نمیبری؟ و بعد اضافه کردند؛ شما نمایش را روی صحنه ببرید و من هم کمکتان خواهم کرد. حضور آقای رامینفر بهعنوان طراحی که بیش از 30سال پیش اتودهایی از این اثر را اجرا کرده بودند، برای ما مایه دلگرمی بود و به همین خاطر نمایشنامهخوانی را لغو کردم و به سراغ اجرای صحنهای این متن رفتم.
آینههای روبهرو؛ چرخه بیعدالتی در یک حکومت فاسد
در نگاه اول گویا یک نوع شعارزدگی در آینههای روبهرو وجود دارد و انگار متن تابع حالوهوای سال ۵۸ نوشته شده. شما هم این شعارزدگی را در متن دیدهاید؟
فکر نمیکنم دیالوگهای این نمایش شعاری باشد. استاد بیضایی ۴۰سال است که به خاطر همین یک دیالوگ «مشتریهای دیروز حالا شدن پامنبری» از زندگی ساقط شده. ایشان به نکته خیلی مهمی اشاره میکند. حمله به محله قلعه را هیچکس تأیید نکرد و حتی آیتالله طالقانی هم طبق یک بیانیهای اعلام کردند که آنها قربانیان نظام ستمشاهی هستند و نباید دوباره مجازات شوند. نمونه چنین گروههای خودسری همچنان هم وجود دارد و انگار چنین گروههایی با عقلانیت مشکل دارند. در نتیجه سینماها و سالنهای مختلف را آتش میزنند و کنسرتهای موسیقی را به هم میریزند. آقای بیضایی نخست به نقش نیروهای خودسر اشاره میکند و در ضمن نشان میدهد که چرا انقلاب شد و نیز اشارهای دارد به چرخه بیعدالتی در یک سیستم حکومتی فاسد. اینها همه چراهایی است که آقای بیضایی پاسخشان را میدهد. بنابراین من در سراسر فیلمنامه «آینههای روبهرو» نشانی از شعارزدگی و شعاریبودن ندیدم. تمام تصاویر این فیلمنامه منطبق بر آن چیزهایی است که در واقعیت وجود دارد و از صافی ذهن آقای بیضایی گذشته است. آقای بیضایی در تأیید یا تکذیب انقلاب حرفی نمیزند، بلکه میگوید؛ علاوه بر خیزشی که در بیرون این اتاق وجود دارد انقلابی دیگر دارد، در این اتاق اتفاق میافتد و انقلاب واقعی زمانی است که هرکس به اهمیت نقش فردی خودش آگاه باشد، متوجه مسئولیت فردی خودش بهعنوان انسان بشود و حتی گاه مثل «عیار تنها» به تنهایی در مقابل موج عظیم هجوم و تجاوز بایستد. اینجاست که جامعه روشنفکری باید مهمترین تصمیم زندگیش را بگیرد. بیضایی به این ایستادگی و مسئولیتپذیری در آثار دیگرش- مثلا فیلمنامه «حقایق درباره لیلا دختر ادریس»- اشاره کرده است. در آنجا جامعه دختر معصومی را وادار میکند که تغییر شخصیت دهد و تبدیل شود به یک روسپی. درحالی که لیلا نمیخواهد اعظم باشد. بنابراین شمشیرش را برای نخستین کسی که سراغش میآید، بالا میبرد. بیضایی به وظیفه فردی هرکس در قبال جامعهاش اشاره میکند و پیام روشنش این است که انسان تا چه زمانی باید منتظر بماند که یکنفر بیاید به دادش برسد؟ فیلمنامه «آینههای روبهرو» هم به عمل فردی اشاره دارد و میگوید: نیروهایی که دارند انقلاب میکنند، کافی نیستند و اگر هرکسی به صورت فردی قدمی برای بهبود اوضاع برندارد، همه این کارها بیهوده است.
در اکثر آثار بیضایی چون «چریکه تارا»، «کلاغ» و «شب سمور»، کاراکترهای زن قصه کنشگرا هستند. در متن «آینههای روبهرو» هم اینگونه است. به نظرتان چرا بیضایی چنین نگاهی
به زنان دارد؟
در همه متنها اینطور نیست و در خیلی از نوشتههای ایشان این شخصتهای مرد هستند که کنشگری میکنند اما صحبتتان تا حدودی درست است. به نظرم بیضایی در آینههای روبهرو چندان به دنبال کنش مردانه یا زنانه به مفهوم رایجش نبوده و اتفاقات براساس مناسباتی که در داستان وجود دارد، میافتد. شخصیت مرد «خیری قناعت» در فیلمنامه «آینههای روبهرو»، آدمی است که از چرخه مناسبات اداری، خانوادگی و دوستانه حذف شده و به معنای عام این تصور در موردش وجود دارد که به درد هیچ کاری نمیخورد. خیری قناعت، کارمندی است که به اداره میرود و به خانه بازمیگردد و با مادرش در تنهایی و فضایی بدون عشق زندگی میکند. کاراکتر زن «نزهت» محرک «خیری قناعت» است. «خیری» در یک شب متوجه میشود که باید تغییر کند. کاری که شخصیت «عیار تنها» یا شخصیت «آیت» در فیلمنامه «غریبه و مه» هم انجام میدهد و به جایی میرسند که حس میکنند باید ایستاد و مبارزه کرد. یک جاهایی هم مثل در فیلمنامه «اتفاق خودش نمیافتاد»، شخصیت زن موفق به مبارزه در برابر قدرت نمیشود و در آخر تکهتکهاش میکنند. بنابراین در آثار بیضایی قرار نیست قهرمان قصه همیشه برنده باشد اما قرار است به نقطهای برسد که به وضع موجود، یک «نه» تاریخی بگوید. این «نه» بزرگ تاریخی که آقای بیضایی برای کاراکترهایش میآفریند، او را از بقیه جدا میکند. این «نه» به مسئولیت تاریخی هر فرد در قبال جامعهاش برمیگردد.
به نظر میرسد که فضای فیلمنامه «آینههای روبهرو» به لحاظ پیشبینی اجتماعی و نیز معاصربودن و موارد دیگر به فضای «شب سمور» و «خاطرات هنرپیشه نقش دوم» نزدیک است. شما هم اینطور فکر میکنید؟
من فضای این فیلمنامه را به فضای چند متن دیگر ازجمله «مرگ یزدگرد»، «تاریخ سری سلطان در آبسکون» و «اشغال» اشغال نزدیک میدانم، چون در این متون آقای بیضایی دارد به مسأله مهم «شاهمیران» اشاره میکند. داستان «آینههای روبهرو» هم درست در همین فضا قرار دارد. زمانی که شاه در ۲۶دیماه سال ۵۷ کشور را ترک میکند تا ۲۲ بهمن هیچ سلطهای در مملکت وجود ندارد و کشور دچار آشوب است. آقای بیضایی در فیلمنامه «آینههای روبهرو»، نمایشنامه «مرگ یزدگرد» و فیلمنامه جدیدش به نام «سفر به شب» به آن دوره که قدرت و حاکمیتی بر سر کشور وجود ندارد، اشاره میکند. «آینههای روبهرو» ابتدا قصه کتکزدن و آتشزدن خانههای قربانیان حکومت گذشته را روایت میکند. زنان بیپناهی که هیچکس نیست از آنها حمایت کند.
کارگردانی؛ همزیستی سینما و تئاتر و اذهان غارنشین!
چرا برای این اثرتان شیوه اجرایی
فیلم-تئاتر را انتخاب کردید و آن را تماما به شکل یک نمایش ارایه ندادید؟
امکان اینکه فیلمنامه «آینههای روبهرو» را به یک نمایش کامل تبدیل کرد، هم وجود داشت و این کار را هم میتوانستم انجام بدهم، منتها برای من مهم بود که بازیگران نقشهای «نزهت» و «خیری» در میانسالی و جوانی یک نفر باشند. بزرگترین موضوعی که مرا به سمت اجرای یک فیلم-تئاتر هدایت کرد همین مسأله بود. من نمیخواستم از دو بازیگر مختلف برای نقش جوانی و میانسالی «نزهت» یا «خیری» استفاده کنم، کما اینکه میشد همین کار را کرد اما من اصرارم بر این بود که یک بازیگر سنین مختلف را بازی کند. در ضمن فیلمنامه به ما دستور میدهد مدام باید از زمان حال به زمان گذشته و بالعکس رفت و برگشت کنیم. این کار در مدیوم سینما بهتر و راحتتر انجام میگیرد ولی در تئاتر این امکان وجود ندارد که در حین اجرا لباس و گریم بازیگران هر چند دقیقه یکبار تغییر کند. به علاوه سینما از بدو پیدایش خود دارد از تئاتر استفاده میکند و همه تکنیکهای تئاتر را به کار میگیرد. سینما و تئاتر از یکدیگر دور نیستند و هیچ اشکالی ندارد که تئاتر هم بر حسب نیاز از مدیوم سینما استفاده کند. فقط ذهن غارنشین عدهای ممکن است از این قضیه ناراحت شود؛ گرچه به ذهن غارنشین هم میشود توضیح داد که جهان فقط به غاری که تو در آن زندگی میکنی، خلاصه نمیشود. سینما و تئاتر سالهاست که با همدیگر همزیستی دارند. کاری که اروین پیسکاتور انجام داد کار مهمی بود. پیسکاتور گفت که تئاتر این همه سال به سینما خوراک رسانده و حالا وقت آن رسیده که از امکانات سینما استفاده کند. من قبلا سابقه اجرای موسیقی-نمایش هم داشتهام و به نظرم موسیقی گاهی میتواند کمک شایانی به اجرا کند و باعث شود که اینها در یک همزیستی به یک جهان سوم دست پیدا کنند. پرفورمنسهایی که در ارتباط با نقاشی انجام میشود، هم خیلی خوب است و به نظرم باید بر حسب نیاز از همزیستی رقص، موسیقی، تئاتر، نقاشی، سینما و معماری استفاده شود تا کارها تاثیرگذاری بیشتری داشته باشند. من در مورد فیلمنامه «آینههای روبهرو» به این نتیجه رسیدم که در اجرا از مدیوم سینما هم استفاده کنم؛ اما ممکن است دوستان دیگر این اثر را کار کنند و در آن مدیوم سینما را به کار نگیرند. شیوه بیان هنری در هر دورهای برای هر هنرمندی متفاوت است و من در این دوره به چنین شیوه بیانی رسیدم. کما اینکه اگر بخواهم فیلمنامه دیگری از آقای بیضایی را کار کنم، لزوما در آن از مدیوم فیلم استفاده نخواهم کرد؛ برای مثال اگر بخواهم نمایش «روز واقعه» را روی صحنه ببرم، دیگر نیازی به مدیوم فیلم ندارم چون در آنجا مسأله دو زمانهبودن نمایش و موضوع استفاده مکرر از فلاشبک مطرح نیست.
استفاده از فلاشبک، کار شما را سخت نکرده؟ به هر حال جابهجا شدن یکصدم ثانیه از کارتان هم ممکن است كه کل نمایش را تحتتأثیر قرار بدهد.
کما اینکه این اتفاق هم افتاده است. چیز عجیب و غریبی نیست؛ چون تماشاگر میتواند حدس بزند که استفاده از فیلم در فلان صحنه چه کاربردی دارد. در بسیاری از صحنههای ترکیبی تماشاگر تئاتر شخصیتهای روی صحنه را از پشت میبیند و تماشاگر فیلم از زاویه مخالف (مثلا در نخستین مواجهه با کافه مادام). بنابراین نگاه دوربین ۱۸۰درجه چرخیده است. ما با استفاده از مدیوم فیلم تمام جهت نگاههای به چپ را به راست و نگاههای به راست را به چپ تبدیل کردهایم. ما فقط از همین طریق میتوانستیم جوانی «نزهت» را در کافه نشان دهیم. هیچ شعبدهبازی خاصی در کار نیست و این شکلی از بیان هنری اثر است که دارد اتفاق میافتد.
در انتخاب بازیگرهای نمایش چطور شد که به حبیب رضایی و بهنوش طباطبایی رسیدید؟
این انتخابها بتدریج در من شکل گرفت. این را میدانستم که نقش «نزهت» برای سوسن تسلیمی نوشته شده و اصلا به نظر میرسد هدیه تولد 31سالگی خانم تسلیمی بوده. حدس میزنم آقای بیضایی برای نقش «خیری قناعت» هم بازیگری مثل آقای فنیزاده در ذهنش بوده که البته ایشان در اسفند ۵۸ فوت میکنند و باز حدس میزنم به بازیگری چون مهدی هاشمی میرسند که این امکان را داشتند نقش قناعت را در سنین مختلف بازی کنند. من هم به این فکر کردم که باید بازیگرهایی را انتخاب کنم که در سنین مختلف برای تماشاگر باورپذیر باشند. انتخابهای مختلفی داشتم تا اینکه درنهایت به آقای رضایی و خانم طباطبایی رسیدم. چهره خانم طباطبایی طوری است که برای ۱۸سالگی نقش «نزهت» هم جواب میدهد و چهره آقای رضایی هم خیلی این امکان را دارد که گریم جوانی تا ۴۲سالگی شخصیت خیری را روی آن پیاده کرد. همچنین آینههای روبهرو نخستین همکاری من با بازیگر بزرگی به نام رویا تیموریان است و از این بابت بسیار خوشحالم. با بقیه گروه هم خیلی آشنا بودم و این کار مرا راحتتر میکرد. من مجبور بودم برای بخش حال نمایش میزانسنهای محدودی بگذارم، بنابراین به بازیگرهایی نیاز داشتم که بتوانند در اکت نشسته و میزانسنی محدود، اجرای درخشانی داشته باشند. از این بابت به نظرم انتخابهایم درست بود.
بخش فیلمبرداری کارتان سختتر بود یا بخش اجرای صحنهای؟
هر دو به یک اندازه سختیهای خاص خودش را داشت. خوشبختانه همه دوستان گروه حرفهای بودند و به من خیلی سخت نگذشت. فقط کارمان در شرایط فشردهای انجام شد. من دوست داشتم آقای رامینفر هم به ایران برگردد و بعد کارم را کلید بزنم؛ اما متاسفانه این اتفاق نیفتاد.
بیضایی به تاریخش خیانت نمیکند
قصه «آینههای روبهرو» شاید برای نسلی که انقلاب و سال 58 را دیده باورپذیر باشد اما آیا فکر میکنید نسل امروز هم میتواند آدمهای این کار را باور کند؟
نسلها برای خودشان تعاریف خاصی دارند و من وارد داستان نسلها نمیشوم. اگر حرکات قهرمانانه شخصیتهای نمایشنامه «روز واقعه» برای نسل امروز قابل درک باشد، همین نسل باید بتواند «نزهت» و «خیری قناعت» را نیز درک کنند. اگر نتواند موفق به این کار شود، اشکال در نویسنده نیست. فیلمنامه «آینههای روبهرو» یک روایت بسیار اکسپریمنتال است که از زندگی و جهان خود آقای بیضایی برآمده. قرار نیست بیضایی چیزی بنویسد که همه نسلها با آن ارتباط برقرار کنند. آقای بیضایی به قیمت ارتباط برقرارکردن با مخاطب، به تاریخش خیانت نمیکند. اگر آنتوان چخوف قابل فهم است و بهرام بیضایی نیست، مشکل از نسلی است که همه چیز را سر همبندیشده و قلابی میخواهد. ما در دورهای هستیم که همه مشغول سریدوزی متون چخوف، آرتور میلر و ساموئل بکتاند. اما بهرام بیضایی متن سر همبندیشده نمینویسد و در نتیجه معلوم است که اینطور مواقع نویسنده چماق به دست خبرگزاری «تسنیم» مینویسد که همه این حرفها دروغ و آبکی است؛ چون چماقدار فقط میتواند ازچماقزدن دفاع کند. من این برخوردها را طبیعی میدانم چون فکر میکنم که هر کسی محصول تجربههایی است که مربوط به خودش است. تجربههای آقای بیضایی با محصولات سریدوزی شده این نسل تفاوت دارد. اما تاریخ با همه بدیهایش داور خوبی است و به قول محمدعلی اسلامی ندوشن غربالی دارد که تنها دانههای خیلی بزرگ را در خود نگاه میدارد.
وسوسه و علایق
همچنان وسوسه اجرای متنهای آقای بیضایی در شما وجود دارد؟
من همه متنهای آقای بیضایی را دوست دارم. متن «روز واقعه» یکی از متنهای مورد علاقه من است که اگر آقای بیضایی اجازه اجرای آن را به من بدهند، احتمالا آن را سال آینده به شکل یک اجرای کارگاهی روی صحنه خواهم برد. امیدوارم آقای بیضایی اجازه اجرای آن متن را به من بدهند. در این صورت متن را بدون کم و کاست و تغییر اجرا خواهم کرد؛ البته طبیعتا اجرای صحنهای تغییراتی نسبت به اجرای سینمایی دارد اما میخواهم متن با کمترین تغییر اجرا شود. متن «خاطرات هنرپیشه نقش دوم» را هم دوست دارم و به نظرم جزو کارهای فوقالعاده بیضایی است. در مورد اجرای «آینههای روبهرو» به آقای بیضایی قول دادهام که بین 5 تا 10درصد به آنچه که ایشان در ذهنشان بوده، نزدیک شوم. امیدوارم این اتفاق افتاده باشد و کسانی که بعد از من این نمایشنامه را کار میکنند، با درصد بالاتری به خواستههای آقای بیضایی نزدیک شوند.
اغلب نمایشهای شما مورد استقبال قرار گرفتهاند؛ اما آیا در مورد نمایش «آینههای روبهرو» این میزان از استقبال را از سوی مخاطب پیشبینی میکردید؟
حقیقتا هیچوقت به این موضوع فکر نکرده بودم. من حتی نقش خودم را از تهیهکنندگی این کار حذف کردم و خانم موگویی لطف کردند و کارهای اجرایی تهیه را برعهده گرفتند. اگر خیلی بتوانم هنر کنم، به بخش هنری قضیه میپردازم. کارهای بخش تهیه، فروش و تبلیغات را در حیطه وظایف خودم نمیدانم.
وقتی ساختار مضمون میشود
اینطور كه بهنظر میآید «آینههای روبهرو» دو تکه است؛ بخش اول مربوط به روایت نزهت است و بخش دوم مربوط به روایت خیری.
شما هر طوری که مایل باشید میتوانید به این قضیه نگاه کنید؛ اما برای خود من این کار ادامه تجربهای است که آقای بیضایی در آثار قبلیاش دارد. مهمترین آن هم نمایشنامه «مرگ یزدگرد» است که یک داستان را با روایتهای مختلف تعریف میکند. در چنین آثاری فرم استفاده از فلشبک و اینکه کدام حادثه در چه جایی افشا شود، خودش تبدیل به مضمون و محتوا میشود؛ چون پنهانکاری و رازپوشی دیگر فقط یک عنصر دراماتیک نیست و بدل به بخشی از معنای اثر شده است؛ اگر قرار باشد حوادث براساس زمانبندی جلو برود، چیزی از فیلمنامه باقی نمیماند و تبدیل میشود به یک فیلمنامه بیخاصیت. شاید 90درصد ارزش فیلمنامه «آینههای روبهرو» به ساختارش برمیگردد. ساختار این فیلمنامه خودش یک بار معنایی دارد. اگر شما مثلا از نمایشنامه «دستهای آلوده» نوشته ژان پل سارتر، قسمتهایی را که در زمان حال رخ میدهد، حذف کنید، نمایشنامه بخشی از ارزش خودش را از دست میدهد؛ اما ساختار اثر به هم نمیریزد ولی در فیلمنامه «آینههای روبهرو» معنای اثر و شکل روایتی که آقای بیضایی انتخاب کرده بسیار به هم وابسته هستند و تفکیک این دو از هم ساختار فیلمنامه را بهم میزند.